هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: امين آباد !!!
پیام زده شده در: ۱۷:۱۰ چهارشنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۷

رون ویزلی old3


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۷ شنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۲:۰۵ دوشنبه ۲ دی ۱۳۸۷
گروه:
مـاگـل
پیام: 38
آفلاین
سپیده دم اومد و وقت رفتن،حرفی نداری تو برای گفتن

نمای بازی از جاده ی چالوس.
سپس نمای بسته از یک زیرانداز که بر روی آن هندوانه ای دیده میشود.
زوایای اندکی از یک آفتابه ی آبی رنگ
یک جفت گیوه ی سفید در کنار آفتابه
و لنگی که کمی آن طرف تر روی زمین افتاد

سیرابی،چرپ،پیاز،تیلیت*

گراوپ نبودی ببینی،سایت آزاد گشته.خون یارانت لیم لا لام لام لام(خطای ناشی از ناقص بودن داده)

نمای بسته ای از بیست -سی تا رنک بهترین تازه وارد ، بهترین ایده ،جادوگر ماه و بهترین نویسنده.

جسد هری پاتر بر روی زمین

از اجاس که میگذرم،زخمی تر از ترانه ام.تشنه ی محکومیت بلاک عشقولانه ام.از اجاس که میگذرم،حسرت گوله با منه،وقتی که دست تو میخواد،تیر خلاص رو بزنه.
رفاقت خشم تو با بلاک منتظر میگه،دستای ما جواتیان،نمیرسه به همدیگه.فاصله بین من و تو،همین گلوله بود و بس.منو بزن که خسته ام،از زنده بودن بی اجاس.اجاسی کاش میتونستیم،تا ابد با تو بمونیم.تو گاراژامون دوباره،شعر جواتی بخونیم.نا رفیقانه ورق خورد،دفتر جواتی ما...

ساختمان حزب در حال سوختن

ارادتمند شما،فرگوس فینگان

بر کویر لم یزرع مغز،یک نفر تور انداخته و ماهی میگیرد.

خانواده ی ویزلی درون قبری خاک میریزند.در کنار قبر سنگیست که قرار است به زودی، روی خاک ها قرار بگیرد.بر روی سنگ نوشته شده:
پرسی ویزلی...فرزند ناخلف خانواده

خون آشامی در آغوش گراوپ جان میدهد

جینی ویزلی و هری پاتر دست در دست هم

هدویگ با نوک میره توی شیکم مدیران

جلسات روشن فکری و درک منطق با حضور آنتونین دالاهوف

RPG

جادوگران برای همه به هر اندازه،آتیش زده به مالش.بیا و ببر

Every night in my dreams,I see you, I feel you.That is how I know you go on
Far across the distance And spaces between us You have come to show you go on.

-بله، بله...موفق میشه...اسنیچ رو میگیره.

ای وای ..هی وای به البوس بندری

دو تا گوجه فرنگی در یک بشقاب،دارن دعوا میکنند





-اوخ اوخ...این نوار مغزی کیه؟
-رون ویزلی

-امیدی بهش نیست.اما هنوز میشه از قلب ،کلیه ها و کبدش استفاده کرد.ببردیش بخش پیوند اعضا.


ویرایش شده توسط رون ویزلی در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۹ ۱۷:۱۸:۵۷
ویرایش شده توسط رون ویزلی در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۹ ۱۷:۲۲:۲۰

[url=http://www.jadoogaran.org/modules/newbb/viewtopic.php?topic_id=3306&forum=9&post_id=197138#forumpost197138]به روی واژه ی Delete کلیک کرد تا خاطرات بد را از خانه های اندیشه اش پا


Re: امين آباد !!!
پیام زده شده در: ۱۷:۳۳ شنبه ۲۴ فروردین ۱۳۸۷

جیمی   پیکس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۶ جمعه ۲۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۰ دوشنبه ۵ اسفند ۱۳۸۷
از تالار خصوصی گیریفندور
گروه:
مـاگـل
پیام: 277
آفلاین
_ سلام بر دیوانگان درود بر خلان!

