هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۲۳:۵۹ دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸

پنسی پارکینسونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۱ پنجشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱:۵۴ شنبه ۱۳ شهریور ۱۳۸۹
از توی دهن شیر
گروه:
مـاگـل
پیام: 10
آفلاین
در حال وارد شدن به اتاق لرد :

مورگانا : بارتی دستتو از تو دماغت بیار بیرون ... جلو لرد زشته
بارتی : باشه حالا .. چقدر گیر میدی

نارسیسا در حالی که با چشمانی گشاد به قاب عکس ها نگاه میکرد :

نارسیسا : اوخ چرا میزنی؟
بلا : حواست کجاست ؟

لرد : ها چی کار دارین ؟

بلا : اومدیم عیادت

لرد : عیادت واسه چی؟

همه با تعجب به همدیگه نگاه میکردن !!!

بلا : مگه شما مری ...

مورگانا : ششش ..( ولگدی به پای بلا میزند).. منظورشون اینه که اومدن حالتون رو بپرسن .. خیلی وقت بود شما رو ندیدن!!

لرد با حالت مهربانانه ای کاملا ساختگی به بقیه نگاه کرد و گفت : اخ که چقدر دلم برای البوس خرفت تنگ شده !!

بقیه :

لرد : حالا برین بیرون میخوام بخوابم

بعد از کلی این پا اون پا کردن .. همه بیرون رفتند !!

توی تالار :

همه تو خودشون ... ساکت ... کسی جرعت نداشت یه کلمه حرف بزنه

تا اینکه مارکوس که انگار بعد از کلی کلنجار با خودش این تصمیمو گرفته بود : من دیگه سیگار نمیکشم !!

بارتی : شاید دود سیگار رو ارباب تاثیر گذاشته .. شاید رو ما هم تاثیر بزاره . اون وقت چی میشه؟

مورگانا از اینکه ملتو سر کار گذاشته بود تو دلش میخندید ولی سعی میکرد خودشو ناراحت جلوه بده.

مرگانا : اه ... اگه لرد بمیره چی کار کنیم؟ این چند روزی که مونده باید لرد رو خوشحال نگه داریم ! نباید بزاریم اخر عمرش زجر بکشه و نا امید از دنیا بره .
این اخراش داشت خندش میگرفت واسه همین بیشتر ادامه نداد!

تالار ساکت و همه تو فکر اینکه چی کار کنن که لرد خوشحال شه!


ویرایش شده توسط پنسی پارکینسون در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۳ ۰:۰۳:۰۸


Re: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۲۳:۰۸ دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸

اسكورپيوس مالفوي


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۰۵ شنبه ۱۸ آبان ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۲:۳۰ سه شنبه ۱۷ شهریور ۱۳۸۸
از where the heroes have no place
گروه:
مـاگـل
پیام: 9
آفلاین
-دیپالسو ...

درب اتاق لرد باشدت باز شد و به دیوار کوفته شد .

لرد در حالی که پس گردن خود را از عصبانیت به شدت میخارید گفت : میلیلاردها دفعه گفتم اون در وقتی بسته است ، یعنی باید انگشتهای مفلوکتونو سه بار به در بزنین ، کرو... اه بیخیال حوصلشو ندارم ، بگو ببینم چی کار داری؟

مورگانا سریع لبخندی زد و سرکی به بیرون از اتاق کشید و گفت :بلی معذرت میخوام ارباب ، دارن میان

-کیا دارن میان ، چرا مثل این مشنگها توی این جعبه های کذایی تلفی ، تلفی .. اه ...، هر چی... صحبت میکنی؟

مورگانا : تلویزیون ، ارباب دارن بچه های اسلیترین میان عیادتتون ، باید خودتونو به مریضی بزنین.

