هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: سفر علمی
پیام زده شده در: ۲۳:۵۸ جمعه ۱۶ مرداد ۱۳۹۴
#53

روبيوس هاگريد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۵ جمعه ۲۸ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۲۵:۳۴ جمعه ۱۷ آذر ۱۴۰۲
از شهری که کودک نداشت.
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 459
آفلاین
با توجه به توضيحات ارائه شده، تاپيك باز شد!
در پناه روشنايي!


تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»



پاسخ به: سفر علمی
پیام زده شده در: ۱۶:۳۹ جمعه ۱۶ مرداد ۱۳۹۴
#52

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 1513 | خلاصه ها: 1
آفلاین
سلام.

تاپیک بدون مجوز ارسال شده و به نظرم در حال حاضر نیازی بهش نبوده.

لطفا اگر دلیلی برای باز شدنش دارید و فکر میکنید از سوژه استقبال کافی میشه در اینجا بگید.

ضمن اینکه تاپیک های زیادی هستن که الان سوژه های نیمه کاره دارن.



سفر علمی (گریفیندور)
پیام زده شده در: ۱۵:۴۷ جمعه ۱۶ مرداد ۱۳۹۴
#51

ویکتور کرام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۶ سه شنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۱:۳۶:۵۵ سه شنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
از مدرسه دورمشترانگ (بلغارستان)
گروه:
مـاگـل
پیام: 509
آفلاین
سوژه ایی کاملاً جدید:
بالاخره نوبت به بچه های گریفندور رسید امسال باید خودشون رو نشون می دادن هر سه سال گذشته گروه های دیگه شکست سنگینی رو متحمل شده بودند. دامبلدور به همراه سرپرست گریفندور پرفسور مگ گونگال وارد تالار خصوصی گریفندور شده بودند به تعداد همه بچه های گریفندور مبل راحتی چیده شده بود و همه به صورت دایره دور هم نشسته بودند به این صورت همه میتونستند به راحتی هم دیگر رو ببینند. دامبلدور شروع به سخن گفتن کرد:
- خب بچه های عزیز امسال نوبت شماست که به مدرسه بوباتون برید در این سفر با توجه به دیدن مدرسه و آشنایی با مدراس دیگه و روابط بین الملل شما توی مسابقاتی از جمله کوییدیچ، دوئل و... شرکت میکنید در سه سال گذشته ما شکست خوردیم اما امسال من روی گریفندور شرط بستم پس باید ببرید.
بعد از سه ماه در بوباتون به دورمشترانگ میریم و سه ماه هم اونجا هستیم با اجرای مرحله دوم مسابقات و در آخر به هاگوارتز بر میگردیم و مرحله اخر مسابقات رو در اینجا انجام میدیم...
بالاخره می تونیم اون مدارس رو هم ببینیم به این دلیل که اونجا همیشه مخفی بودند اما با وجود روابط دوستانه با مادام ماکسیم و پرفسور کارکاروف تونستیم اونها رو ببینیم البته من برای بار چهارم میام و اونجا رو میبینم. امیدوارم که بتونیم از این سفر علمی نهایت لذت رو ببریم. حالا دیگه من و پرفسور مگ گونگال شما رو تنها می ذاریم که وسایلتون رو جمع کنید فردا اول صبح کالسکه ها منتظر شما هستند. شب خوش...
با گفتن این جمله پرفسور از جاش بلند شد و به همراه مگ گونگال از حفره بانوی چاق عبور کردند. هم همه ایی در تالار ایجاد شد و هرکسی نظری می داد. بالاخره رون ویزلی از جای خودش بلند شد و همه رو به سمت رختخواب های خودشون راهنمایی کرد.
- زود باشین صبح زود باید بیدار شید وقت خوابه.


....................
( پ.ن : سوژه از این قراره که دامبلدور گفت امیدوارم که همه به کمک هم این سوژه رو ادامه بدیم شاید این سوژه به مدت چند ماه یا چند سال هم تموم نشه قرار نیست سریع مسابقه بدیم بهتره از تمام ساختمان مناظر و مکان های دو مدرسه ایی که تو سفر هست توصیفی که به ذهنتون می رسه استفاده کنید اوج خلاقیت با دوستان عزیز هست نا گفته نمونه همه بچه های گریفندور توی این سفر هستند پس به راحتی میتونید از شخصیت ها استفاده کنید. من در سوژه جز بچه های دورمشترانگ هستم.) از ناظرین عزیز خواهش میکنم ما رو در این امر یاری دهند.