جک : خب این خلان و دیوانگان چه فرقی با هم میکنه ؟
_ ببین جک جون مسئله ی دیوونه و خل با هم فرق فوکوله. به کسی می گن خل که خله و به کسی میگن دیوونه که دیوونه است ! گرفتی چی شد؟

جک و دیوانگان و خلان: بله... بله... فهمیدم.

_ خب ... میریم سر درسمون همه کتاب های ادبیات شیرین را باز کنین.

دیوانگان در حال باز کردن کتاب ریاضی جادویی!

_ نه نه این کتاب ریاضیه لطفا کتاب ادبیات را باز کنید.

دیوانه ها کتاب ادبیات را باز کردند...

_ خب درسی که می خواهم بهتون یاد بدم اینه ( راز دیوانگان! )

اول من شعر را براتون میخونم بعد میام بقیه اش را توضیه میدم.

استاد ادبیات دیوانه ها در حال حس گیری برای خواندن شعر : خب ... حسم اومد سر جاش: خل با دلی گرفته گفت زندگی لب ز خنده بستن است گوشه ای در دیوونه خونه نشستن است. دیوونه با لبخند خلگی همیشگی گفت : زندگی اغاز خلی است
با زبان دیوونه چرت و پرت گفتن است. گفت و گوی خل و دیوونه باز از دیوونه خونه به گوش میرسید: تو چه فکر میکنی ؟ راستی کدام یک درست گفته اند؟ من که فکر میکنم دیوونه به راز دیوونگی زندگی کردن اشاره کرده است هر چه باشد او دیوونه است دیوونه یکی دو پیراهن از خل بیشتر پاره کرده است!



بچه ها از این شعر چی درس گرفتین ؟

جولی : اقا من میدونم ما از این شعر نتیجه میگیریم که... من دیوونه هستم و جک خل است یعنی من زود تر خل شدم و بعد به درجه دیوونگی رسیده ام.

استاد دیوونه ها: افرین جولی دیوونه تو یکی از بهترین دانش اموزان دیوونه و خل من هستی من به تو افتخار میکنم و ارم دیوونگی را روی لباست میزنم از این به بعد تو ارشد دیوونه ها هستی و جک هم دستیارت

جولی رو به بقیه ی خلان :

_ حالا می خوام به ترتیب مراحلی را که از نیمه خلی شروع میشه بهم بگین .

جک : اقا ما میدونیم از اول میشه: نیمه خلی ... دوم میشه خلی... سوم میشه یکمی از خلی رد کردن ... چهارم میشه دیوونگی... پنجم میشه یکمی از دیوونگی رد کردن ... ششم میشه به حد جنون نزدیک شدن ... هفتم میشه به حد جنون رسیدن ... هشتم میشه به دیوونه زنجیری نزدیک شدن... و نهم میشه به دیوونه زنجیری رسیدن... این اخری را خیلی دوست دارم.

دینگ...

در همین موقع زنگ خورد...




Re: امين آباد !!!
پیام زده شده در: ۱۴:۳۹ شنبه ۲۴ فروردین ۱۳۸۷

هرميون  گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۹ شنبه ۳ آذر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۳۷ سه شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۸۷
از کلاس ریاضیات جادوویی!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 215
آفلاین
سوژه جدی است

...................................

جولی در حالی که از عصبانیت سرخ شده بود فریاد کشید: چرا نمی فهمی جک؟ اینجا امین اباده
جک خمیازه ای کشید و گفت : من فکر می کردم اینجا تجریش باشه اخه یک بار با دوست پسرم اومدیم اینجا کافه گلاسه بخوریم
جولی با عصبانیت به جک نگاه کرد : تو دوست پسر هم داشتی؟ خجالت نمی کشی؟ به من خیانت می کنی؟
جک گفت : بخدا پسر بود راست می گم باورت نمی شه؟ زنگ بزنیم از خودش بپرسیم!
_نخیر لازم نکرده همین که پسر بود جرمه دیگه .! تو می خوای سر من هووو بیاری !
_ هووو؟ چی داری می گی تو؟ اون پسر بود
_خوب منم پسرم دیگه توی دین اسلام حرامه که زن یعنی دو تا شوووهر کنی
_بابا باز که قرصاتو نخوردی بشر ببین تو دختری من پسر
-از کجا معلوم؟
_ای خدااااا!