- چی؟ اصلا و ابدا من حوصله ی این جنگولک بازیارو ندارم ، همینکه گفتم بگی مریضم بریش مرلین دعا کنین ، عمرا از دارکیم کم میشه ، بذار تالار بگنده اصلا

لرد این را گفت و خود را در تخت پر قوی خود رها کرد و در آن فرو رفت

مورگانا:تصویر کوچک شده

لرد:


- خیلی خوب بابا ، شما که فاتحه ی ابهت منو خوندین دیگه اینم روش

مورگانا: مرسی ارباب

صدای پای مرگخواران به سمت اتاق لرد سیاه شنیده میشد


ویرایش شده توسط اسكورپيوس مالفوي در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۲ ۲۳:۱۲:۱۷
ویرایش شده توسط اسكورپيوس مالفوي در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۲ ۲۳:۱۳:۲۴


Re: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۱۷:۳۷ دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸

ماركوس فلينتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۳ پنجشنبه ۶ فروردین ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۵ جمعه ۱۶ آبان ۱۳۹۳
از ايفاي نقش حالم بهم ميخوره
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 316
آفلاین
ملت اسلی:
-

تا اینکه لیوانی از دست ایوان میافته و میشکنه و سکوت هم مثل یه طلسم دود میشه و به هوا میره.
بلاتریکس با حالتی مثل این کولی ها به سر روی خودش میکوبید و فریاد میزد:
-وا مصیبتا!!اربابم از دست رفت.دیدی چی شد؟!

در همین حین ایوان داره برای لیوانش گریه میکنه و زجه میزنه:
-عههههههههههههه، من لیوانمو میخوام.عررررررررررر

مورگانا هم حالتی غمگین و محزون به خودش گرفته در حالی که با خودش میگه:
-بوقی ها، چه زود باورشون شد. علاوه بر اینکه تالار راه میافته حالا حالا ها سوژه خنده دارم


1 ساعت بعد


سوروس اسنیپ با حالتی که به جیمز باند گفته بود زکی از تالار خارج میشه و با خودش میگه:
-باید این اطلاعات رو به آلبوس برسونم.مطمئنا خوشحال میشه.

و به سمت دفتر دامبلدور به راه میافته.


در همین حال در تالار اسلی


ملت:
-تصویر کوچک شده

مورگانا:
-

ملت:


مورگانا:
-

ملت:
-

سرانجام مورگانا فریاد میزنه:
-شما وصیت ارباب رو فراموش کردید؟ اون از شما میخواد که تالار رو دوباره فعال کنید.پس راه بیافتید.


تصویر کوچک شده


Re: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۱۲:۲۱ شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۸

مورگانا لی‌فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۰۳ جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۹
از یه دنیای دیگه!
گروه:
مـاگـل
پیام: 516 | خلاصه ها: 1
آفلاین
مورگانا با خوشحالی پله ها را دو تا یکی میکرد و پایین می رفت. در آخرین پله ایستاد، چهرۀ غمگینی به خود گرفت و با افسردگی وارد تالار عمومی شد. از روی منقلی که در برابر مورفین، بارتی و مارکوس فرار داشت رد شد و تمام زغال ها را با بی توجهی به اطراف پاشید. بدون اینکه اهمیتی به بد و بیراه هایی که می شنید بدهد، خود را روی کاناپه ای پرت کرد و به ناکجا خیره شد.

با توجه به اینکه سابقه نداشت کسی به مورگانا "تو" بگوید و او الم شنگه راه نیندازد، سایرین با حیرت به او زل زدند. نارسیسا برای امتحان میزان سرحالی مورگانا عمدا و با صدای بلند رو به بلاتریکس کرد:
- راستی بلا! می دونی توی آخرین رولی که می خوام بنویسم، مورگانا چقده بددهنه؟ هی حرفای زشت می زنه توش و ابدا مراعات اصالت ملکه وار خودشون نمی کنه!

