هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: داستانهای دو پستی
پیام زده شده در: ۱۸:۱۶ دوشنبه ۲۲ آذر ۱۳۸۹
#41

دراگومیر دسپارد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۸ دوشنبه ۱۵ آذر ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۵:۵۴ جمعه ۲۶ اسفند ۱۳۹۰
از مدرسه جادوگري هاگوارتز
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 11
آفلاین
پست اول

اسنیپ:دست از کله ی کچل ما بردار پاتر.
هری پاتر:اما استاد.
اسنیپ:هرگز.
هری پاتر:استاد برای تکمیل کردن کارنامه ام نیازش دارم.
اسنیپ:ان کتاب جزو کتابخانه ممنوعه است.
دراین میان مک گوناگل وارد اتاق می شود.
مک گوناگل:جریان چیست؟
پاتر:من واستاد درباره ی معجون جاودان صحبت می کردیم.
اسنیپ:بله همین طور است.
مک گوناگل رفت.
اسنیپ:اکسپلیارموس.
هری پاتر به عقب رانده شد.اسنیپ درجا غیبش زد.
پایان سال بود و هری نمی دانست چه کتابی درباره موجودات جادوگری برای تکمیل کارنامه اش انتخاب کند.
دامبلدور هری را صدا زد وگفت:بیا اتاقم.




بقیه در پست بعد



Re: داستانهای دو پستی
پیام زده شده در: ۱۳:۱۱ چهارشنبه ۲ تیر ۱۳۸۹
#40

آگوستوس پایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۱ پنجشنبه ۲۴ دی ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۰:۰۴ جمعه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 374
آفلاین
پست دوم و آخر-----------------------

سوروس سرش را با هر دو دستش گرفت و از وحشت چشمانش را بست.

_ سرورم، شما كه میدونيد من به هر نوع جانور خزنده ای شبيه ناجينی حساسيت دارم. چرا اينقده منو زجر می ديد!

لرد سياه بدون توجه به حرف های اسنيپ، با خوشحالی تكانی به عصايش داد و جعبه را به ارامی از زمين بلند كرد و به داخل اورد.

_ سوروس برو بقيه افراد تراز اول را خبر كن تا بيان و اين صحنه بديع و زيبا را از نزديك ببينند...چرا معطلی.... سوروس....!!!

_ بامپ.....تق....

لرد كه در هنگام صحبت با اسنيپ، پشتش را به او كرده بود و بر روی جعبه خم شده بود، با شنيدن صدا راست شد و به سمت اسنيپ برگشت.



انچه كه ديد، پيكر بیهوش اسنيپ نقش بر زمين، بود. لرد با بی حوصلگی چشمانش را در حدقه چرخاند و گفت:

_ اوففففففف! بايد يه فكری برای حساسيت روحيش نسبت به اين موجودات زيبا و رمانتيك بكنم. شنيدم توی سنت مانگو يه دوره دو هفته ای درمان برای اين نوع حساسيت های جسمی_روحی ايجاد شده. بايد استيپ هم يه مدتی همونجا بستری‌ بشه.... درسته...

و دوباره روی جعبه خم شد. و با اشتياق مشغول باز كردن ان شد.

_ اهه!!! يه جعبه ديگه؟؟؟

درون جعبه، جعبه كوچك تر ديگری وجود داشت. لرد از سر صبر در جعبه دوم رو هم باز كرد و باز هم با جعبه ديگری روبرو شد

_ يعنی چه!!؟؟

لرد با عصبانيت جعبه ها را يكی پس از ديگری باز می كرد تا سرانجام پس از 7 بار گشودن جعبه، چشمش به موجود داخل اخرين جعبه افتاد.
.
.
.

نيم ساعت بعد:

سوروس تكان خفيفی خورد و اهسته چشمانش را گشود. با ضعف به اطرافش نگاه كرد تا ببيند چه اتفاقی برایش افتاده، چشمش به لرد سياه افتاد كه هنوز پشت به او و به درون جعبه خيره مانده بود. با نگرانی از جايش بلند شد و چوب جادويش را از جيبش در اورد.

_ س...سرورم حالتون خوبه؟

لرد تكانی خورد و با حالتی گنگ و متعجب، دستش را درون جعبه برد و لحظه ای بعد به سمت اسنيپ وحشت زده برگشت.