ویرایش شده توسط ویکتور کرام در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۱۷ ۰:۲۰:۱۴
ویرایش شده توسط الستور مون در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۲۴ ۲۲:۲۱:۲۸

کاشکی یه روز باهم سوار قایق می شدیم
دور از نگاه ادما هردوتا عاشق میشدیم


پاسخ به: سفر به گذشته
پیام زده شده در: ۲۳:۰۷ یکشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۹۲
#50

مادام رزمرتا old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۵ پنجشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۵:۴۱ پنجشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۴
از کجا شروع کنم؟
گروه:
مـاگـل
پیام: 43
آفلاین
روونا تصمیم گرفت همون حالت گهی تند و گهی خسته نویسنده ی قبلی رو دوبار پیش بگیره و سالازار رو تعقیب کنه. ولی اینبار به جای فحش به سالازار بدبخت زیر لب پیوسته به خودش و هوشش آفرین میگفت. این حالت یعنی همون گهی تند و گهی خسته همچنان ادامه داشت تا اینکه سالازار دم در دستشویی دخترانه رسید و معجون رو سر کشید. در این موقعیت روونا از حالت گهی تند و گهی خسته خارج شد و به حالت جامپینگ در اومد و خودشو جلوی سالازار انداخت.

-یوهووووو! سالی بگو ببینم قضیه چیه؟

سالازار که آشکار هنگ کرده بود با قیافه ی متعجب پرسید:

-کدوم قضیه؟

-چی اون زیر قایم کردی اِی راحت طلب ماردوست؟

سالازار آشکارا به حالت اتوماتیک در اومد و شروع به اعتراف کردو کلن از سیر تا پیاز ماجرا رو ریخت رو دایره! بعدش ساکت شد و زل زد به روونا!
روونا که داشت ری لود میشد یه دفعه جیغ کشید:

-گودریـــــــــــــگ؟! هلگــــــا؟! سرسرای بزرگ! همین حالا!

و به آرامی اضافه کرد:

-تو هم همینطور!

پنج دقیقه بعد سالن عمومی

چهار بنیان گذار دور میزی در وسط سرسرا نشسته بودند. گودریگ که کاملا مشخص بود از خواب ظهرش زده و هنوز رداشو کامل نپوشیده بود با بی حوصلگی گفت:

-چی شده روونا؟ چرا نعره میزنی آخه خواهر من؟ خوبیت نداره به مرلین! گناه محضه! ضعیفه مگه صداشو بلند میکنه آخه؟ نمیدونی چقدر حرامه؟ میدونی چند تا نا محرم رو از راه بدر کردی؟ آخه میگه تو دین و ایمون نداری؟
-خیله خب بابا! فکر کردی مردی خیلی سری؟ اصلن اگه من نبودم مدرسه به کنار میتونستی یه کلاس هم تاسیس کنی آخه؟ فکر کردی رفتی چهار تا حیوون گرفتی دیگه آخرشی؟

-به نظر من که بهتره بری به کارای آشپزخونه برسی و ناظر جن های خونگی بشی! آخه زن و چه به این کارا؟!

روونا که آمپر چسبونده بود (در حالی که نمیدونست آمپر چیه ) بلند شد ، چوبدستیشو در آورد و به سمت گودریگ گرفت و فریاد کشید:

-یه ورد بخونم تا خودت جن خونگی بشی؟

گودریگ هم با عصبانیت بلند شد و چوبدستیشو در آورد و نعره زد:

-بشین سر جات ضعیفه وگرنه یه ورد میخونم تا کل صورتت جوشای دائمی بزنه ها!

-چی داری میگی آخه بی ریخت فکر کردی...

در این هنگام هلگا که یه سر رشته هایی در سخت کوشی داشت ، دست به کار شد و با چوبدستیش اکسپلیارموس رو به یاد هری پاتر خوند (عمرن اگه میدونست هری کیه یا اصن چیه ) و به جمع آوری چوبدستی ها پرداخت و بحث رو خاتمه داد.