بلاتریکس با صدای بلند، نوچ نوچ کرد ولی مورگانا همچنان بی تفاوت و مغموم روی کاناپه پخش شده بود. مارکوس طاقت نیاورد:
- همممم... می گما... مورگاناااااااااااااا... چیزی شده که ناراحتی؟

مورگانا سرش را زیر متکایی پنهان کرد. شانه هایش می لرزیدند. البته به شدت مواظب بود که ملت متوجه نشوند این لرزش شانه ها، دراصل به خاطر شدت خنده می باشد، نه گریه. آنقدر خندید که از چشمانش اشک سرازیر شد و تمام صورتش را خیساند. صحنه سازی که کامل شد، رو به دیگران کرد که به خاطر میزان قرمزی صورتش حیرت زده شدند:
- مای لرد... مای لردِ عزیزمون... اوهو اوهو اوهووووووووووو

بلاتریکس با نگرانی به طرف مورگانا هجوم آورد:
- ارباب چی شدن؟ زود بگو دیگه اعصابمو خورد کردی. حتما باید کروشیوت کنم؟

- ارباب حالشون خیلی بده. نمی دونم شماها چطور نفهمیدین؟ ایشون تازگیا روزی یه بار بیشتر کروشیومون نمی کنن. ایشون دیگه روزا پیداشون نیس و شبا هم از 4 صبح به اونور دیده میشن، اونم به مدت کوتاه. تازشم... دارن نجینی رو می فرستن بره ریونکلا. تازشم... بیش از اندازه سر آنیتای بوقی غیرتی شدن... اینا می دونین یعنی چی؟

ملت اسلی:
- نــــــــــــــــــــــــــــه! یعنی چی؟

- یعنی ارباب دچار بیماری وایتکسیسم شدن. گرایش بیش از حد به سفیدی اونم درحد وایتکس! اوهو اوهو اوهو!

ملت اسلی:
- .... چه مصیبتی!


ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۳۱ ۱۲:۲۴:۰۴


Re: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۱:۱۲ شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
جـادوگـر
اسلیترین
شـاغـل
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 6961
آفلاین
مورگانا با چهره ای گرفته به خوابگاه مجلل و اختصاصی لرد سیاه نزدیک شد و چند ضربه به در زد.

-نیا تو!

مورگانا لحظه ای تردید کرد.
-امم...ببخشید مای لرد.چیکار کنم پس؟

لحن لرد سیاه آرامتر شد.
-شمایین لیدی؟فکر کردم باز این ملت شل و ول اومدن تخت پر قوی اربابو برای یه خواب دو ساعته کرایه کنن.بفرمایین تو.

مورگانا در را باز کرد و وارد خوابگاه لرد شد.حتی نجینی هم در گوشه اتاق لرد به خواب عمقی فرو رفته بود.مورگانا آهی کشید.
-مای لرد.این وضع تالار قلب منو به در میاره.من فکر کردم شاید شما بتونین کمکم کنین.مطمئنم که روح سالازار از این وضع در عذابه.

لرد نگاهی به تابلوی سالازار انداخت و لگدی به نجینی زد.
-حق با شماست.باید یه کاری کنیم.من میرم یه کروشیو به همشون بزنم.

مورگانا لبخندی زد.
-ارباب این کارو که هر روز میکنین.فایده ای نداره.تازه اینا از کروشیو خوششون میاد!

لرد کمی فکر کرد.
-هوم...پس الان طلسم فرمان روی همشون اجرا میکنم.وادارشون میکنم دوباره سرحال بشن.تکالیفشونو خوب انجام بدن.شرارت کنن.

مورگانا سری تکان داد.
-اینم فایده ای نداره ارباب.اینجوری فعالیتشون از ته دل نیست و ارزشی نداره.چرا همه ایده های شما اینقدر سیاهن؟

لرد اخمی کرد.
-خب...یه راه دیگه دارم که زیاد جالب به نظر نمیرسه.ملت اسلی علاقه زیادی به ارباب دارن.میتونیم این شایعه رو بینشون پخش کنیم که ارباب دچار یه بیماری سخت و کشنده شده و تو این روزای آخر میخواد تالارو زنده و فعال ببینه!

چشمان مورگانا برقی زد.
-عالیه ارباب.بهشون میگم خودتون از این بیماری اطلاع ندارین و ما وظیفه داریم کاری کنیم که روزای آخر عمرتونو خوش بگذرونین.




