هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


"خبرهای فوری جادوگران" تنها زمانی ظاهر می‌شود که وقایعی خاص در جامعه‌ی جادویی جادوگران در حال به وقوع پیوستن باشد. با ما همراه باشید تا از جدیدترین خبرها مطلع شوید.


اگر می‌خواهید از وقایعی که در جریان است جا نمانید، بهتر است هرچه زودتر در محل حادثه حضور پیدا کنید و خودی نشان دهید!


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۱۸:۰۶ دوشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۹

روونا ریونکلاو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۹ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۱۱ دوشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۱
از ل مزل زوزولـه .. گاو حسن سوسولـه!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 553
آفلاین
ادامه داستان

روونا شروع کرد: خب بینز، بگو این همه مدت کجا رفته بودی؟

- خب، جای خاصی نبودم. فقط نیاز به یکم استراحت داشتم که فکر میکنم در حال حاضر فول شارژ شده.. وایسا ببینم !
نگاه بینزصحبت هایش را قطع کرد و روی سینه ی چپ لباس روونا ثابت ماند.

- ناظر؟ یعنی چی ناظر؟ من فکر می کردم الان شما باید ناظر تالار باشین ! ( و با این حرف انگشت اشاره اش را بین حد فاصل لینی و لونا حرکت میداد !

لینی زودتر از روونا شروع به صحبت کرد و گفت :

- خب، بعد رفتن شما، یه سری مسائل پیش اومد که ما هم مجبور شدیم واسه یه مدت بزاریم و بریم. بعد از ما یه مدت مرلین ناظر بود، بعدشم مرلین نظارتو به روونا واگذار کرد ( روونا نگاه خیره خود را حتی برای اندک زمانی از لینی سلب نمی کرد ). الان این مهمه که همه ما دور هم جمع هستیم و با هم اتحاد داریم .

بینز نگاهی از سر بی میلی به روونا انداخت و اینبار چشمان نافذ خود را روی برند مجعدی که روی سینه سمت راست روونا حک شده بود، مورد اسکان قرار داد.

- ارزشی هم که هستی !
روونا که کم کم کنترل اعصابش را از دست میداد با صدایی دورگه پاسخ داد:

- ارزشی هستم که هستم. که چی ؟
- بوق به ریش همه ارزشی های ریون. من به خودم متنفر شدم از این ریون. من..


- آآآ.. صبر کن پروفسور! احترام ریش نداشته تو دارم هیچی بهت نمیگما! بعد از این همه مدت اومدی نه میدونی چیه، نه میدونی چه خبره، داری به ارزشی ها گیر میدی؟ اگه بدونی ارزشی کیه و ارزش چیه مطمئنا این حرفو نمی .. بینز ؟ بینز ؟

بینز در تالار نبود! او رفته بود..

لینی که هنوز رفتن ببینز را باور نمیکرد، معصومانه اطراف تالار را برای پیدا کردن او میگشت، ساعدش را با حرکت عمودی روی بینی اش کشید، اشکهایش را دلداری داد، و روونا را به توپ بست :

- تو خجالت نمی کشی؟ نه واقعا خجالت نمی کشی ؟ بینز بعد از یه مدت طولانی اومده بود که بمونه، اما تو با این اخلاقت همه چی رو خراب کردی .

- خب تقصیر من چیه؟ خودش شروع کرد!

- اون تازه اومده. از هیچی خبر نداره. نمی دونی ارزشی الان با ارزشی اون موقع زمین تا زیر زمین فرق می کنه. معذرت میخوام اینو میگم ولی فکر میکنم تو خیلی نظارتو جدی گرفتی! ( و با این حرف دست لونا را گرفت و با خود به سمت پله های منتهی به خوابگاه دختران کشید ).


- صبر کن لینی. حرف میزنی، تحمل داشته باش و حرف بشنو ! اول اینکه من نمی خواستم این اتفاق بیوفته، پس الکی این قضیه رو گردن من ننداز. این بینزتون زیادی سوسوله ! ( شوخی میکنما ! )
بعدشم، اگر قضیه ای باشه بین منو بینزه و اگر اون از من دلگیر شده باشه خودش باید بیاد با من صحبت کنه؛ شما به چه اجازه ای تو این موضوع دخالت می کنی ؟


لینی در این حالت دیگر نتوانست جلوی گریه هایش را بگیرد، به سمت پله ها رفت و لونا را بالا کشید.

الکساندر که رگ غیرتش به اندازه توپ بیس بال بالا آمده بود، رو به روونا کرد وگفت: بر فرضم که تو ناظری، این دلیل نمیشه که با ملت اینجوری صحبت کنی! من فکر میکنم لینی درست میگه، تو چیزی بیشتر از یه روح مغرور و خودخواه نیستی!

- آخه تو دیگه چرا؟ صبر کن ، کجا میری؟ شایان ؟
- نچ! من دیگه تورو دوست خودم نمیدونم. تا وقتی نفهمی پشه ها کجا میخوابن، شایان بی شایان.

کم کم همه پراکنده شدند؛ و هر یک به سویی رفتند. روونا روی کاناپه در کنار شومینه لم داده بود و کارهایی که امروز انجام داده بود فکر میکرد: ای بابا اصلن چه غلطی کردیم ناظر شدیما ! همش پشت سرمون حرف و حدیث در میارن.