هلگا:
-خب دوستان عزیز و زحمتکش و پرکار من ، آیا میتونم خواهش کنم بگید کلن قضیه چیه که تشکیل جلسه دادید؟

و با کنجکاوی یه نگاه به روونا و یه نگاه به سالازار انداخت و سپس دوباره یه نگاه به روونا و یه نگاه به سلازار انداخت و این چرخه رو تا اونجایی که آمپر روونا به حالت عادی برگرده ادامه داد تا اینکه روونا گفت:

-سالی حقیقت رو از اول بگو!








پاسخ به: سفر به گذشته
پیام زده شده در: ۲۰:۴۸ یکشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۹۲
#49

جفری هوپر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۴ شنبه ۹ شهریور ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۵:۲۷ یکشنبه ۸ تیر ۱۳۹۳
از شما بهترون!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 17
آفلاین
بعد از خروج سالازار از سیکرت چمبر خود یا به عبارتی تالار اسرارش، بلافاصله روونا وارد میشود. این پیر مفلوک مار در آستین اینجا چه چیزی رو از ما قایم میکنه که انقدر اصرار داره اینجا دستشویی دخترامه نباشه؟

سپس تمام آجر ها را برای اطمینان از استجکام کافی وارسی میکند. بعد از تجسس، زمانی که به چیز خاصی دست پیدا نمیکند به دنبال سالازار در بنای نو ساخته میگردد. او در حالی که یک افعی زرد را دور گردن انداخته و دمش را با نوک انگشت بازی میداد و در راهرو های سوت و کور بنای نو ساخته ی هاگورتز قدم میزد یافت.
از طرفی عجله داشت خود را به او برساند از طرفی دیگر برای حفظ ابهت خود سرعتش را کاهش میداد.در دو سه قدمیه سالازار، روونا که هنوز گهی تند و گهی خسته میرفت و به طور پیوسته زیر لب به سالازار ناسزا میگفت، تعادل خود را از دست داده و با صدایی جیغ آهسته ای سالازار را متوجه خود ساخته و از گردن او خود را در دستان نیرومند (؟) سالازار رها میکند.
سالازار:
روونا:
مار:

سالازار بعد از اینکه میبیند منبع جیغی که اکنون در در آغوش خودش هست، رووناست با صدایی خشخش مانند گفت: " روونا؟ تویی؟"
و ناگهان کمر او را رها کرده و او را نقش بر زمین میکند. روونا که از این عمل وی به خشم آمده بود، با چهره ای درهم از روی زمین بلند شده و خاک را از روی ردای آبی اش میتکاند. سپس با چشمانی پر از کینه به او رو کرده و میگوید:
" باشه! ... قبول میکنم که دستشویی دخترانه را به قسمت دیگری منتقل کنیم."

سالازار با شنیدن این حرف ها سرش را بالا گرفته و لبخندی که موی بر تن سیخ میکرد برلباتش نشست.
همان لحظه که به روونا پشت کرده بود و به قصد پیوستن به گودریک و هلگا شروع به راه رفتن کرد که روونا از پشت سر به او گفت:
" ولی اینطور که شنیده شده، شب گذشته چندی از پسرا به قصد ایجاد اوقات تلخ برای دخترا و شیرین برای خود، چندین موجود بالدار و شش پا رو به آنجار راه داده بودند. من هم برای اطمینان از مرگ آنها یک سم پاشی اساسی راه انداختم که جدا از اون جانوران خونریز و مخوف و شبه اژدهایی که گویا سوسک نام دارن را میکشد، هر جانور بخت برگشته ای که نفس میکشد را هم از بین میبره. به طور خلاصه حتی ما هم نمیتونیم بریم اون تو، مگر با این!"
سپس یک معجونی را که در دست داشت بالا گرفت تا سالازار نیز آن را ببیند.

سالازار با نگرانی گفت:" چی؟ چی کردی؟"
روونا با لخند پرسید: "چیه سالازار؟ چی شده؟ کسی اونجاست؟ کسی قراره بره اونجا؟"
سالازار که اکنون سعی داشت خود را کنترل کند به ارامی گفت:" نه خب! هیچ کسی آنجا نیست. ولی من نقشه ی کلی مدرسه رو که معمارالدوله به من سپرده بود رو اونجا گذاشتم. باید سریع برم و بردارمش. لازمه!"