Re: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۱۸:۳۵ جمعه ۳۰ مرداد ۱۳۸۸

ماركوس فلينتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۳ پنجشنبه ۶ فروردین ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۵ جمعه ۱۶ آبان ۱۳۹۳
از ايفاي نقش حالم بهم ميخوره
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 316
آفلاین
سوژه جدید




مورگانا با عصبانیت در تالار قدم میزد و به زمین و زمان بوق میفرستاد.مورگانا با عصبانیت فریاد میزد:
-فکر کرده کیه؟به سنگوئینی عموی نازنینم میگه بوق!!!بوقی نخود!!!اصلا به چه جرئتی به یه خون آشام اصیل توهین میکنه؟!اصلا من میرم چغلی میکنم به ارباب...

بلاتریکس با حالتی که نشان از بی حوصلگی او داشت خمیازه کشید و گفت:
-حالا که هیچ کار نمیتونی بکنی.پس بذار چرتمونو بزنیم

مورگانا با تاسف سری تکان داد و به اطراف نگریست و با خود گفت:
-یه زمانی اینجا محل بهترین ها بود حالا همه ملت اسلیترین به خاطر توطئه های این گروه های دیگه چرتی شدن.

و نگاهش بر روی مورفین و مارکوس و بارتی ثابت ماند که پای منقل معلوم نیز چه چیزی دود میکردند.

مورفین با حالتی که برای هیچ کس عجیب نبود گفت:
-هان!!!دیدید گفتم.شه قد این شیز حال میده!!!

مارکوس و بارتی:
-

مورگانابا حالتی که تاسف از سر و روی آن میبارید گفت:
-هــــــــــــــــــــــی روزگار.

ولی ناگهان فکری به ذهنش خطور کرد:
-اگه برم و به لرد وضع اسلیترینی ها رو بگم حتما یه فکری میکنه.هرچی باشه لرد برای خون اصیل ارزش زیادی قائله.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دیگه ببخشید اگه کوتاهه چون دارم یه جای دیگه هم سوژه جدید میدم.
سوژه هم طنزه هم جدی(فرق نداره چی بنویسید)
جریانش هم اینه که مورگانا سعی داره به کمک لرد وضع تالار اسلیترین رو به شکل سابق برگردونه و ...

سالازار یارتان باد.


تصویر کوچک شده


Re: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۱۴:۰۷ چهارشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۸

ماركوس فلينتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۳ پنجشنبه ۶ فروردین ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۵ جمعه ۱۶ آبان ۱۳۹۳
از ايفاي نقش حالم بهم ميخوره
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 316
آفلاین
کنار آشپزخانه،تابلوی ورودی هافپاف

دراکو با حالتی متفکرانه نظر خود را اعلام میکند:
-فکر کنم بهتره که تابلوشون رو جادو کنیم تا به دریاچه وا بشه.

سوروس هم جواب میدهد که:
-امممممممم...نمیدونم...شوهر خاله خودت این نقشه رو ریخته اصلا به من چه!!

دراکو با حالتی کلافه در جواب سوروس میگوید:
-باشه پس بریم...


ورودی حفره شرارت، مکانی مخفی در تالار اسلیترین


لوسیوس با ترس و لرز میگوید:
-این جا یه جوریه آدم چندشش میشه.

مورگانا با حالتی که انگار حالش از لوسیوس بد شده پاسخ میدهد:
-ایشششششششششششش، حالم ازت بد شد. به تو هم میگم اسلیترینی؟!

بلاتریکس هم که از حرف های دیگران خسته شده به سمت دستگیره ورودی رفته و آن را حرکت میدهد.حفره ای سیاه نمایان میگردد و 10 نفر وارد میشوند و به سمت سیاهی پیش میروند.


1 ساعت بعد


لوسیوس به جسمی سخت برخورد کرد که تکان میخورد و از روی خشم فریاد زد:
-چند دفعه بهت گفتم رودلف جلوی من نیا!!!

رودلف پاسخ داد:
-چی میگی لوسی جون؟من که آخر از همه ام.

لوسیوس با صدایی که نگرانی درش موج میزند در جواب رودلف میگوید:
-پس من با چی برخورد کردم؟

و با چوبدستی طلسم "لوموس" را اجرا میکند و روبرو را میبیند.
آنان به قلب حفره شرارت یعنی محل نگهداری هیولا های اسلیترین رسیده بودند!!!
از دهانشان دیگر صدایی جز ناله ای کوتاه به گوش نرسید.