خب تقصیر خودش بود، اون که میدونست من چقدر روی ارزشی ها حساسم! درست اومد دست گذاشت رو نقطه ضعف مــ..پوخش..ن. ( افکت نشستن روی کاناپه )

- چرا هنوز نخوابیدی ماریه تا؟
- خوابم نمی بره ! نمیدونم چم شده، فکر میکنم زیادی کیک خوردم. ولی رونا تو هم نباید اینجوری باهاش صحبت می کردی!

روونا که سرعت ماریه تا در عوض کردن مسئله جا خورده بود گفت: اصلن مقدمه خوبی نبود !

- رونا قبول کن بیشترش تقصیر تو بود.میدونی، وقتی چهره عصبانیتو دیدم، خواب از کله ام پرید. تا حالا اینجوری ندیده بودمت.

- منظورت اون روی خوناشاممه ؟ ماری چرا همش سعی میکین یه جوری قضیه رو ماسمالیکیشن کنید؟ یکم منو درک کنید؛ بعد از اون سخنرانیم تو اون جمع ضد ارزشی، که همه + ناظرا و مدیرا هم حضور داشتن، انتظار نداشتم کسی بیاد تو رو بگم " بوق به .." تو باشی بت برنمی خوره ؟ ماری؟ ماریه تا ؟ آهای با توام طنین !

- بل..بله ؟ پس سه ساعته دارم واست لالایی میخونم؟ پاشو پاشو برو رو تختت بخواب، سرما میخوری نمی تونم مسئولیت مریضی تو رو هم بدوش بکشم .

- اوکی، پس تا فردا صبح. شب بخیر.

- شب بخیــ ( روونا دوباره به فکر فرو رفت. صحبت های ماریه تا تاثیر بدی رو او گذاشته بود. هرجور بود باید بینز را باز می گرداند. اما چگونه؟ شاید باید خود را فدا می کرد ) ــــر.

فردا صبح، تالار عمومی

بچه های ریونی مشتاقانه برای رسیدن به آرزوی قلبیشان ( صبحانه ) برای رفتن به سرسرا آماده میشدند. اما در میان این جمع مشتاق، اثری از روونا دیده نمی شد. روی کاناپه، کنار شومینه، همانجایی که دیشب روونا در حال تفکر بود، نامه ای قرار داشت.

روی پاکت نوشته شده بود : به همین سادگی./

000000000000000000000000000000

توضیحات: از دوستان ریونی خواهش می کنم، چون هدف اصلی ما در رول زنی، ارائه حقایق با بهترین جزئیاته، همونجوری که از قضیه مطلع هستید، همونجوری هم رول رو ادامه بدین.
خالی بندی 100% قبوله فقط تا میتونید کشش بدین ببینیم آخرش چی میشه.

مرسی.


»»» ارزشـی متفکــر «««
.
.
.

باید که شیوه ی سخنم را عوض کنم!
شد..شد! اگر نشد دهنم را عوض کنم!!

I have updated a new yahoo account, plz add the last one!


Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۱۰:۴۱ جمعه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۸۹

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲:۴۸:۱۶ سه شنبه ۵ تیر ۱۴۰۳
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
مـاگـل
پیام: 706
آفلاین
سوژه جدید:

شب--خوابگاه پسران:

- خــرررر پــــف..خــررر پــــف..

پسرا در حال خر و پف کردنن که یهو در خوابگاه باشدت باز میشه باعث میشه پسرا مثه برق گرفته ها از خواب بپرن.

الکساندر:چی شده؟چه اتفاقی افتاده؟

همه با دیدن بینز در آستانه ی در خواب از چشماشون میپره!

ترورس:وای خدا...خواب میبینم؟این روحه دیه از کجا پیداش شد؟

بینز هی جلو تر میومد پسرا هی به دیوار ِ پشت ِ تختشون بیشتر میچسبیدن.

زنوف در حالی که کلاه خوابشو از رو سرش برمیداشت گفت:اینجا فقط من حق دارم روح باشم!توئ اینجا چی کار میکنی؟راستشو بگو!جاسوسی؟

بلاخره بینز شروع به حرف زدن کرد:باو منم بینز!بعد از مدتها برگشتم حالا شما میگین جاسوس؟

ادوارد با تعجب:بینز!تعریف کن بگو این همه وقت کجا بودی؟

بینز:اول بذارید بخوابم فردا صبح بهتون میگم کجا بودم و اینا

زنوف:یه مشکلی که هست اینه که ما تخت ِ اضافی نداریم

بینز:

ترورس : اشکال نداره بینز!بیا پیش ِ خودم بخواب!

صبح!

ریونیا اینبار برای کاری بجز برنامه ریزی های درسی دور میز گرد خرخونا جمع شدن و روی میز به جای تکالیفا یه چمدونه قدیمی که بازه و روونا با دهنای باز دارن بش نیگا میکنن.

لینی با خوشحالی گفت:بینز!بینز!واسه من چی آوردی؟

بینز در حالی که جعبه ای از چمدان بیرون می آورد گفت:یه بسته پشمک شنیدم ریش خیلی دوست داری اما ریش گیر نیاوردم بجاش پشمک آوردم!

لینی در حالی که بسته را سفت چسبیده بود با ذوق و شوق به آن نگاه میکرد.