سپس معجون را با دستپاچگی گرفت و به سمت تالار اسرار خویش شتافت. در راه رسیدن به آنجا در ذهن خود کار هایی را که قرار بود انجام دهد مرور میکرد.
"یک باید باسی (باسیلیک) رو از اونجا بیرون بیارم. دو باید یه جای مناسب براش پیدا کنم. کجا پیدا کنم؟ اتاقم میشه؟ ... یعنی میشه موقتا تو اتاقم بمونه؟"

همچنان که سراسیمه به سوی تالار میدوید و نقشه میکشید غافل از اینکه معجونر که در دست داشت معجون حقیقت بود مقداری از آن را سر کشید.


در زندگی زخم‌هایی هست که مثل خوره روح را آهسته و در انزوا می‌خورد و می‌تراشد. این دردها را نمی‌شود به کسی اظهار کرد، چون عموماً عادت دارند که این دردهای باورنکردنی را جزو اتفاقات و پیش آمدهای نادر و عجیب بشمارند و اگر کسی بگوید یا بنویسد، مردم بر سبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی می‌کنند آنرا با لبخند شکاک و تمسخر آمیز تلقی بکنند.

هدایت


پاسخ به: سفر به گذشته
پیام زده شده در: ۹:۴۵ یکشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۲
#48

رون ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۳ جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۳:۲۶ پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۴
از اسمون داره میاد یه دسته حوری!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 305
آفلاین
خلاصه: در این سفر شاهد این هستیم که چهار موسس هاگوارتز قصد ساخت هاگوارتزو دارن. روونا تصمیم میگیره که دستشویی دخترانه را دقیقا در ورودی تالار مخفیه سالازار بسازه. چهار جادوگر حیوون هایشان را انتخاب میکنند. سالازار با باسیلیسک میره به تالار اسرار.
___________________________________________________________
ادامه:
سالازار در تالار را محکم می بندد و شروع به غر زدن میکند: میدونستم این روونا یه تختش کمه. میخواد جلوی تالار مخوف من دستشویی بزنه اونم دخترونه :vay: . باید جلوشو بگیرم. غصه نخور باسیلیسک عزیزم صورتت جوش میزنه!

بیرون تالار

گودریک با عصبانیت گقت: پس این سالازار کو؟ هر وقت کارش داریم نیست :vay: .
هلگا با بی خیالی گفت: بدون اونم میتونیم خودمون کارامونو بکنیم.
و جادوگر و ساحره ها مشغول کار شدن.

دوباره توی تالار

سالازار نعره زد: به چشمای من نگا نکن. اگه من بمیرم تو برای همیشه اینجا زندونی میمونی.
باسیلیسک با ناراحتی به گوشه ای خزید.
- یه ذره اونورتر یه چشمه هست. میتونی از اونجا اب بخوری. یه هواکشم گذاشتم، اینم کنترل کولر! فقط باید دکمه قرمزرو فشار بدی. کاری نداری؟
باسیلیسک به دور پاهای سالازار پیچید و شروع به لیس زدن انها کرد.
- هی نمیخوام بمیری. پاهای من حدود بیست سالی هست که رنگ ابو ندیدن .
باسیلیسک خود را به سرعت عقب کشید تا از گزند پاهای سالازار دور بماند.
- دوباره میام اینجا تا غذا بیارم.
بعد از در تالار بیرون رفت و خود را در دستشویی یافت!


شیفته یا تشنه؟

مسئله این است!


پاسخ به: سفر به گذشته
پیام زده شده در: ۱۳:۳۰ شنبه ۷ مرداد ۱۳۹۱
#47

لی جردن old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۳ پنجشنبه ۹ تیر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۶:۰۸ چهارشنبه ۱ شهریور ۱۳۹۶
از سوسک سیاه به خاله خرسه
گروه:
مـاگـل
پیام: 416
آفلاین
همگان به مدت چند ساعت و اندی شگفت زده نموده بودند(یعنی چی اصن؟) تا اینکه سالازار پرسید:
- خوب الان تو دقیقا می خوای با همه ی اینا چی کار کنی؟

گودریک وردی خواند. حیوانات در هوا معلق شدند. هر لحطه به هم نزدیک تر می شدند. آنقدر به هم نزدیک شدند که در هم فرو رفتند ( با رعایت تمام اصول شرعی) ناگهان نور درخشانی ساطع شد و بعد... و بعد... وبعد... و بعد... سکوت ... و بعد حیواناتی که حالا تبدیل به یک شیردال مامانی شده بودند با مخ رو زمین فرو افتادند.

