سوژه ي جديد***مخصوص ماموريت***شب سردي بود.باد زوزه كنان مي وزيد.پرده هاي تالار مدام تكان مي خوردند.هيچ كس حرفي نمي زد.سكوتي عظيم تالار را فرا گرفته بود.همه پريشان و ناراحت بودند.
يكي از آنها نبود!يكي از اعضاي ريونكلا نبود!گم شده بود...
و او كسي نبود جز... مري باود!كه دوريش براي همه سخت بود و اين دليل اصلي نگراني اعضاي ريون بود.
در تالار باز شد.گابريل با حالتي گريان وارد تالار گرديد.چشم ها به سويش خيره شدند.همه مي خواستند سوالي بپرسند كه با ديدن حالت چهره ي گابريل منصرف شدند.اما بالاخره كسي از ميان آن جمعيت توانست به خود جرات پرسيدن دهد.ليسا با ناراحتي از گابريل پرسيد:«گابريل؟چي شد؟پيدا شد...؟»
گابريل از شدت ناراحتي نتوانست حرفي بزند و تنها سرش را به نشانه ي «نه» تكان داد.سپس به گوشه اي از تالار رفت و نشست و هق هق گريه سر داد.
اشك در چشمان همه جمع گرديده بود.يعني مري كجا مي توانست باشد؟چرا گم شده بود؟چرا...چرا...؟!
مري تا ديروز در تالار بود.تا ديروز هيچ كس هيچ غمي نداشت...اما به ناگاه او گم شد. خيلي ها دنبالش گشتند اما به طرز عجيبي هيچ كس ردي از او پيدا نكرد. همه ناراحت و گريان بودند.اه...گير چه بدبختي بزرگي افتاده بودند...
ليلي با ناراحتي از جاي بلند شد و با حالتي عصبي گفت:«خوب بسه ديگه...!اه... !نمي تونيم كه فقط يه گوشه بشينيم و گريه كنيم!بايد دست به كار شيم!»
لونا فورا پاسخ داد:«چي چيو دست بكار شيم؟به نظرت ما كاري مي تونيم انجام بديم؟!وقتي خود كاركناي مدرسه همه جا رو گشتن و مري رو پيدا نكردن،ما چطوري مي خوايم پيداش كنيم؟»
ليلي گفت:«انرژي منفي نبايد بدي...»سپس با جديت ادامه داد:«ما مري رو پيدا خواهيم كرد!»
ليسا كه در حال پاك كردن اشكهايش از چشم هايش بود،سرش را تكان داد و گفت:«ليلي راست مي گه...ما بايد خودمون دنبالش بگرديم!»
گابريل هنوز در حال گريه كردن بود.ليسا از جايش برخاست و به سوي گابريل رفت.كنارش نشست و دستش را بر روي شانه ي او گذاشت.
«گابريل!اينقدر ناراحت نباش!ما مي تونيم پيداش كنيم و پيداش مي كنيم!اينو بهت قول ميدم!»
گابريل سرش را كه روي پاهايش گذاشته بود،بلند كرد و رو به ليسا كرد .سپس لبخندي زد و گفت:«خيلي خوبه...آره ...خودمون بايد پيداش كنيم...ولي من الان نمي تونم باهاتون بيام...»
ليسا چشمكي زد و گفت:«اشكالي نداره!هر وقت حالت خوب شد مي توني بياي!»سپس از جاي بلند شد و بلند به همه اعلام كرد:«من آماده ام!هر كي مي خواد بريم با هم مري رو پيدا كنيم دستش بالا...»
ابتدا فقط ليلي دستش را بلند كرد.اما بعد از مدتي كوتاه دست ها بالا برده شدند...
ليسا شروع به خواندن اسامي افرادي كرد كه دستشان را در آن لحظه بالا برده بودند.
«خوب...سپتيما...ليلي...لونا...بادراد...تري...آرنولد...اوه!گلگومات!تو هم مياي؟!»
گلگومات لبخندي زد و گفت:«گلگومات ماجراجويي دوست...گلگومات مري هم دوست ...!»
ليسا با خوشحالي گفت:«عالي شد!پس بلند شين تا همين حالا شروع كنيم!»
افرادي كه دستشان را بالا برده بودند،به طرف ليسا رفتند.سپس همگي از تالار خارج شدند تا ماجراجويي شان را آغاز نمايند.
ادامه بدهيد...
***
بچه ها!چون فعلا مري نيست ،اون رو انتخاب كردم براي گم شدن...حالا فرقي نمي كنه.نمي دونم حالا اگه نظر ديگه اي دارين ،بگين!
خوب شما مي تونيد جوري اين پستو ادامه بديد كه وقتي بچه ها مي رن دنبال مري مي فهمن كه :
مثلا مري به وسيله ي يك كسي دزديده شده
مري يه جايي رفته بوده بعد حالش بد شده و همونجا مثلا افتاده يا غش كرده!
يكي از اعضاي تالار مقصر بوده.مثلا به مري حسودي مي كرده و اونو يه جايي پنهان مي كنه.
تازه شايدم يكي مري رو كشته باشه! خدا رو چي ديدين!!!!
يا هم اصلا هيچ كدوم از اينا!هرچي خودتون صلاح مي دونيد!!منم هي ميام اينجا پست مي زنم كه باز تاپيك قديمي نشه و توش پست نخوره!***
[b][color=0066FF] " تا دنیا دنیاست آبی مال ماست / ما قهرمانیم ج