_

يك يادداشت و چيزی شبيه يك نخ 30 سانتی كه در دستان لرد تكان می خورد، توجهش را جلب كرد. سوروس با احتياط به سمت لرد رفت و يادداشت را از دست خشك شده ی او گرفت:

نوضيحات تكميلی:
نوع: باسيليك
گونه: مينياتوری
قابليت ها: تمام ويژگی های يك باسيلسك غول پيكر را داراست
امتيازات نسبت به نوع های قديمی:پرورش يافته با بهترين تكنولوژی‌ عصر، بهينه در مصرف غذا، سازگار با هر جيب و در هر سايزی، قابل استفاده بعنوان گردنبند و يا دستبند!


اسنيپ اهسته نوشته را پايين آورد، لحظه ای به لرد و لحظه ای به باسيليك بهينه شده نگاه كرد.

_


پايان سوژه


When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power


Re: داستانهای دو پستی
پیام زده شده در: ۱۰:۲۳ چهارشنبه ۲ تیر ۱۳۸۹
#39

باسیلیکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۴ شنبه ۱۸ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۱:۵۲ پنجشنبه ۱۱ مهر ۱۳۹۲
گروه:
مـاگـل
پیام: 29
آفلاین
پست اول
لرد شديدا در حال تفكر بود .
يه بار ديگه خواست نامه رو بخونه كه همون موقع تقه اي به در زده شد و سوروس با اجازه وارد اتاق شد.
سوروس: لرد سياه شنيدم شما مي خواين كسي رو به فرزند خوندگي قبول كنيد؟!!!درسته يا شايعس؟
لرد گفت:چه خوب شد اومدي.سوروس نميدوني چقدر خوشحالم...واي...يه نامه اومده واسيا برات بخونم:
(و با ذوقي زايدالوصف شروع به خواندن كرد ) :
با سلام خدمت لرد سياه و عزيز:
در پرورشگاه ما براي جلو گيري از اتقراض باسيلييك ها اقدام به افزايش توليد مثل اونا كرديم.بر خلاف تصور ما آنها هم ميل زيادي نشان داده و به سرعت...و ما بسيار از اين بابت خوشحال هستيم.اما مشكلي كه هست ما دچار كمبود جا براي نگهداري همه ي اونا شديم و طي جلساتي كه برگزار شد تصميم گرفتيم تعدادي از آنها را به جادوگراني مار زبان بسپاريم.
و حالا تا چند ساعت آينده شما صاحب يك باسيليسك خواهيد شد...
تبريك مارا پذيرا باشيد.
انجمن پرورش خزندگان
ميبيني سوروس!از اين بهتر نميشد!
سوروس در حالي كه اخماش تو هم بود و به شدت داشت حرص ميخورد گفت:نه لرد...نه شما اين كارو نميكنيد.شما منو سكته نميديد...
هنوز حرفش تموم نشده بود كه دوباره صداي در بلند شد.يه جعبه ي نسبتا كه نه خيلي بزرگ پشت در بود . روش نوشته شده بود:
نوع:باسيليسگ
نام: س.گري
سن: دهه دوم
علاقه مندي ها:قتل ، محافظت از جادوگران سياه و پر قدرت.
سوروس سرش رو با دو دستش گرفت و ...


تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


Re: داستانهای دو پستی
پیام زده شده در: ۲۰:۳۰ چهارشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۸۹
#38

سوروس اسنیپ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۵ پنجشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۴:۱۰ شنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۰
گروه:
مـاگـل
پیام: 91
آفلاین
پست دوم و آخر:

سوروس به سرعت بر زمین زانو زد و همان طور که دستان خود را بسوی آسمان دراز مینمود، گفت: خدایا شکرت!شر این کرم خاکی از سرمون کم شد.
لرد چرخی به چوب خود داد و نفرین کروشیو را بسوی سوروس روانه فرستاد. سوروس از درد به خود پیچید و نقش زمین شد. لرد با بی توجهی به سوروس، آشفته گفت:یکی رو بیارین ببینه چشه.زود!
بارتی چینی به دماغ خود انداخت و گفت: بابا نجینی مرد اتاقش مال من میشه؟
لرد کروشیوی بعدی را روانه بارتی کرد.

یک ساعت بعد 

لرد با اعصاب پریشان بر روی صندلی سبز رنگ خود نشسته بود. همه-بجز سوروس که لبخند رضایت بر لب داشت- با آشفتگی به نجینی، که بر روی زمین بیحرکت مانده بود، خیره شده بودند. سکوت عذاب آوری در اتاق حکم فرما شده بود. ناگهان، نجینی تکانی به خود داد و شروع به حرکت کرد. نجینی،که پوست انداخته بود، از پوست قدیمی خود بیرون آمد و با رنگ زیبا و جدیدش شروع به خزیدن در تالار کرد. لرد از خوشحالی به هوا پرید و رو به سوروس گفت: خوب مردک مو روغنی، اینم از عروسمون.هرچه زودتر باهاش باید ازدواج کنی!