پایان سوژه


تصویر کوچک شده


Re: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۱۴:۲۱ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸

دراکو  مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۱ سه شنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲:۰۵ پنجشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۸۸
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 17
آفلاین
به نام خدا
با سلام !

خلاصه :

بلاتریکس از اعضای اسلیترین به شدت از دخمه ی اسلیترین وفضای بستش خسته شده. و از رنگ سبز و تمام فضای اطرافش تنفر پیدا کرده. حالا دوستانش دور هم جمع شدن و میخوان راهی پیدا کنن تا این که به نظرشون میرسه از حفره ی شرارت استفاده کنن تا بدین واسطه مسئولین هاگورتز تحت فشار قرار بگیرن و تالاری در اختیارشون قرار بدن که رو به محوطه ی باز باشه...

-------------------------------------------

در ابتدا بلاتریکس می خواست با آن ها همراه نشود، زیرا احساس می کرد حتی حوصله ی حفره ی شرارت را هم ندارد اما با اصرارهای متواتر نارسیسا و هم گروهی هایش قبول کرد.
تصمیم گرفتند که ده نفر از آن ها به حفره بروند. در همین زمان که می خواستند راه بیافتند، سورس اسنیپ وارد شد. با نگاه هایی غصب آلود آن ها را از نظر گذراند، سپس با صدایی گرفته و رنج آور، گفت: " لرد سیاه از چرندیات بلاتریکس خیلی ناراحت بود. این مسخره بازیا رو تموم کن."
رودولف به جلو آمد و در مقابل اسنیپ قرار گرفت، اما پیش از آن که موضع بگیرد شنل پوش سبزی را در پست اسنیپ دید، ولی این مانع گفتن حرفی که می خواست مطرح کند، نشد: (( فکر نمی کنم تو و لرد مجبور باشین توی هر کاری دخالت کنید. بلا حالش خوب نیست و لرد ... ))‌
- کافیه رودولف ! میدونم ناراحتی به خاطر من اما عزیزم، حق با لرد سیاهه. من اشتباه کردم. نباید به لرد توهین کنی و ...
شنل پوش در حالی که شنلش را کنار می زد، و چهره ی مثلثی شکلش از زیر شنل پدیدار می شد و همچنین موهاش زرد و بلندش که نیمی از چهره اش را پوشانده بود، سخنان بلاتریکس را قطع کرد: (( لرد هم فقط عضوی از اسلیترینه. فکر نمی کنم در اسلیترین مجبور به اطاعت از اون باشیم. اسلیترین فقط مکانی برای خون اصیل هاست اما در قوانین سالازار کبیر نیومده، که مکانیه برای مرگخوارها. پس بهتره ... ))
- دهنتو ببند دراکوی کثیف. تو یک خیانتکاری.
دراکو با خونسردی تمام به بلاتریکس خیره شد. اما هیچ چیز نگفت.
- کافیه. فکر نمی کنم لازم باشه بین خودمون دعوا راه بندازیم. دراکو به گروه برگشته و این حق قانونی اونه که در اینجا بمونه.
و با نگاهی به نارسیسا انداخت.
نارسیسا دلش نمی خواست در شرایط روحی فعلی خواهرش با او در افتد، هر چند می دانست که شخصیت جدید پسرش، و لرد ستیزی او اجازه ی دفاع دیگران را از خودش نمی داد و به همین دلیل بود که لوسیوس در تمام مدت تنها به او چشم می دوخت.
اسنیپ دیگر چیزی نگفت و از سرسرا خارج شد.
- اون نمیشه باهامون بیاد.
- من تمایلی هم ندارم که با شما همسفر بشم بانو لسترنج.
سپس دراکو به روی یک مبل نشست و به آن ها چشم دوخت.
- بریم.
- نه. صبر کنید. ما نقشه ی درست و حسابی نداریم. خیلی بچگانه نقشه کشیدیم. به هم ریختن خوابگاه ها و شلوغ کاری خیلی فکر نمی کنم اونا رو برای تغییر تالار تحت فشار بگذاره. باید پامون رو فراتر بگذاریم.
- چند تا ورد نابخشودنی ؟
- احمق نشو ایگور. در حیطه ی انجام این کار نیستیم.
بلاتریکس با ان که در مورد دراکو هیجانی نسبی پیدا کرده بود، خیلی زود افسردیگش بازگشت.
- ولش کنید. اصلاً نریم.
- نه بلا. باید بریم. لازمه.
رودولف با نگاهی سراسر محبت و علاقه به بلا می نگریست.
- چند تا گروگان گیری و اجرای چند طلسم مثل "سکتوم سمپرا" و جابه جایی تابلوهای ورودی گروه ها فکر می کنم برای شروع خوب باشه.
- موافقم.
- من هم موافقم.
- بریم.
سپس لوسیوس برای بار آخر به پسرش نگاهی انداخت و آن گاه تیم ده نفره به طرف حفره شرارت راه افتادند.

