بسم الله تاپیک رو قاعدتا همیشه من می زنم !
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smil4b45f0db7e235.gif)
-------------------------------
--- پریشب ، ساعت دو نصفه شب ، تالار عمومی ! ---
رومسا : سلام هدویگ ... خوبی ؟ ... این وقت شب سابقه نداشته تو بیدار باشیا ! ... خبری شده ؟!
هدویگ : با بچه ها رفته بودیم هاگزمید عذاداری ! ... گویا سالگرد یکی از نوادگان مرلین بوده ! ... تو اینجا چی کار می کنی این وقت شب ؟
رومسا : فردا یکشنبه است(روز تعطیل) ، منم گفتم استفاده کنم از فرصت و یه خرده به کارای عقب موندم برسم .
رومسا این رو گفت و به کاغذای کاهی که روش شکل جک و جونورای درس زیست شناسی جادویی دیده می شد ، اشاره کرد .
-- دقایقی بعد ---
هدویگ : خب رومسا من دیگه خسته شدم برم بخوابم که فردا هشت صبح امتحان دارم !
رومسا : امتحان چی ؟!
هدویگ : امتحان میان ترم تغییر شکل ... مگی می خواد بگیره !
رومسا : موفق باشی ... پس برو زود بخواب ... شب بخیر !
هدویگ : شب بخیر ... تو هم زود بخواب ... راستی فردا صبح میاین ؟ ... قرار بود با مری ...
رومسا : فکر نکنم من که خیلی خوابم میاد ... باشه برای پس فردا !
هدویگ : باشه ...شب بخیر !
---
و این سر آغاز توهم روز تعطیل بود !
---
--- فردا صبح ، ساعت هفت و نیم ---
- هدویگ پاشو ... هدویگ ... پاشو دیگه اه !
- هاااا ؟ ... چی ؟ .. .چیه ؟ ... چرا نمی زاری بخوابم خب !؟
- مگه امتحان نداری تو ؟ ... پاشو دیگه !
- امتحان ؟ ... هان ؟ ... آهان ! ... مرسی بیدارم کردی لوییس
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil5241396101d97.gif)
هدویگ از رختخواب پا شد و به سمت دفتر مگی به راه افتاد .
--- دفتر مگی ---
مگی : هدویگ ... نوبت توئه ... هدویگ ... هدویــــــــــــــــــــگ !
هدویگ ناگهان از خواب پرید .
- ها ؟ ... چی ؟! ... چی شده پرفسور ؟! ... آهان ... می بخشید من یه خرده خسته بودم خوابم برد !
مگی : صفر ... برو بیرون !
هدویگ :
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil523d4afdf156b.gif)
هدویگ دفتر مگی رو با ناراحتی ترک کرد !
--- عصر ، ساعت هفت ---
هدویگ پشت تلفن(استعاره از اینترنت!) نشسته بود و داشت با دوستش حرف می زد ... ولی وسطای حرف زدن خوابش برد و گوشی همینطور روی زمین ولو شد و موند !
--- دو ساعت بعد ---
- هدویگ بلند شو ... چرا گوشی تلفن اینجوریه ؟!
هدویگ :
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil5241396101d97.gif)
چی می گی ؟... ها ؟ ... تلفن ؟! ... مگه اشغال مونده ؟
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil524135f27fa3a.gif)
لوییس : آره !
هدویگ : خاک بر سرم ! ... دو ساعت همینطور بدون استفاده اشغال بوده ! ... من چرا امروز اینجوری شدم ؟!
هدویگ گوشی تلفن رو برداشت و دوباره به دوستش زنگ زد .
دوستش : سلام هدویگ خوبی ؟
هدویگ : نه اصلا خوب نیستم ... امروز دارم دیوونه می شم ... نمی دونم دور و برم چه خبره ! ... خیلی گیج شدم ... اصلا نمی فهمم دارم چی کار می کنم ! ... الان از دیوونگی می تونم یه هیپوگریفو قورت بدم !
دوستش : حالا تو برو یه خرده بخواب حالت بهتر می شه !
هدویگ : خواب ؟ ... چی ؟! ... چی می گی بابا ! ... از صبح همش خوابیدم ! ... کلی کار دارم ! ... فردا فلیت ویک کلی تکلیف گفته که هیچکدومو انجام ندادم !
دوستش : پس برو اونا رو انجام بده .
هدویگ : نه نمی شه ... خوابم میاد بهتره برم بخوابم ! ... فعلا خداحافظ !
هدویگ گوشی رو قطع کرد و مثل افراد سرگردان شروع به گردش در تالار کرد .
--- فردا صبح ، ساعت چهار صبح ---
مری و رومسا و هدویگ توی حیاط دور همدیگه جمع شده بودن و روی پروژه ای که اسنیپ بهشون داده بود کار می کردن .
رومسا : هدویگ شنیدم دیروز حالت خیلی بد بود !
هدویگ : بد ؟ ... توهم بود بابا ! ... توهم !
مری : بالاتر از توهم !
هدویگ : ایول هِمزاد تو هم احساس کردی ؟!
مری :
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil523d4c7ee5cd2.gif)
!
هدویگ : همش به خاطر کم خوابی بود ! ... خوابیدم خوب شدم ! ... البته نوشتن تکالیف فلیت ویک هم خیلی کمکم کرد ... به کارمون برسیم ! ... بچه ها فردا تعطیله نه ؟!
رومسا : آره فکر کنم !
---
و روز از نو و روزی از نو !
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil4f87046ed246c.gif)
---
تصویری از واقعیت به بیان جادویی ... کاملا مفهومی ... از دادن هرگونه توضیح اضافی معذوریم !