ناگهان جولی تکانی خورد و گفت :هی تو چرا توی 24 سالگیت با رئیس جمهور امریکا رفته بودی پارک ملت؟
جک با خونسردی گفت : می خواستم براش قاقالیلی بخرم
جولی: برای من هم می خری؟
جک : :no: امین اباد از این چیزا نداره بزار از این جا خلاص شیم یک چیزی برات بخرم که حال کنی ! فقط ببین تو خیلی دیوونه نیستی من هم خیلی دیوونه نیستم ! فقط تو یکمی دیوونه تری
_
_داشتم می گفتم اگر من دیوونه باشم و تو دیوونه تر باشی من باز دیوونه می مونه و تازه دیوونه تر میشم از دست تو و تو هم همین طور دیوونه تر میشی و وقتی جفتمون دیوونه...

ناگهان جولی دست در جیبش کرد و حلقه ای را به جک نشان داد : با من ازدواج می کنی؟
جک: اره اره من با تو ازدواج می کنم!!!
_ا...فقط یک مشکلی هست ،ازکجا معلوم که ما قبلا با هم ازدواج نکردیم؟
_راست می گی این هم حرفیه شاید ما قبلا ازدواج کرده باشیم
_ّبزار عقد نامه رو بیارم
جولی به سراغ عقد نامه رفت و ان را اورد :
جولی همسر اقای جک از تاریخ 12 اکتبر 2004 .محل عقد :خانه شخصی جک در امین اباد !
جک با خوشحالی فریاد زد : این مدرک نشون می ده که ما هنوز با هم ازدواج نکردیم
_اوه جک چرا نمی فهمی؟ این مدرک نشون می ده که ما می خواستیم باهم ازدواج کنیم ولی منصرف شدیم چون که جوراب بابای من سوراخ بود
_نه جولی این مدرک یک معنای دیگر هم دارد چون کلمه ی ثلاثی است ببین عزیزم این یعنی که چون از تفعل می اید یعنی این که..ا...یعنی این که ..ما سه سال بعد با هم عروسی خواهیم کرد

ناگهان در قیژ قیژِی کرد و استاد ادبیات دیوانه ها وارد شد!
........................

سعی کنید سوژه رو یکمی طنز پیش ببرید این پست من چرت و پرت شد چون پست اول این سوژه بود می خواستم بگم بهتون که منظورم از این سوژه چیه! الان که استاد ادبیات دیوانه ها وارد شد تا به جک ادبیات یاد بده شما ان را با طنز تمام توصیف کنید


با تشکر


[b][color=FF6600]!و هرمیون گرنجر رفت و همه چیز را به هپزیبا اسمیت سپرد .

و فقط چند نفر را با


Re: امين آباد !!!
پیام زده شده در: ۱۶:۲۴ یکشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۶