Re: داستانهای دو پستی
پیام زده شده در: ۲۱:۳۶ شنبه ۲۲ خرداد ۱۳۸۹
#37

ابرکسس مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۴ سه شنبه ۱۸ خرداد ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۵:۱۷ جمعه ۱۴ آبان ۱۳۸۹
از لندن، در قرمزه
گروه:
مـاگـل
پیام: 31
آفلاین
پست اول
-نه!!!
-چی شده ارباب؟؟؟
-نجینی!!!
-مگه اون چشه؟؟؟
-داره می میره!!! کمک!!!
مرگ خواران که هول شده بودند هر کدام طرفی می دویدند .
-کمکم کنید!!!
-قربان چی کار کنیم؟؟؟
ولدمورت نعره زد:
- خودم می کشمتون.
-نجینی چی شد؟
-می کشمتون!!!
-بستنی یخی آلبالویی!!!


ویرایش شده توسط ابرکسس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۹/۳/۲۳ ۱۱:۴۷:۵۶

با تشکر
ابرکسس
موفق باشید...


Re: داستانهای دو پستی
پیام زده شده در: ۱۸:۱۷ شنبه ۲۲ خرداد ۱۳۸۹
#36

ابرکسس مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۴ سه شنبه ۱۸ خرداد ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۵:۱۷ جمعه ۱۴ آبان ۱۳۸۹
از لندن، در قرمزه
گروه:
مـاگـل
پیام: 31
آفلاین
پست دوم

-آخی تولد منه؟
به طرف کادو ها رفت خواست یکی از آن ها را باز کند که بلاتریکس گفت:
- ولی قربان اول کیک رو بخوریم؟
-خاموش
بعد به طرف کادوها رفت و اولین کادو را باز کرد.
نعره کشید:
- این از طرف کیه؟
همه ی مرگ خوار ها که ترسیده بودند باهم گفتند:
- توش چیه ، قربان؟
- شیلنگ!!!
همه ترسیدند:
-قربان نمی دونیم.
-اگه بدونم از طرف کیه اول خودم میندازمش جلوی نجینی بعدش می گم نجینی اونو زنده بخوره تا توی شکم نجینی جشن بگیره!!!
الان همتونو می کشم!!! حالا می بینید!!!
همان لحظه صدای فسی از توی جعبه ی کادو آمد. لرد ولدمورت که نگاه کرد دید که در کادو شلنگ نبوده و بلکه ماری وجود دارد.
همه که آسوده شده بودند دوباره جشن را از سر گرفتند.
اما ولدمورت فریاد ی کشید و با تلسم انفجاری، مخفیگاه را فرستاد هوا


با تشکر
ابرکسس
موفق باشید...


Re: داستانهای دو پستی
پیام زده شده در: ۱۶:۲۵ سه شنبه ۱۸ خرداد ۱۳۸۹
#35

آستوریا گرینگرس old1


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۴ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 267
آفلاین
پست اول:
در یک عصر سرد پاییزی لرد روی صندلی مجللش جلوی شومینه نشسته بود و به بیرون پنجره مینگریست که کسی در زد.

-سرورم؟

لرد صدای روفوس رو شناخت.
-بیا تو روفوس.

روفوس درو باز کرد و جلوی لرد تعظیمی کرد و با کسب اجازه لب به سخن گشود.
-سرورم میخواستم به اطلاعتون برسونم که نجینی قصد شکار بارتی رو داره.

لرد چشم غره ای به روفوس رفت.
-برای دهمین بار میگم روفوس،پرنسس نجینی ،و امیدوارم به بار یازدهم نرسه.

روفوس که کم مونده بود اشک هاش جاری شه گفت:
-سرورم به خاطر سالازار کبیر!الان میخورد...میخورنشونا.

لرد آهی کشید و از جاش بلند شد.از پله ها پایین اومد.چراغ ها خاموش بودن همین که پای لرد به پله ی آخر رسید چراغ ها روشن شدن و همه ی مرگخوار ها پریدن جلوی لرد و همه یک صدا گفتن:
-تولدتون مبارک.

لرد با تعجب به همه نگریست.
-چی؟تولد منه!؟

بلاتریکس پرید جلو و گفت:
-بله سرورم امروز تولدتونه؛اینا هم کادو هاتونه.

و به میزی اشاره کرد که تعداد زیادی جعبه های رنگ و وارنگ را کنارش روی زمین تلنبار کرده بودند و کیک بزرگ و زیبایی روی میز خودنمایی میکرد.