با تشکر


ویرایش شده توسط دراکو مالفوی در تاریخ ۱۳۸۸/۲/۵ ۱۵:۰۰:۵۷


Re: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۲۲:۰۱ پنجشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۸۸

مورگانا لی‌فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۰۳ جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۹
از یه دنیای دیگه!
گروه:
مـاگـل
پیام: 516 | خلاصه ها: 1
آفلاین
با صدای قدم های محکمی که شنیده شد، همگی سکوت کردند. لرد سیاه با چهره ای سرد و جدی که هیچ احساسی را نشان نمیداد، وارد تالار شد. نگاه دقیقی به یاران اسلیترینی خود انداخت و درآخر به بلاتریکس چشم دوخت:
- شنیدم دیگه از تالار اسلیترین خسته شدی بلاتریکس. حقیقت داره؟

رودولف با ترس و لرز به جای بلا جواب داد:
- از تالارمون خسته نشده ارباب. تنها یه کمی افسرده س که به زودی حالش بهتر...

با نگاه سردی که لرد سیاه به چشمانش انداخت، صدایش کم و کمتر شد تا به سکوت گرایید. لرد سیاه دوباره به بلاتریکس نگریست. بلا با افسردگی پاسخ داد:
- چطور به خودم جرات بدم و به سرور خودم دروغ بگم؟ من از رنگ سبز تالار، ندیدن آفتاب، دوری از چمنزار و هرچی که فکرشو بکنین خسته ام. دیگه نمی تونم هیچ وردی رو مث قبل اجرا کنم چون همین که می خوام تلفظشون کنم، به این فکر می افتم که گفتن این ورد چه فرقی با نگفتنش داره؟ چه تفاوتی توی دنیا ایجاد میشه اگه ما جادو کنیم یا نکنیم؟ اصیل زاده باشیم یا دورگه؟

با جملۀ گستاخانۀ اخیر نفس در سینۀ سایرین حبس شد. بلاتریکس جرات کرده بود و درحضور لرد سیاه، اصالت و جادوگری را زیر سوال برده بود. لرد سیاه به دقت به بلاتریکس خیره شد. سپس رویش را به طرف سایرین برگرداند:
- به نظر می رسه بلاتریکس بیش از اندازه بیماره.

و از تالار خارج شد.

تمام اسلیترینی ها نفسی به راحتی کشیدند. نارسیسا با نگرانی کنار خواهرش نشست و دستش را در دست گرفت:
- اوه، بلای عزیزم! چه کاری می تونم برات بکنم؟

و اشک به نرمی از چشمانش، به روی گونه هایش باریدن گرفت. ایگور با بی حوصلگی تکرار کرد:
- گفتم که! باید بریم توی حفرۀ شرارت و اونقدر زندگی رو برای بقیۀ مدرسه تلخ کنیم که ناچار بشن یه تالار اختصاصی آفتابگیر و روشن، با منظرۀ رو به چمنزار بهمون بدن. کسی مخالفه؟

کسی مخالف نبود به جز لوسیوس که او هم با نگاهی به چشمان اشکبار همسرش، از مخالفت منصرف شد. ایوان پیشنهاد ایگور را تکمیل کرد:
- چطوره چن تا گروه بشیم و وقتی رفتیم توی حفره، هر گروهمون بره سراغ یه قسمت مدرسه؟ مثلا من و بلیز بریم سراغ دامبلدور و بترسونیمش، چن نفر دیگه برن سراغ هافلیا و خوابگاهشونو به هم بریزن. دو گروه دیگه هم داشته باشیم که ریون و گریف رو بترسونن.