پیتر پتی گروold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۰ دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۸
از کابان...مخوف ترین زندان!
گروه:
مـاگـل
پیام: 333
آفلاین
پست پاياني
============
جنگ به خونريزي هاي شديدي مي كشه.بچه غول داره يك كشتي تمام عيار با يه غول بزرگ تر از خودش مي گيره.قطره هاي عرق بر سر و صورت بچه غول ظاهر شده.تعداد زخمي هاي امين آبادي ها خيلي بيشتر از خرزو خاني ها هستش.
پيتر كه داره مي بينه ارتش داره شكست مي خوره با فرياد سارا رو خطاب قرار مي ده: اويــــــي!سارا كاش فعلا اعلام آتش بس مي داديم.نظرت چيه؟
سارا كه در همون موقع به خاطر يك طلسم ميفته رو زمين فقط مي تونه با علامت سر تاييد كنه حرف پيتر رو.
پيتر كه از موافقت سارا خوشحال شده بود رو به خرزوخان فرياد زد: آهــــــــــــــــــــــــــــــاي!خـــــــرزو
با صداي فرياد پيتر كه انگار به طور معجزه آسايي بيش از حد شده جنگ مي ايسته.غول ها سرشونو برميگردونن طرف صدا تا بفهمن كي بوده.
پيتر كه علامت ترس در چهرش معلومه به خرزو مي گه:پايه آتش بس هستي؟به زخمي هاي من و خودت نگاه كن.فردا دوباره شروع مي كنيم.
خرزو كه با عقل ناقصش نمي تونه فكر كنه مجبور مي شه چند تا غول رو واسه مشورت كمك بگيره.صداي پچ پچ از جمع خروزوخاني ها داره مياد تا سر انجام...
-باشه!فردا ساعت 7 دوباره شروع مي كنيم.آيـــــــــــــــي!
فرياد خرزو به خاطر اين بود كه بچه غول آرومكي رفته بود پاي خرزو رو گاز گرفته بود.
خرزو از عصبانيت بچه غول رو شوت مي كنه كه باعث مي شه از چند سانتي متري سر آماندا رد بشه و بيفته تو چادر.
======================
جلسه اضطراري امن آبادي ها ساعت 9 شب...
زخمي ها تو چادر دارن آه و ناله مي كنن.فقط تعداد معدودي مثل پيتر و آماندا و استر و هرميون و چند نفر انگشت شمار ديگه موندن.
اونا دور يك ميز نشستن و هر كي داره حرف خودشو مي زنه
-من مي گم كه همين الان بريم پدرشونو در بياريم
-مزخرف نگو...اونا احمق نيستن.بازم مثل قبل مامور گذاشتن.به نظرم با اين همه زخمي بهتره تسليم بشيم
پيتر كه از اين حرف به شدت عصبي شده بود گفت:به هيچ وجه
دريغ است امين آباد كه ويران شود كنام خرزو خان و غولان شود
همه به خاطر اين ذوق شعري پيتر رو تشويق مي كنن.تا اين كه پيتر ياد يه چيزي ميفته كه هنوز فكرشو نكرده بود.چرا زودتر به فكرش نرسيده بود
پيتر با يك نگاه اميدوارانه به بروبكس مي گه: يك اسلحه اي دارم كه اگه به كارش ببرم پدرشون در مياد.
ملت:چي؟
پيتر كه لبخند رضايت بخشي رو لباشه مي گه: كرم فلوبر
آمانا:تو از كي اين جور حيوونايي داري؟
پيتر: خوب راستش همين نيم ساعت پيش از تاپيك مغازه موجودات جادويي خريدمش اسمشو به افتخار پدر رپ فارس گذاشتم هيچكس باورت نمي شه برو تو امضام ببين.
آماندا با عجله مي ره كه امضاي پيتر رو ببينه.اما پيتر يقه شو ميگيره تا يه نكته اي بهش بگه.
-ببين اگه عكسش نيومد راست كليك بزن show picture بزن.
آماندا كه خوب فهميده مي ره دنبال امضاي پيتر
استر كه هنوز يه چيزو نفهميده مي پرسه: ولي آخه كرم فلوبر به چه درد ميخوره.
پيتر كه انتظار همچين سواليو نداشت گفن: بوقي!غذاي اين كرم سبزيجاته.اگه ولش بديم تو زمين خرزو خان مزرعشو به بوق مي كشه.
ملت:
===========
دو ساعت بعد پيتر و سارا در زير شنل نامرئي
پيتر و سارا در كنار مزرعه خرزوخان بودن.
پيتر:سارا حاضري.ولشون بده.
و كرم ها با صداي ملچ مولوچ شروع به خوردن محصولات كردن كه سارا از صداي خوردنشون باعث شد بالا بياره.
===========
فردا صبح
خرزو: آيــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــي خـــــــــــــــــــــدا!خـــــــانه خـــــــراب شديم.
و بدين ترتيب باعث شد كه خرزو خان به خاطر اين شوك روحي ديوانه بشه و به آسايشگاه رواني بيمارستان سنت مانگو منتقل بشه. در حالي كه پيتر و گروهش با خوشي و خرمي مزارع خرزو رو تصاحب كردن