سپس بینز یکی یکی کادو ها را بیرون آورد.
- و یه کلاه خواب برای روونا،یه جعبه موسیقی واسه زنوف،یه گوشی برای ماریه تا، یه کیف برای روونا،یه خرس ِ مستربین برای لونا ، یه بسته شکلات و نوشیدنی برای الکساندر و یه بسته جورابم واسه ترورس!

ریونیا بعد از دیدن کادوهاشون اونا رو به خوابگاهاشون بردن و بعد همگی تو تالار عمومی جمع شدن.

روونا شروع کرد:خب بینز بگو این همه مدت کجا رفته بودی؟


ویرایش شده توسط لونا لاوگود در تاریخ ۱۳۸۹/۲/۱۰ ۱۰:۴۹:۰۱

Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۱۰:۲۴ جمعه ۶ شهریور ۱۳۸۸

ترورس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۰۱ دوشنبه ۵ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۵:۱۸ چهارشنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۹
از این سبیل ها خوف نمی کنی یابو !
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 209
آفلاین
خوابگاه پسران
پسران سخت مشغول تميز كردن تالار بودند ، هر يك دقيقه به ساعت نگاه ميكردند و سرعت كار خود را دو برابر ميكردند.
مرلين در حالي كه داشت با يك مسفاك ميله هاي تخت رو تميز ميكرد با عصبانيت گفت : من ، مرلين كبير ، دارم مثل يك جن خونگي كار ميكنم!

هوكي كه از عصبانيت شكل چغندر شده بود گفت: هششَ ، منم كه خودم يك جن هستم البته از نوع با شخصيتش اين همه كار نكرده بودم در كل زندگيم!

تري در گوشه اي از اتاق ارام داشت با زبونش كف رو طي ميكشيد!

برودريك در حالي كه عمامه اش را روي سرش محكم ميكرد گفت : همانا خداوند ما را در يك امتحان الهي قرار داده است ، ما بايد بسي سر بلند از اين ازمون به در اييم!

ترورس كه هنوز كمي خاصيت اهنربايي داشت گفت : يك دختر ، يك صعيفه داره به ما ااااااا ( در اين صحنه يك چراغ مطالعه به سمت ترورس كشيده شد و او جاخالي داد) اوه به خير گذشت ؛ بــــوف!

همه پسران به سمت ترورس امدند تا مبلي كه روي او افتاده بود را بردارند!

خابگاه دختران

دوران ، دوران حكومت ماست بر تالار ، اين ما هستيم كه سرنوشت خودمون رو تعيين خواهيم كرد ، اين ماييم كه پسر مورد علاقه مون رو تعيين خواهيم كرد ، حالا نوبت ماست كه حكومت كنيم بر تالار ، ما ميتوانيم!

ويولت در حالي كه اشك در چشمانش جمع شده بود گفت : اوه ، درود بر تو اي بتي گولاخ !
بتي با لبخندي مغرورانه ادامه ميده ...!

اندر احوالات پسران

پسران كه تميز كاري خوابگاه را تمام كرده بودند بيرون امدند و با چشماني گشاد و فكي افتاده به تالار نگاه ميكردند!

ديگر خبري از رنگ ابي نبود و به جاي ان تمام ديوار ها با كاغذ ديواري هاي سبز رنگ تزيين شده بود ، شكل مار همه جاي تالار به چشم مي خورد ، مجسمه سنگي روونا ريونكلاو درون تالار نبود و جاي ان را مجسمه سالازار اسليترين گرفته بود !

همه جا عكس هاي از مرگخواران ، لردولدمورت و سالازار بود!

هوكي با ناباوري گفت : اين امكان نداره!
مرلين كه اشكارا تعجب كرده بود گفت : نه ، حتي تالار اسليترين هم به اين با تعصبي نيست شكلش!
برودريك گفت : همانا خاك بر سر ما كه مثل خر وا داده ايم ، بايد كپي هاي ان برگه گور به گور شده را پيدا نماييم و نابود كنيم تا باشد كه از ظلمت رهايي يابيم!

پسران همچنان متعجب به تالار و شكل جديدش چشم دوخته بودند و به فكر بدبختي خود بودند!


خدا يكي ؛ زن يكي ، يكي !

"تا دنیا دنیاست ابی مال ماست / ما قهرمانیم جام تو دست ماست"


Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۰:۰۹ جمعه ۶ شهریور ۱۳۸۸

بتی  بریسویت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۲۹ پنجشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۴:۳۴ سه شنبه ۱۰ شهریور ۱۳۸۸
از بین سؤالام
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 63
آفلاین
مرلین با در باز خوابگاه روبرو شد و خیلی راحت وارد گشت. در اون جا پرنده پر نمی زد و او خیلی راحت عمامه رو برداشت و از خوابگاه خارج شد. برودریک عمامه رو از دست او گرفت و گفت: چقدر سریع رفتی و اومدی؟کسی بهت کاری نداشت؟

مرلین خواست حقیقت رو بگه که نظرش عوض شد و گفت: دیگه چه کنیم جذابیت دیگه.

برودریک هم عمامه رو روی سرش گذاشت ،ولی عمامه در لحظه ی تماس با پوست سر او پودر شد و از بین رفت.در همان لحظه نامه ای قرمز رنگ توسط جغدی رسید و قبل از این که به دست پسرا برسه شروع به حرف زدن کرد:

این عمامه رو از بین بردیم تا خشم ما رو به یاد داشته باشید !