هلگا که از نبوغ او شگفت زده شده بود ، گفت:
- بابا ایول... چه جیگری هم شده شیردالت

روونا که حسودیش شده بود با صدای جیغ مانندی گفت:
- نخیرم. اصلا خوب نبود. یه ورد ساده بیش تر نبود

سالازار که به آن ها اعتنا نمی کرد ماشین حسابش را در آورد و با چند حساب سر انگشتی گفت:
- بابا ایهاالناس ول کنید اونو! می دونید چقدر نگهداری از اینا خرج بر می داره؟ نمیشه اینا رو نگه داشت. تازه مرغم شده کیلویی هشت هزار تومن( چه ربطی داشت اصن)

گودریک که گویی فکر آنجایش را هم کرده بود وردی خواند و شیردالش تبدیل به قاب عکس شد.
- گل گفتی سالی، اون سیمایی که تو تالار خصوصیم واسه کولر گازی گذاشتی بی مصرفن! کولر گازی خیلی گرون شده، اینو می زارم جاش.

هلگا و روونا هم دستی در جیب های خالیشان کردند وگفتند:
خوب پس ما هم می ریم یه جایی اینارو بچپونیم.

و همه به سوی قلعه حرکت نمودند و سالازار را با باسیلیکسش که خیلی برایش برنامه داشت تنها گذاشتند. سالازار افسار باسیلیکسش را کشید و به سمت حفره ی اسرار حرکت کرد.




Modir look at that ticket
I work out
Modir look at that ticket
I work out
When I go to "contact us", this is what I see
Modirs are in bed and they wont answer me
I got passion in my head and I ain’t afraid to show it

I’m ANGRY and I know it


تصویر کوچک شده



Re: سفر به گذشته
پیام زده شده در: ۱۳:۵۷ یکشنبه ۲ بهمن ۱۳۹۰
#46

سيريوس بلك قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۰ یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۶:۲۲ چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۴
از موتور خونه جهنم !
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 1086
آفلاین
سالازار که فکر این قسمت ماجرا را نکرده بود گفت:
- زن حسابی! این همه جا. برو سه متر اون ور تر بساز.

- اصلا" راه نداره. به جان سالی اگه یه وجب این ور اون ور کنی کل تشکیلات قلعه به هم می ریزه!

در همین حین که سالازار در حال جر و بحث با روونا بر سر ساختن دستشویی دخترانه در جای دیگری بود، گودریک با هشت اژدها، هفت موجود دم انفجاری جهنده، سه عدد از اون اسبای بی رنگ (اسمش چی بود؟ ) یک عدد شیر، تعداد زیادی گراز وحشی، یک گورکن با نژاد طلایی، عنکبوت های بیگ سایز، دو عدد باسیلیسک و یک عقاب غول پیکر که همگی آنها زنده بودند و با زنجیر های سرخ رنگ بسته شده بودند از دور نمایان شد.

سالازار و روونا:

هنگامی که گودریک به نزدیکی محل آنها رسید، با استفاده چوبدستی خود تعداد زیادی قفس های فولادی ظاهر کرد و هر گونه را در داخل قفس خود گذاشت.

سالازار که از تعجب دهانش کف کرده بود گفت:
- گودریک همه اینارو تنهایی گرفتی و غل و زنجیر کردی؟

- پ ن پ سر راه مرلین رو دیدم کمک کرد!

روونا:
با تشکر از گودریک عزیز بابت ایمن سازی منطقه، دیگه باید بریم بنای اصلی رو بسازیم.

در این لحظه نیر هلگا با انبوهی از سیمان و سنگ و گچ و ... ظاهر شد.

چهار دوست شروع به ساخت و بنا کردن قلعه هاگوارتز کردند. در این میان سالازار همچنان می کوشید تا از ساخته شدن دستشویی دخترانه در بالای تالار مخفی خود جلوگیری کند.

- روونا جان مادرت، مرگ برادرت، آقا بیا زیر تخت خواب اتاق من دستشویی بساز ولی اینجا نساز. ایهاالناس! گودریک، هلگا! بابا یکی یه چیزی به این بگه.