[b]تن�


Re: امين آباد !!!
پیام زده شده در: ۱۷:۲۶ شنبه ۱۸ اسفند ۱۳۸۶

پیتر پتی گروold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۰ دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۸
از کابان...مخوف ترین زندان!
گروه:
مـاگـل
پیام: 333
آفلاین
جنگ به ح خودش رسيده بود.ديگه كار از جنگ راه دور گذشته بود و تك به تك شده بود.به حدي كه يه غوله همش به آماندا خنج مي زد.
پيتر:نفـــــــــــس كش!!! ديگه كارتون به جايي رسيده به ناموس ما تجاوز مي كني...
غول:برو اسكلت..
پيتر:حالا مي گم اسكلت كيه.و مثل فنر مي پره رو شونه غوله و انگشتشو مي كنه تو چشمش و دماغش..
غول همين طور نعره مي زنه ولي هيچ كي به كمكش نمي ياد.تا اين كه مجبور مي شه يه تكوني به خودش بده و پيتر رو 100 متر اون طرف تر مي ندازه.
پيتر كه ميبينه هيچ چاره اي نداره يه چاره پيدا مي كنه
سريع بر مي گرده به ميدون جنگ و مي ره داخل چادر...
ولي در همون موقع هرميون جلوش سبز مي شه...
پيتر:هرميون برو كنار...
هرميون:بايد بگي مي خواي چيكار كني...
پيتر:مطمئنم اگه بگم نمي ذاري همچين كاري كنم...
هرميون: خوب حالا كه مطمئني پس از اين جا دور شو
و در همون موقع چوبدستيشو در مياره..
پيتر:چرا نمي فهمي موضوع سر مرگ و زندگيه.مي خوام بچه غول رو بيارم تو جنگ تا بر ضد اونا بجنگه...
هرميون: راست گفتي...آفرين به اين نقشه
پيتر: هرميون تو چته...يه وقتايي كه فكرشم نمي كنم يه هو با ما موافق مي شي..
هرميون:لوس نشو .سريع برو كارتو كن
و در همون موقع يه خمپاره درست در چند متري اونا مي خوره...
پيتر سريع مي ره داخل چادر. بچه غول يه جا آروم نشسته و پستونك تو دهنشه
پيتر:سلام بابايي! خوبي فدات شم؟ بابايي تو ديگه بزرگ شدي...
بچه غول هم خودشو لوس مي كنه...
پيتر:بابايي اون آدمايي كه دارن با ما مي جنگن رو مي بيني.اونا كاكائو تورو برداشتن.
بچه غول از حالت به تغيير مي كنه.
پيتر:بابايي نگران نشو...تو بايد بري انتقام خودتو از اونا بگيري
بچه غول:اگه برم بجنگم تفنگ اسباب بازي برام مي خري
-آره عزيزم!يكي واقعيشو مي خرم
-پفك چطور؟
-آره فدات شم
-بيسكوييت چطور؟
اره قربون شكلت
هرميون از سر چادر داد زد:پيتر داري چه غلطي مي كني
پيتر:يه لحظه صبر كن دارم خرش مي كنم
بچه غول:باباجون خرم برام مي خري...
پيتر: همه اينا رو برو از سر مزارم بخر
بچه غول هم كه فكر مي كنه مزار پيتر يه سوپر ماركته قبول مي كنه :lol2:


[b]تن�


Re: امين آباد !!!
پیام زده شده در: ۱۶:۵۷ شنبه ۱۸ اسفند ۱۳۸۶

هرميون  گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۹ شنبه ۳ آذر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۳۷ سه شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۸۷
از کلاس ریاضیات جادوویی!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 215
آفلاین
بچه غول رو به پیتر می گوید : ماما..ماما
پیتر : این دیگه از کجا پیداش شد عجب غلطی کردم حالا چی کار کنم ؟ واای حالا چرا گریه می کنه وسط این جنگ با غول ها این بچه رو چی کارش کنم ؟
سیریوس گفت : میتونی بکشیش و بعد تکه تکه اش کنی و بعد بیاری تا برای شام ...
پیتر : خفه شو سیریوس ..اره راست می گی..چه شامی بشه! خوشمزه می شه! فقط حیف که پیاز و تخم مرغ نداریم !
در همین لحظه یک توپ به طرف آن ها پرتاب شد و پیتر بی توجه ادامه داد : و این جوری است که بی ان که اون احمق های خابگاه بفهمند یک شام خوشمزه می خوریم :
سیرویس :
بچه غول :
پیتر : چشه این ؟ اه
و شروع به زدن بچه می کنه !
ناگهان هرمیون از راه می رسه :
پیتر دیوونه با بچه که این جوری حرف نمی زنند نگاه کن دندون های دراز غولی و پوست لزج سبز رنگ با مزشو و گریه ی خوبشو :mama: این بجه گشنشه بیا بچه جون یک چیزی بدهم حال کنی
و بچه غول رو به چادر خودش برد :
پس از دقایقی :
اخی ساکت شد!
و ناگهان ترکید و موجب شد تمامی جنگاوران زن هم از چادر ها بیرون بیایند و اماده ی مقابله با دشمن شوند و هرموین هم سعی می کرد بچه رو جمع و جور کند و ....


[b][color=FF6600]!و هرمیون گرنجر رفت و همه چیز را به هپزیبا اسمیت سپرد .

و فقط چند نفر را با


Re: امين آباد !!!
پیام زده شده در: ۱۴:۳۳ شنبه ۱۸ اسفند ۱۳۸۶

پیتر پتی گروold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۰ دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۸
از کابان...مخوف ترین زندان!
گروه:
مـاگـل
پیام: 333
آفلاین
جنگ ادامه داشت.لكه هاي خون همه جا ريخته بود.يكي از غول ها دقيقا جلو پاي پيتر سر خورد با كله از پشت خورد زمين!
پيتر:سيريوس ببين چي مي گم.مي ري انبار مهمات آرپيچي مياري!
سيريوس با علامت سر اطاعت مي كنه.
پيتر:آي خرزو...بهتره تسليم شي.اين غول ها از نعمت مخ محروم هستن.
خرزو:پس بهت توصيه مي كنم پشت سرتو نگاه كني.به نظرت دست غوله چند متر پرتت مي كنه؟
پيتر با حالتي وحشت زده بر ميگرده.ولي چيزي نمي بينه.
خرزو:سر كاري بود
پيتر:منم بهت توصيه مي كنم پشت سرت رو نگاه كني.البته به شرطي كه هول نشي.
خرزو:عجب خنگي هستي.ديگه مارو سركار نذ...
ولي نمي تونه حرفشو ادامه بده. چون در همون موقع آرپيچي به كمر خرزو مي خوره و باعث مي شه يك كليش بيفته جلو پاي پيتر
پيتر:سيريوس چطور رفتي اون طرف زمين؟
سيريوس:آپارت كردن نقش لگن داره ديگه
-اي والله.حالا سريع بيا اين طرف مي زنن لهت مي كنن.
سيريوس هم با دو مياد اين طرف.
خرزو كه ز شدت درد داره مي پيچه داد مي زنه: آهاي غول! بيا اينجا يه لحظه
غوله با احتياط مي ره طرفش...
غول: چيكارم داري؟ من كه كار بدي نكردم
خرزو: كاري ندارم.يه لحظه چاقوتو بده.
غول هم خيالش راحت مي شه و دستشو دراز مي كنه و چاقو رو مي ده بهش.
در همون موقع خرزو چاقو رو مي قاپه و شكم غوله رو پاره مي كنه.بعد از كلي جستجو داخل شكم غول كليشو پيدا مي كنه.سريع در مياره و با يك جادو اونو به جاي خالي كليه خودش پيوند مي ده
دوباره روشو مي كنه طرف پيتر: حالا اگه مردشي بيا طرفــ....
اما بازم نمي تونه ادامه بده.چون در همون موقع صداي گريه يك بچه از داخل شكم غوله بلند مي شه.
غوله حامله بوده...!!!