-------------
با تشکر از ترورس به خاطر سوژه

پایان این سوژه

-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-

سوژه ی جدید

بتی بعد از مدت ها وارد تالار شد و دهنش از تعجب باز موند. در جاهای مختلف تالار پرهای آرنولد ریخته بود. جوراب ها و لباس های کثیف کناری روی هم جمع شده بودند و بوشون قابل تصور نبود.در جاهای مختلف قلم پر های شکسته و ورق پوستی مجاله دیده می شد. و بر روی دو تا قالیچه ی تالار پر از جای جوهر بود که اون ها رو لکه دار کرده بود.

بتی وقتی ساکش رو از زمین برداشت ورق زرد رنگی رو دید که با دست خط خرچنگ قوباغه ای نوشته شده بود :

متاسفانه ما قادر به تمیز کردن این تالار نیستیم. لطفا خودتون دست به کار شید.

با تشکر جنای خونگی هاگوارتز

بتی از توی ساکش یک اسپر درآورد و به هوای اطرافش پاشید تا قابل تحمل بشه. بعد به طرف خوابگاه پسرا رفت و در زد.بعد از پنج دقیقه هوکی در رو باز کرد و بعد از خمیازه ای بلند گفت: چیه؟

-هیچی فقط می شه بگی این چه وضع تالاره؟!

-چشه؟

- هیچی فقط یه راسو کم داره!با این بویی که از خوابگاه شما می یاد فکر کنم مال شما دوتا راسو داشته باشه !

- اصلا تو کی هستی؟

- من بتی ام ! یه مدتی رفته بودم وحالا اومدم. دخترا ی تالار کجان؟

- روونا و هلنا و میرتل رفتن پیش بقیه ی روحا. لونا،لینی ولیسا قهرن.گابرم یه برنامه ی تلویزیونی گیر آورده رفته باهاش حال کنهتا به جای نکات تام و جری بعدا از اونا استفاده بکنه.آنیتا هم طبق معمول خوابگاه مدیران ! اگرم خیلی دلت واسه تالار می سوزه خودت یه فکری به حالش بکن ! مگه من جن خونگیم !

و در رو به روی او بست.بتی خیلی سریع به تالار دخترا پناه برد و بعد از بیرون انداختن مرلین گفت:واسه چی اومدی این جا؟

مرلین که بالشش رو بغل کرده بود با حالتی خوابالو گفت: طبق عادت.


و با خوابالودگی به طرف خوابگاه پسرا برگشت. نیم ساعت بعد بتی با یک برگه به طرف خوابگاه پسرا برگشت . هوکی در رو باز کرد و گفت:دیگه چیه؟ بذار بخوابیم دیگه.الان ساعت چهار صبه! مگه خودت خواب نداری؟

- من خوابم نمیاد .می ذارم که شما بخوابید، البته بعد از امضای این برگه.برای این که این جا رو تمیز کنم نیاز به تایید شما ناظرای خوب تالار دارم .

- بعدش می ذاری بخوابیم.

- البته.

هوکی بعد از چند دقیقه که امضای مرلین رو هم گرفت،برگه رو به بتی برگردوند و در رو دوباره به روی او کوبید. بتی با لبخند شیطانیی به طرف آشپزخونه ،محل جنای خونگی رفت.

چند ساعت در حالی که جن های خونگی که همگی ماسک زده بودند از در و دیوار تالار بالا می رفتند. پسرا ی تالار وارد سالن شدند. هوکی وقتی عکس لردسیاه رو بالای شومینه دید گفت: این دیگه چیه؟ مگه این جا تالار اسلیترینه؟!اونو زود بیارین پایین !

یکی از جنای خونگی گفت: هر چی بانو بریسویت بگن همونو ما انجام می دیم.

- یعنی چی؟بی خود کردین این جا من ناظرم !

جن پای هوکی رو له کرد و گفت: یعنی این.

هوکی و بقیه به پیش بتی در وسط تالار رفتن و مرلین گفت: این جا چه خبره؟عکس لرد اون جا چی کار می کنه؟

بتی از درون جیب ردایش یک برگه کاغذ درآورد و به دست او داد و به طرف یکی از جنا رفت که جای یکی از تابلو های اژدها رو اشتباه می زد.مرلین هر چه بیشتر برگه رو می خوند چشمانش گردتر می شد و در آخر گفت: این جا نوشته هیچ کدوم از پسرا حق اومدن به داخل خوابگاه دخترا رو ندارن ! غیر ممکنه من همچنین چیزی رو امضا کرده باشم.هوکی این اون برگه ای نیست که تو امروز صبح بهم دادی؟امضای تو هم زیرشه !

هوکی برگه رو گرفت و گفت:به جنای خونگی که این جا میان نباید توهین کنیم ! دختره گفت امضای ما رو فقط به عنوان تاییده برای تمیز کردن تالار می خواد.

- من نگفتم فقط برای تمیز کردن اینو می خوام. البته که هر کاری بهایی هم داره و من بعضی موارد رو اضافه کردم.

- آخه چرا نباید به جنای خونگی کار داشته باشیم؟

-به خاطر این که من نمی خوام برای راضی کردن اونا دوباره برم تو آشپزخونشون و چند تاشونو بکشم،شکنجه کنم ، تحت فرمان خودم بگیرم و دو تا جن خونگی خودمو قاطی اینا بکنم تا راضی بشن !