ولی او زیر بار نمی رفت و همین کار ها بود که رابطه چهار دوست را سرد تر و سرد تر می کرد.
بالاخره پس از حدود یک ماه، کار ساخت قلعه با تمام راه ها و جزییات و ... تمام شد.

گودریک:
- من از همین جا به همه شما تبریک می گم. کار تیمی خوبی بود. امیدوارم بتونیم زیر سایه مرلین این مدرسه رو بچرخونیم و تجارب و مهارت هامونو به نسل های آینده منتقل کنیم تا جادو های باستانی همواره زنده بمانند و از یاد ها نروند.

سالازار: سووووووووووووت! آفرین به این سخنرانی! فقط یک مسئله، با این حیوانات چیکار کنیم؟

گودریک:
- نمی دونم... می تونیم همه رو سر بزنیم!

هلگا:
- نه بابا سر زدن چیه. گوسفند که نیستن من اون گورکن طلایی رو برای خودم بر می دارم.

روونا: پس منم اون عقاب بزرگ رو میخوام.

سالازار: آقا این نشد که. همه یه چیزی برداشتن. پس منم یکی از باسیلیسکارو بر می دارم.

گودریک: خیله خب. منم یک شیر، یک باسیلیسک، یک اژدها و یک اسب بی رنگ (آقا این اسمش چی بود؟ ) رو بر میدارم.

همگان از انتخاب گودریک شگفت زده شدند...


ویرایش شده توسط سيريوس بلك در تاریخ ۱۳۹۰/۱۱/۲ ۱۴:۵۲:۴۲
ویرایش شده توسط سيريوس بلك در تاریخ ۱۳۹۰/۱۱/۲ ۱۴:۵۳:۲۴

تصویر کوچک شده


Re: سفر به گذشته
پیام زده شده در: ۲۱:۵۴ دوشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۰
#45

لی جردن old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۳ پنجشنبه ۹ تیر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۶:۰۸ چهارشنبه ۱ شهریور ۱۳۹۶
از سوسک سیاه به خاله خرسه
گروه:
مـاگـل
پیام: 416
آفلاین
بنیان گزاران از یکدیگر خداحافظی و بای بای کردند و رفتند پی کارشان و سالازار را تنها گذاشتند.سالازار لبخندی زد و روی تخته سنگی نشست.

در افکار سالازار


خوب الان چی کار کنم؟ اول برم فست فود ناهار بخورم یا این که فیلم ببینم؟شایدم هر دو تاش؟ باید جغد بدم پیتزا جادوگر برام با پست جغدی بفرستن. اون وقت کجا فیلم ببینم؟ کجا ادرسمو بدم پیتزا بیارن؟


که ناگهان در ذهنش جرقه ای ایجاد شد. چوبدستی اش را در اورد . سپس با تمام قدرت فریاد زد :
- اکیو مصالح بیل کلنگ کارگر پپسی کولا!

سپس از این که طلسمش کار کرد متعجب شد. رو به کار گر های بدبخت و حیران کرد و گفت:
- مصالح این جاست. تو قعر زمین برام یه نقلی شو بسازید!
(و هیج کس نفهمید حفره اسرار توسط کار گران زحمت کش افغانی درست شده بود.)

سه روز بعد

سه روز گذشته بود ولی خبری از چهار بنیان گزار نبود.سالازار سخت کوش هم( ) به جای نگران بودن برای دوستانش نگران تموم شدن پاپ کرن هایش بود. یکی از همین روز ها که برای خریدن پاپ کرن از تالار مخفی بیرون امده بود با پیکر عظیم و وحم برنگیز(یعنی چی اصلا؟ ) روونا مواجه شد.
روونا:
- جنابالی کجا بودید سه ساعته دنبالت می گشتم؟

سالازار:
- کی؟ من؟جیزه...داشتم برا سلامتی شما ها دعا می خواندم.

روونا که به نظر نمی رسید قانع شده باشد گفت:
- باشه قبول. بقیه نیومدن؟

- نه.

-مهم نیست تا اونا بیان و از مخ من فیض ببرن بیا نقشه کامل و وظایف هرکس و زمانبندی کار ها رو ببین فیض ببر.