دیگران درمورد این پیشنهاد فکر کردند.


ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۸۸/۱/۲۸ ۱:۲۱:۲۵


Re: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۱۲:۵۹ یکشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۸

تئودور نات


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۷ دوشنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۰ چهارشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۸
از كنار بر بچ مرگ خوار
گروه:
مـاگـل
پیام: 789
آفلاین
بلا در گوشه از تالار اسلیترین بر روی کاناپه ای سبز رنگ کز کرده بود،به هر کجای تالار که نگاه میکرد رنگ سبز میدید،مبل ها،در ورودی،تابلو ها و لباس افرادر درون تابلو ها،مار اسلیترین و هر انچه در یک تالار نیاز است.
همه زندگی او سبز شده بود،بهترین گروه او،بهترین لباس ،بهترین دوستان و طلسم مورد علاقه اش همه و همه سبز بود.
در تالاری بدلیل دخمه بودن آن نور مستقیم خورشید هیچگاه از پنجره ها به درون نمیتابید،تا با تابش زیبای خود گرد و غبار ریز هوا را نمایان کند.

صدای همهمه و نزدیک شدن چند نفر که از پشت می امدند باعث شد با دیگر از فکار رها شود و نگاهش را به طرف جمعیتی که بسویش میامدند تغییر دهد،.
رودولف،نارسیسیا ،ایگور،مورگان،موگانا،بلیز،سوروس،مارکوس و... که لباسهایی سبز بر تن کرده بودند به سوی او می امدند.

رودولف در کنار همسرش بر روی کاناپه نشست؛دیگر اعضا هم هر کدام بر روی کاناپه های دیگر قرار گرفتند.

رودولف با صدایی که از تمنا بر میخواست گفت:"عزیزم بگو ما چی کار میتونیم بکنیم؟ما همه جمع شدیم تا به تو کمک کنیم از این حالت در بیای،همه کسایی که اینجا حضور دارند فقط بخاطر تو اومدند،اگه چیزی هست بگو"
بلا اهی از درون کشید و با صدایی آرام که دل هر سنگدلی را به درد می اورد گفت:"از همه شما متشکرم دوستان من،همیشه شما به من کمک کردید،اینبار هم میخواهید کمک کنید،اما خودم هم درد خودم را نمیدانم"

بلیز با همدردی شروع به صحبت کرد:"ببین بلا خودتم میدونی که ما تا این مسئله رو حل نکنیم از اینجا نمیریم،ما نمیتونیم ببینیم یکی از ما در چنین چرایطی هست اما ما خوشحال باشیم،لطفا اگه هر چی هست به ما بگو"

بلا در اندیشه های خود غرق شد،"آیا باید به انها میگفت که از رنگ سبز و دخمه بودن تالار خسته شده است؟" "انها همیشه به این فضا عادت کرده بودند،همه انها عاشق تالار و رنگ گروه خویش بودند،"در شک و دودلی قرار داشت.

بلا نگاهش را به زمین انداخت و با شرم خواسته اش را ابراز کرد:"من از اینکه تالارمون درون دخمه قرار داره خسته شدم،از اینکه همه وسایل اطرفم سبز شده خسته شدم"

سکوتی بین تمام افراد حاظر در آن مکان برقرار بود،تنها صدایی که بگوش میرسید صدای سوختن آتش درون شومینه بود.
پس از دقایقی ایگور سکوت را شکست:"ما میتونیم یه توئطه درست کنیم و بگیم تالار ما روح های خبیثی داره یا یه هیولا بهش حمله کرده!حفره شرارت میتونه تو این کار به ما کمک کنه!اینطوری اگه چند بار پیشنهاد بدیم ممکنه تالار رو عوض کنند"


گزیده ای از برداشتهایم...
جوانا کاتلین رولینگ،بعد از نوشتن کتاب هری پاتر و Ø







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.