هوکی برگه رو پاره کرد و گفت: دیگه قرار دادی نیست که بخوای باهاش این جا رو به اختیار خودت تزیین کنی ! اون تابلو رو از اون جا پایین بیارین ببینم !

بتی بعد از خنده ای گفت: این فقط یک کپی از اون برگه بود . چندتا دیگه هم هستند که جاهای مختلفن مثلا یکیش پیش مای لرد چقدر خوب شد عکس اون جاست ! اهم اهم...و داشتم می گفتم بقیش هم جاهای دیگس من فعلا کار دارم باید برم.

بتی به خوابگاه دختران رفت و مرلین گفت: اگه برخلاف قرار داد عمل کنیم مثلا چی می شه ؟

و به طرف خوابگاه دخترا رفت . وقتی دستگیره ی در رو پیچوند نیرویی اون رو به عقب پرتاب کرد. بعد بتی در رو باز کرد و گفت: اوپسی ! یادم رفت بگم یه طلسم باستانی از قرار داد حفاظت می کنه. در ضمن حالا که اون کپی رو پاره کردید بهتون بگم تا آخر امشب فرصت دارید خوابگاه خودتون رو تمیز کنین و گرنه طلسم باستانی مثل مرلین که موها و ریشا شو از دست داد ممکنه اصلاحاتی هم در شما انجام بده که کمی متفاوت باشن.

و دوباره در رو بست. ترورس جوراب چرکی رو از دست جن گرفت و بر روی زمین انداخت و گفت: و اونم شرط کرده که تالار رو تمیز کنه ولی بیست و چهار ساعته که نمی تونه تالار رو تمیز نگه داره.

در همون موقع جوراب کثیف به پای او چسبید بعدش چند تا لباس چرک و قلم شکسته از دست جن ها بیرون پریدند و به ترورس چسبیدن.در واقع ترورس مثل یک آهنربا این جور چیز ها رو به طرف خودش جذب می کرد. به طوری که جن های خونگی تصمیم گرفتند او را هم با خودشون ببرن.

در همین میان بود گفت: هیچ دقت کردید خودش برگه رو امضا نکرده بود؟

هوکی گفت:و این نشون می ده خودش هیچ مسئولیتی رو قبول نکرده.

...


این شناسه رو دوست داشتم . امیدوارم همه از این شناسه خاطره خوبی به یاد داشته باشن.

فعلا بای


Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۳:۱۷ چهارشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۸

آرنولدold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۰ شنبه ۱۳ مهر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۷:۱۵ پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۱
از روي شونت! باورت نمي شه نگام كن
گروه:
مـاگـل
پیام: 353
آفلاین
برودریک در حال گریه و فریاد زدن بود که "من عمامه امو می خوام" و با سماجت هر چه تمام تر پا روی زمین می کوبید.

ترورس: برودریک می شه خفه شی ببینیم چی کار می شه کرد؟

کاساندرا: خب باب عمامه اشه براش عزیز بوده درکت می کنم برودریک هوکی به نظرت چی کار کنیم؟

هوکی: نمی دونم ببینم بچه ها نظری ندارین؟

مرلین: خب یکی رو بفرستیم عمامه رو بیاره این که دیگه فک کردن نداره.

آلفرد: نابقه مشکل اینه که کی و چی جوری بره

ناگهان چشمهای هوکی برقی زد و گفت:

- مرلین تو برو به صورت انتحاری عمامه رو از کمد بیار

- آخه من چرا باید برم من نه من نمیرم نه

- اولا این پیشنهاد خودت بود دوما تو مگه شبا تو خوابگاه دخترا نمی خوابی؟

- خب چرا ولی

کاساندرا: ولی و اما نداره تو تنها گزینه ای

مرلین: پس شما هم باید یه کمی کمکم کنیدا

ترورس: تو برو ما هم کمکت می کنیم تو این ماموریت بسیار مهم


تصویر کوچک شده

یادش آمد که در آن اوج سپهر
هست پیروزی و زیبایی مهر

فر و آزادی و فتح و ظفر است
نفس خرم باد سحر است

دیده بگشود و به هر سو نگریست
دید گردش اثری زاین ها نیست

بال برهم زد و برجست از جا
گفت کای دوست، ببخشای مرا

سال ها باش و بدین عیش بناز
تو ومردار، تو و عمر دراز

من نیم در خور این مهمانی
گند و مردار تو را ارزانی

گر در اوج فلکم باید مرد
عمردر گند به سر نتوان برد

شهپر شاه هوا، اوج گرفت
زاغ را دیده بر او مانده شگفت

سوی بالا شد و بالا تر شد
راست، با مهر فلک هم بر شد

لحظه ای چند بر این لوح کبود
نقطه ای بود دگر هیچ نبود


خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۱۹:۱۸ چهارشنبه ۱۴ مرداد ۱۳۸۸

کاساندرا تریلانی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۵ یکشنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۶:۵۶ چهارشنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۱
گروه:
مـاگـل
پیام: 229
آفلاین
تروس: من از احضار روح می ترسم.

کاساندرا: تو اول برو یاد بگیر نازل رو با "ظ" ننویسی، بعد بیا نظر بده.

هوکی: خب چی شد کاساندرا؟

کاساندرا: صبر بده. کار سختیه!

برودیک: و باید بگم که مرلین پسند هم نیست و نهی از آن شده است. اما چه می توان کرد که مسئله ای مهم پیش روست. توبه!