Re: داستانهای دو پستی
پیام زده شده در: ۲:۴۱ سه شنبه ۱۸ خرداد ۱۳۸۹
#34

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
جـادوگـر
اسلیترین
شـاغـل
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 6961
آفلاین
پست دوم:

توضیح:من پست پایان این سوژه رو برای جلوگیری از خاک خوردن تاپیک میزنم،ولی خواهشا ملت اسلیترینی دقت کنن که در این تاپیک سوژه های خیلی ساده ای باید داده بشه که بشه تو دو پست تمومش کرد.سوژه هایی رو که احتیاج به باز شدن و طول و تفصیل دارن بذارین برای تاپیکای دیگه.

________________________________

لرد کاغذ بزرگی را روی میز پهن کرد و سرگرم کشیدن نقشه شد.
-خب...اونا میان اینجا...من سه تا مرگخوارو این گوشه میذارم که غافلگیرشون کنن...و خودمم از بالای پله ها بلا رو پرت میکنم رو سرشون...عالی شد!

چند ضربه به در خورد و بارتی وارد اتاق شد.تعظیم کوتاهی کرد و تکه کاغذی را که در دست داشت بطرف لرد گرفت.
-ارباب این نامه رو همین الان یه جغد آورد،که البته جغده الان تو دیگ آنی مونی داره میجوشه.آنی مونی برای حفظ سلامتی شما اصرار داشت نامه رو هم بجوشونه ولی...

لرد با بی حوصلگی نامه را گرفت و باز کرد.

خدمت جناب اسمشو نبر

فکر نکنی ما ازت ترسیدیم که اسمتو نمیبریم....فقط...فقط...اممم...املای اسمتو بلد نیستیم.خب...بگذریم.شلنگ متحرکت دست ماست.اگه میخوای نجاتش بدی باید جام رو با دستهای خودت تقدیم ما کنی وگرنه مار خوش آب و رنگت چی دیده از چشم خودش دیده.




به محض تمام شدن نامه، ایوان روزیه در کنار در پدیدار شد.با وجود باز بودن در چند ضربه به در زد و با کسب اجازه از لرد وارد اتاق شد.
-ارباب روونا به هوش اومده.حالش خوبه.ضمنا سوروس گفت بهتون اطلاع بدم که نجینی رو برای گردش شبانه به جنگل برده.یه ساعت دیگه برمیگردن.

لرد با تعجب پرسید:
-نجینی؟؟؟ولی نجینی که اینجا نیست.مگه محفلیا نجینی رو ندزدیده بودن؟

ایوان سری به نشانه تکذیب تکان داد.
-نه ارباب.نجینی تو اتاق خودش بود.خودم شامشو بردم.ولی...راستش یه چیزی گم شده...


محفل ققنوس:

ریموس با عصبانیت به شیء روی میز اشاره کرد.
-کینگزلی تو میتونی دقیقا برای من توضیح بدی که چطور یه شلنگ باغبونی رو از یه مار شونصد متری تشخیص ندادی؟تازه ادعا کردی دستتو گاز گرفته!شما آبرویی برای ما نذاشتین.وقتی مرگخوارا متوجه قضیه بشن....اوه....

کینگزلی با شرمندگی سرش را پایین انداخت.
-اتاق تاریک بود...منم از مار...خب...میترسم.میخواستم بقیه کمکم کنن.اصلا...نمیدونم...خب من احساس کردم گازم گرفت.یا...شاید قصد داشت گاز بگیره...


نگاههای خشمگین و تاسف بار محفلیها به کینگزلی درست همزمان بود با صدای قهقهه شاد و مغرورانه مرگخواران و لرد سیاه که جام و نجینی را در دست گرفته بود...


پایان




Re: داستانهای دو پستی
پیام زده شده در: ۷:۵۷ شنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۸۹
#33

ایگور کارکاروف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۱ پنجشنبه ۱ بهمن ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۲:۲۱ شنبه ۱۵ خرداد ۱۳۸۹
از تالار خصوصی اسلیترین
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 84
آفلاین
پست اول

در روزی از روز های در زمستان طاقت فرسا مرگخواران در پی دامبلدر بودند.لرد کبیر بسیار عصبانی از دامبلدر،که نجینی را به عنوان گروگان گرفته بود. در لحظاتی که لرد در حال فکر کردن بود سالازار سخن را باز کرد و گفت:
-لرد چرا نمیخوای درک کنی ؟ الان جون نجینی در خطره،این محفلی ها هم دیوونن،میزنن میکشنش
لرد با عصبانیت سرش را تکان داد و گفت:
-چی؟اسمشم نیار،اگه یه تار مو از نجینی کم بشه همتون رو میفرستم (سانسور) حالا فهمیدی