سپس کاغذ پوستی ای از جیب دامن گل گلی اش در اورد و به سالازار داد. سالازار که خیلی چیز از ان نقشه فهمید با سردرگمی رو به روونا که منتظر انتقادات و پیشنهاداتش بود کرد و گفت:
- میگم چیزه...

- می دونستم می فهمی. قول میدم دیگه از این کارا نمی کنم.

- چه کاری دقیقا؟

روونا که از نا اگاهی سالازار مطمئن شد گفت:
-هیچی. کارت چی بود؟

سالازار رو به محل ورودی اتاق مخفی اش کرد و گفت:
-چی می خوای اون جا بسازی؟

-دستشویی دخترانه. چطور؟

-

خوب بود


ویرایش شده توسط گودریک گریفیندور در تاریخ ۱۳۹۰/۶/۱۵ ۸:۰۲:۱۴

Modir look at that ticket
I work out
Modir look at that ticket
I work out
When I go to "contact us", this is what I see
Modirs are in bed and they wont answer me
I got passion in my head and I ain’t afraid to show it

I’m ANGRY and I know it


تصویر کوچک شده



Re: سفر به گذشته
پیام زده شده در: ۱۹:۰۲ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۹۰
#44

سيريوس بلك قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۰ یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۶:۲۲ چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۴
از موتور خونه جهنم !
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 1086
آفلاین
سوژه جدید

زمان: سال بوق و اندی - مکان: شمال کشور

گودریک روی یک صخره ایستاده و داره به سالازار علامت می ده که تیر آهن هارو کجا بذاره پایین. سالازار هم تیر آهن هارو با جادو حرکت میده.

- برو برو برو. سر چوبتو بیار پایین. یک ذره سمت راست. عالیه! همون جا بذار پایین.

بوممممم!

سالازار به چوبدستی اش حرکتی داد و ناگهان همه تیر آهن ها با شدت به زمین افتادند و صدای خفنی ایجاد کردند!

هلگا:
- آخه بی شعور خیر سرت می خوای گروه اسلیتیرین رو تشکیل بدی! وقتی می گه بذار یعنی آروم بذارش! من که بنیان گذار هافلپافم فهمیدم!

سالازار:
- به من چه؟ از همون اولم من گفتم دست فرمونم خوب نیست! دهه!

گودریک:
- حالا بسه دیگه! این قدر دعوا نکنید. نا سلامتی ما با هم رفیق هستیم. این روونا کجاست؟

در همین لحظه روونا سوار بر یک چوب جارو ( اگر اون موقع وجود داشت) از آسمان فرود آمد.

- من کل این منطقه رو برانداز کردم. بهترین جا برای احداث مدرسه همین قسمته. هم جاش خوبه، هم به دریاچه نزدیکه. نقشه اش رو هم همون بالا توی ذهنم کشیدم. اینم نقشه!

روونا چوبدستی اش را به شقیه اش چسباند. سپس نوک چوبدستی را روی یک صفحه کاغذ پوستی گذاشت. کم کم خطوطی روی صفحه نمایان شد و بعد از چند لحظه یک نقشه کامل از قلعه هاگوارتز با تمام جزییات نمایان شد.

سالازار:
- بابا تو دیگه چه مخی هستی! هلگا! تو که سخت کوش و مقاومی برو بقیه مصالح رو بیار اینجا. گودریک تو هم که خیلی خفن و شجاعی برو توی این منطقه دور بزن حیوانات وحشیش رو نابود کن. روونا تو هم توی مخت برنامه ریزی ساخت اینجا رو بکن. منم که باید استراحت کنم!

گودریک:
- زحمتت نشه یه وقت؟!!

- نه بابا چه زحمتی! نا سلامتی رفیقیم!

و از اینجا بود که کم کم جرقه های اختلاف میان این چهار دوست و بنیان گذار قلعه هاگوارتز توسط سالازار زده شد!

-------------------
زمان خیلی قدیمه. این چهارتا رفیق میخوان تازه هاگوارتز رو بسازن. حالا توی این راه کم کم اختلاف پیدا می کنن و هر کدومشون سعی می کنن تالار های همدیگه رو با مصالح نامرغوب بسازن. مثلا" سالازار برای ساخت تالار گریف بیش از اندازه آب می بنده به سیمان!








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.