بیب بیب بوب بوب بیب بیب بیب باب باب

اونور خط: با سلام. شما با شماره گویا روح های راونکلاو تماس گرفته اید. برای صحبت با راونا راونکلاو شماره 1، برای صحبت با میرتل گریان شماره 2، برای صحبت با روح لینی و لونا شماره 3، برای گرفتن شماره یک روح جیگر از ما شماره 4 را فشار دهید.

کاساندرا: خب 1234

- یاداشت فرمایید: ...0935

کاساندرا: نه این ایرانسله. پس مایه دار نیست. عوض اش کن.

- مشخصاتی را که دوست دارید اعلام کنید تا به شما گزارش داده شود.

کاساندرا: خب یک جیگر سیفیت و [بــــــــوق به مدت ده دقیقه]


ده دقیقه بعد

تروس: کاسی خسته نشدی اینقدر توصیف اش کردی؟

کاساندرا: صبر بده بوقی. بله داشتم می گفتم. ابروهاش هم...

ملت:

گوی جادوی گویا: بوق بوق...بس است دیگر! فرد مورد نظر پیدا شد. شما می توانید یکی از دو نوع ارسال پیشتاز یا سفارشی را انتخاب نمایید.

کاساندرا: نه دوتاش باشه. من نمی خوام جیگر آسیب ببینه و خسته هم بشه. و مورد های 123 چی شد؟

گوی جادوی گویا: روح لینی و لونا در حال حاضر با شما قهرند و تقاضای ما را قبول نکردند.

هوکی: چه بهتر!

گوی جادوی گویا: روح میرتل گریان و راونا راونکلاو احضار شدند...بوق بوق

ناگهان دوتا روح از توی گوی جادو می زنه بیرون!

کاساندرا: روح! مامان من می ترسم. اینا کجا بودن؟!

تروس: وای بدبخت شدیم. اینجا خوابگاه ارواح است!

برودیک: به حق چیزهای شنیده و ندیده!

هوکی: جیـــــــــــــــغ!

روح ها: الان ما برای چی اومدیم اینجا؟!


نیم ساعت بعد

ملت پس از مدت زیادی تفکر می فهمن که خودشون روح ها رو احضار کردن و هیچ عذاب نیمه شب یا ابتذال در سینمای ایران و یا سرنوشت جوان بی نماز و آخر الزمانی در کار نیست.

ملت کمی جلوتر می رن. کاساندرا عصاش رو بر می داره و می ره رو به روی روح ها می ایسته.

کاساندرا: سلام روح های اعظم تالار. ما نمی دانیم که عمامه برودریک کجاست؟ آیا می توانید به ما کمک کنید؟

میرتل: عمامه شون گم شده. گناه دارن بیچاره ها.

کاساندرا: میرتل گریان می توانی به ما بیچاره ها کمک کنی؟

میرتل: من که نوکر شما نیستم. شما با من مثل آدم رفتار نمی کنید. حتی یک روح آدم. اصلا می رم معتاد می شم. شاید هم رفتم گوشه خیابون سیگار بفروشم.

میرتل گریان رفت معتاد شد. البته شاید هم رفت توی ترانزیت سیگار.

راونا راونکلاو: خب کمکی از من ساخته است؟

کاساندرا: بله روح بزرگ. عمامه برودریک کجاست؟

راونا رانکلاو: هوووووم! خیلی سخته. اما صبر کنید.

هووووهاهوی وهههه حالو وهووووووو عمامه هولو وهوووو

راونا راونکلاو: بله پیدا شد. من می بینمش. لینی و لونا از این موضوع خبر ندارند اما...اون عمامه الان در کمد لباس های زیر لینی و لونا در خوابگاه دختران است!


ویرایش شده توسط كاساندرا تريلاني در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۱۴ ۱۹:۱۹:۴۰
ویرایش شده توسط كاساندرا تريلاني در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۱۴ ۱۹:۲۱:۴۸

در دست ساخت ...


Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۱۵:۴۴ چهارشنبه ۱۴ مرداد ۱۳۸۸

ترورس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۰۱ دوشنبه ۵ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۵:۱۸ چهارشنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۹
از این سبیل ها خوف نمی کنی یابو !
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 209
آفلاین
سوژه نیوست

پسران همه خوابیدند و خرپف هایش تمام خوابگاه را پر کرده ، برودریک کمی غلت میخوره و گوشیشو از روی میز بر میداره و نگاهی به ساعت می اندازه سریع بلند میشه تا بره وضو بگیره اینا تا نماز بخونه و لی هرچی به درو بر نگاه می کنه دستارشو نمی بینه بعد از ده دقیقه که حتی داخل جوراباشم گشته فریاد میزنه: مرلــــــــــــین رحم کنه

همه پسران از خوب پریدن و با سردرگمی به هم میخورن در این بین هوکی که در حالو هوای قدرت به سر میبره میگه : چی شده بوقی چرا نعره میکشی مگه قرار نبود صبح ها که بیدار میشی به کسی کار نداشته باشی؟!!

برودریک که اشفته به نظر می رسید گفت : ای هاجاقا هوکی بردار کار از کار گذشته بدبخت شدیم رفت!

هوکی با دست پاچگی گفت : چی شده بگو تالار اتیش گرفته علیه من کودتا شده چی شده بگو من مردم ها ؟

پسران با خوابالودگی از برود به هوکی نگاه میکنند و خمیازه میکشند.