-اما لرد دست ما که نیست اونا نجینی رو دزدیدن و از ما هم کاری بر نمیاد،باید ببینیم چه در خواستی دارن؟
2 ساعت قبل،لحظه دزدیدن نجینی:

-سیریوس مطمینی که رفتن؟
-آره قربان مطمین،مطمین هستم،نگران چیزی نباشین
-خوبه پس شما جیمز و لینی به دنبال من بیان و تو کینگزلی برو دنبال نجینی

در همان لحظه یکی در را باز کرد و وارد اتاق شد .
-قربان صدای چی بود ؟ یه صدایی اومد از اتاق
-گینکزلی بدو نجینی رو بر دار بریم تا یکی نیومده
در همان لحظه گینکزلی با صدای خفه ای گفت:
-اه،دستم رو گاز گرفت بیاین کمک بچه ها

بعد از اینکه نجینی را گرفتند و به کمک کینگزلی رفتن ناگهان روونا آنها را دید:
-وایستین،شما کی هستین ؟!
-اکسپریالموس

روونا در گوشه پرتاب شد و آنان فرار کردند.
خانه ریدل بعد از دزدیدن نجینی:

در همان لحظات لرد با نگرانی گفت:
-جامم!! نکنه جام رو هم بردن ؟
به همین دلیل همه به دنبال جام رفتن و از کشو در آمد بود و در گوشه ای افتاده بود.
به همین دلیل لرد نقشه کشید که دفعه بعد که آنان به دنبال جام میایند غافلگیرشان کنند.
________________________________
شما ادامه بدین ...


ویرایش شده توسط ایگور کارکاروف در تاریخ ۱۳۸۹/۲/۱۸ ۸:۱۱:۰۰
ویرایش شده توسط ایگور کارکاروف در تاریخ ۱۳۸۹/۲/۱۸ ۸:۱۵:۱۰
ویرایش شده توسط ایگور کارکاروف در تاریخ ۱۳۸۹/۲/۱۸ ۸:۲۲:۳۹
ویرایش شده توسط ایگور کارکاروف در تاریخ ۱۳۸۹/۲/۱۸ ۸:۲۵:۰۸

*We Love Slyterin*


* We Love Order Phoenix*


I am Igor Karkaroff

[url=ht


Re: داستانهای دو پستی
پیام زده شده در: ۲۳:۰۶ جمعه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۸۹
#32

سوروس اسنیپ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۵ پنجشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۴:۱۰ شنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۰
گروه:
مـاگـل
پیام: 91
آفلاین
پست دوم


اسنیپ نگاهش را از سالاز به لرد دوخت و با نگرانی گفت: میگم...میگم حالا زیاد مهم نیست.من...من میتونم یک شب پیش شما و یک شب پیش سالازار بخوابم.
-نچ نچ نچ.من سلازار کبیرم...یا باید پیش من بخوابی یا گروه بیگروه.
-نخیر!فقط من.من لرد کبیرم.یا میای پیش من یا میکشمت.

اسنیپ آب دهان خود را بزور پایین داد و بر نزدیکترین صندلی نشست. صدای سیس مار در تالار طنین انداخته بود، یا شاید انعکاس صدای لرد بود که این تنش را ایجاد مینمود. سوروس دستی به موهای چرب خود کشید و گفت:اربابان من، من با کمال میل دوست دارم که پیش شماها باشم.ولی خوب،میدونین که من شبا خر . پف میکنم.
لرد دستی به کله خود کشید. انعکاس آتش شومینه در چشمان وی دیده میشد. لرد آهی کشید و گفت:راست میگی.تازه دماغت هم زیادی درازه.ممکنه شب بره تو چشم.
- موهاتم چربن.کل اتاق چرب میشه.این هم هست.
سالازار این را گفت و چینی به دماغ خود داد. لرد از جای خود بلند شد و با صدای سرد و بیروحی گفت: آره...تازه میگن قدمش شومه.
- حمام هم نمیره...بو میده.
- تازه میگن زیادی شنلش مثل خفاشه.رولینگ هر وقت میخواست در مورد این بنویسه یک خفاش بهش میپروند.
لرد و سالازار با تنفر به اسنیپ خیره شدند. سوروس که متعجب به این صحنه نگاه میکرد، برای دفاع از خود دهانش را باز نمود، اما بعد با صداس لرد خاموش شد:
اصلا لازم نکرده...بدرد نمیخوری...برو بیرون.
-راست میگه...از تالار برو بیرون...همین حالا!

پایان








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.