برودریک با حالتی افسرده میگه : نه برادر من دستار ، دستارم گم شده!

مرلین : خاک بر اون سرت مارو برای این بیدار کردی خوب برو یکی دیگه بخر.

هوکی : نه کار ما تمومه ... تمام نظام نظارتی من استوار بر قدرت دستار این چغک بود...

بردریک از خود متشکر ادامه داد : بعـــــــــــــــله قدرت این دستار نظام فاشیستی ، کمونیستی و ستمگر لینی و لونا رو بر اندازی کرد و حالا با نبود این دستار بر سر مبارک قدرتی نداریم و هاجیه خانوم لینی یا لونا بفهمند دست به شورش خواهند زد.

پسرا:

هوکی : باید هرچه زود تر دستار پیدا شه دخترا هم نباید بویی از ماجرا ببرند تا اون موقع هم یه چیزی شبیه اون بزار سرت.

برودریک گفت: هاجاقا هوکی برادر من یک نکته دیگه هم هست اگه تا چهل روز دیگه دستار پیدا نشه عذاب الهی ناظل خواهد شد!


خدا يكي ؛ زن يكي ، يكي !

"تا دنیا دنیاست ابی مال ماست / ما قهرمانیم جام تو دست ماست"


Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۱۸:۱۶ یکشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۸

بادراد ریشوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۸ سه شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۲:۲۸ چهارشنبه ۳۱ تیر ۱۳۸۸
از شیرموز فروشی اصغر آقا!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 242
آفلاین
فردا صبح

خروپوف پسرا به هوا رفته که پتو از روی سرشون برداشته میشه.
آلفرد توی خواب : باو پتو رو بده!
- می دونی من کیم؟
آلفرد خر خر کرد : هر خری هستی باش! پتو رو بده بینیم باو!
- من عمه موریلم!

خواب مثل یک برق از سر پسرا میپره و اونا سیخ روی تختشون مینشینن.
عمه : خب یکیتون کمه! اون جن ریشو کجاست؟!
بیدل : مگه نمیدونید علیا حضرت؟!
عمه : چی رو؟
بیدل : بادراد موقع خوابش میره تو خوابگاه دخترا!
عمه :
و شتابان به سمت خوابگاه دخترا حرکت می کنه.
پسرا بعد از رفتن عمه موریل : موهاهاها! نقشمون گرفت!

خوابگاه دختران

عمه موریل هراسان در خوابگاه دخترا رو باز میکنه ولی دختری توی خوابگاه دیده نمیشه. در عوض کاغذی که روی پاتختی قرار داشت نظر عمه موریل رو جذب میکنه.

عجوزه!
اگر دخترا رو صحیح و سالم میخوای باید بار و بندیلتو ببندی و از این تالار بری اگر هم دنبال دخترا نباشی کلنل می فهمه و دهنت سرویسه! در هر صورت تا امروز عصر وقت داری که نظرت رو به واسطه من و خودت یعنی تره ور اعلام کنی. در غیر این صورت امروز عصر کلنل میاد و اگر دخترا رو نبینه...

عمه با خوندن نامه از فرط عصبانیت در حال منفجر شدن بود.
- مـــــی کشمت بادراد!


[b][color=FF0000][url=http://www.jadoogaran.org/modules/newbb/viewtopic.php?topic_id=883&post_id=219649#


Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۱۳:۳۳ یکشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۸

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5459
آفلاین
عهه روونا میذاشتی ما هم یکم لذت ببریم از این کلنلمون

^^^^^^^^^^^^^

ژنرال که تقریبا هیکلش نیم متر بیشتر از جک کلنل ( همین بود؟ ) بود به سمت حیاط راه میفته. از قضا ( غذا؟ ) در همون لحظه کلنکل به خاطر لیسا یک عده از ارتشش رو آورده و لیسا در حال ابراز احساسات در مورد ارتشه اونه.

ژنرال که اول متوجه ارتش اون نبود با خیال راحت اومد جلو که جنگ و دعوا راه بندازه اما خب متاسفانه چیزی جز استخوان از او باقی نماند و پسران ماندند و جک کلنکل و ارتش او.

کلنکل خدافظی میکنه و با ارتشش از اونجا دور میشه و پسرا رو با موریل تنها میذاره.

در راه بازگشت به تالار:

بادراد سقلمبه ای به آلفرد زد و گفت: من از ویزلی ها شنیدم این پیرزنه خیلی غرغرو و بداخلاقه ، یعنی کلا بدبخت شدیم رفت.

آلفرد با نگرانی به موریل خیره شد.

تالار:

در تالار باز شد و همه ی دخترا که با خوش حالی منتظر اومدن اونا بودن دم در وایسادن تا بیان.

لینی با خوش حالی گفت: وای عمه موریل جونم نمیدونی چه قدر دلم برات تنگ شده بود.

سپس با دیدن قیافه ی دخترا گفت: خب من قبلا جز قبیله ی بزرگ ویزلی ها بودم دیگه و در این مدت متوجه شدم که عمه موریل بی شباهت به من نیست.

موریل لبخندی زد و جلوی پسران ایستاد و گفت: خب اولین کار شما. به نظر من این مدت اینجا خاک خورده و اینا و این اصن درس نیس که تالار به این خوبی این قیافه ای باشه. هوووم ... پس بشینین اینجارو تمیز کنین. دخترا!

دخترا بلافاصله پر و پخش شدن و هرکدوم یه دستمال و تی و اینا رو از یه گوشه برداشتن و به سمت پسرا پرتاب کردن.

دقایقی بعد:

لیسا نگاهی به گلدون بزرگی که آلفرد دقایقی پیش اونو تمیز بود کرد و گفت: هممم به نظر تو این تمیزه؟

آلفرد که کلافه شده بود گفت: این دومین باره که داری گیر میدی. باو به این خوبی...

- رو حرف من حرف میزنی؟

- بله که میزنم اصن به تو چـ...

اما در همون لحظه با چماغی که بر سرش خورد اضافه کرد:

- حق با توئه خیلی بده.

ساعاتی بعد:

پسرا خسته و کوفته در خوابگاه خودشون دراز کشیده ن و به فکر راه چاره ای هستن.

بادراد آهی کشید و گفت: باز شانس آوردیم اینجارو داریم که از دست موریله راحت باشیم.

در همان لحظه در خوابگاه باز شد و موریل در آستانه ی اون پیدا شد.

- فردا صبح قبل از رفتن برای صبونه تو تالار بمونین که کارتون دارم.

با بسته شدن در بر روی موریل بیدل بلافاصله گفت: عهه باید یه راه چاره پیدا کنیم.




Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۱۲:۰۱ یکشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۸

روونا ریونکلاو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۹ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۱۱ دوشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۱
از ل مزل زوزولـه .. گاو حسن سوسولـه!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 553
آفلاین
پسرا سر شكسته ،دل شكسته و خيلي چيزايي كه كلا اونا هم شكستن به موريل نزديك مي شدن .
چهره اي خندان و شاداب مانند ميمون از پشت شيشه اتفاقات را به طور زنده و مستقيم دنبال مي كرد .

گابريل : هي روونا ، كي اومدي كه من نديدمت ؟
روونا: بوقي انگار يادت رفته كه من روحم و از در و ديوار ميام تو .

- آهان . داري چيكار مي كني ؟ اونجا چه خبره ؟
- آروم بابا مي خواي دسته اراذل و اوباش بادراد بريزن اينجا ؟ اين يارو كلنله كيه ؟
- واي ... نمي دوني چه آدم با حاليه ، خيلي خوبه ، خيلي كلاس داره ؛ فك كنم ديگه كم كم بايد بادراد رو بزارم كنار .
ارتش ميليوني داره . قراره از ما حمايت كنه . از اين به بعد من ... اِ چيزه ... يني دخترا حكومت مي كن .

توي حياط !

و موريل لب به سخن گشود :

- خب . من اصولا زياد صحبت نمي كنم ، ولي توي همين صحبت كم تمام مطالب گنجوندس .
-از اين به بعد دخترا سرور شمان . شما بايد براشون غذا بيارين چون شنيدم كه چند دقيقه ايه كه پاهاشون درد مي كنه و نمي تونن به تالار برن .
-دخترا سرور شمان و هر چي گفتن شما بايد بدون اما و اگر قبول كنين .
-دخترا سرور شمان و شما تا وقتي كه بهتون دستور ندادن توي همين حياط منتظر ميمونين تا اونا امر كنن .

-و آخرين چيزي كه بايد بگم اينه كه دخترا سرور شمان .

- از اين به بعد روونا ريونكلاو رابط بين شما و دختراس . شما هيچگونه تماسي چه از نظر هر نظري با دخترا نخواهيد داشت و هر چي خواستيد به معاون من كه معاون كلنل هم هستند مي گيد .

پسرا :
روونا :
پسرا :
- دستورات بعدي توسط اين شخص به شما ابلاغ مي شه .
و با انگشت به روونا كه دماغ خود را به شدت به شيشه مي فشرد تا بتواند بهتر ببيند اشاره كرد .

گابر با وجدان خود در حال صحبت بيد : ايش ... ديگه موريلم مفت نمي ارزه ،‌ چرا اين دختررو كه سالي يه بار توي تالار پست ميزنه رو انتخاب كرد ؟
- مگه من چي كم دارم ؟

روونا كه با تله پاتي به مغز گابريل نفوذ كرده بود : هوي ... پيچك سر چهار راه ! بفهم داري در مورد كي فك مي كنيا ! من روونا ريونكلاو كبير هستم . همون يه بارم كه سالي پست مي زنم تا سال آينده همتونو ساپورت مي كنه .

- خب من ديگه بايد برم با كلنل صحبت كنم . تو از خوشيت لذت ببر .
روونا به طرف در حركت كرد و آن را باز كرد .

تق ... در به شدت باز شد ... مردي تخم مرغ شكل در آستانه در بود .

- هاي نفس كش ... كلنل كجايي ؟ دشمنت اومد .
ژنرال دو گل روونا را از زمين بلند كرده و از ارتفاع 30 سانتي متري كه ارتفاع دست ها و پاهايش از يكديگر بود به زمين تحويل داد .
سپس از اتاق خارج شد و در را بست .
صدايش از بيرون در به گوش ميرسيد كه ميگفت : گفتين داخل حياطه ؟ بيفتين جلو بابا .
پسرا : چشم ژنرال ...


»»» ارزشـی متفکــر «««
.
.
.

باید که شیوه ی سخنم را عوض کنم!
شد..شد! اگر نشد دهنم را عوض کنم!!

I have updated a new yahoo account, plz add the last one!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.