[b]تن�


Re: امين آباد !!!
پیام زده شده در: ۱۴:۰۴ شنبه ۱۸ اسفند ۱۳۸۶

آماندا لانگ باتمold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ چهارشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۵۷ پنجشنبه ۵ شهریور ۱۳۸۸
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 240
آفلاین
خرزو خان با حالتي شيطاني : حملـــــــــــــــــه....
ملت امین آبادی :حمله ؟!
پیتر : حمله ! حملـــــــــــه !حملـــــــــــــــــــــــــــــــــه !
خرزو : چند بار حمله ؟!
پیتر :

و بدین صورت ارتش امین آبادی ها با ارتش غول ها درگیر و گلاویز شدند !

آماندا : :oops:
بقیه :
پیتر : آهااااااااای ! یکی از شما دخترا بیاد اینو ببره !

سارا که داشت با دخترای دیگه پشت جبهه به درمان زخمی ها میپرداخت اومد طرف آماندا تا سرش گول مالی کنه !

سارا : بیا !بیا آماندا ببین چه مدادرنگی های قشنگین ! نیگا کن ! میخوای مال تو باشن ؟!
آماندا :
سارا : پس بیا اینجا !آها ! بیا نقاشی کن !
آماندا : کاغذش کو ؟!
سارا :

........................................

فرسخ ها دورتر ، محل خوش گذرانی و عیش و نوش استر ، استرس !!!

استر در حالی که روی کاناپه ای لمیده بود پاش رو رو پاش انداخته بود ، نوشیدنی کره ایش رو هورررت میکشید و به گروه نمایش که روی سن مشغول باله رقصیدن بودن نکاه میکرد ! :

رومئو در حالی که زیر ایوان اتاق ژولیت ایستاده بود مشغول یاوه سرایی بود : هااااااااااااااااااااااااااای ! آها آها آها آها هااااااااااااااااای ! یاها یاها یاها یاها هااااااااااااااای ! اوهو اوهو اوهو اوهو آهااااااااااااااااااااااااای ! :fan:
ژولیت : دینگ هو هه ! دینگ ها هه ! چینگ یوهو ! واهااااای !
( همه ی اونها آواز های رد و بدل شده میان این دو عاشق بودند ! )

ژولیت جوان موهایش را از ایوان پایین میاندازد تا رومئو با استفاده از آن به اتاق زولیت راه یابد ! ( تلفیق افسانه ها ! ) اما تماشاگران که در آن لحظه فقط شامل استر میشدند در کمال ناباوری دیدند که خود ژولیت با موهایش از ایوان پایین رفت ! ( بیچاره شکسپیر تو گور لرزید !!! )
ژولیت به حیاط میرسه و همراه با رومئو باله میرقصن و قصه تموم میشه !

استر :

استرس پس از دهن دره دستش را بالا میآورد و با انگشت دست دیگرش به انگشتر آن یکی دستش تقه ای میزند و پس از لحظاتی چند میتونه حیاط امین آباد رو ببینه که داره توسط غول ها و نهنگ ها و خرزو خان فنا میشه !!!


تصویر کوچک شده


Re: امين آباد !!!
پیام زده شده در: ۰:۰۱ جمعه ۱۷ اسفند ۱۳۸۶

پیتر پتی گروold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۰ دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۸
از کابان...مخوف ترین زندان!
گروه:
مـاگـل
پیام: 333
آفلاین
رونالد در حال دعا بود که ناگهان...
========
پيتر داد زد: بسه ديگه.اين قدر چرت و پرت بازي در نيارين.
ملت:باش باش شوخي كرديم به جونم ما كسي نيستـــ....
پيتر:مــــــــــــــــرگ تا چند ساعت ديگه بايد بريم جلوشون و چند تا فحش آبدار بهشون بديم تا بيان تو زمين و باباشون در بياد.كسي نظري نداره؟
سيريوس:اونوقت اگه از دور طلسم كردن مارو چي؟
پيتر: عجب گاگوليه!!! بابا جان من نگفتم كه دست خالي برو جلوشون.اتفاقا چند تا طلسم هم بايد بهشون پرت كنيم.
آماندا كه همون موقع از بيهوشي در مياد مي گه: اين جا چه خبره
جيمز:عافيت باشه
آماندا: به همچنين!
جيمز:بچه پر رو!
پيتر: پس 4 ساعت ديگه آماده باشين. اصلا نمي خوام يك دونه نخود از زميناي ما خراب بشه
================
ساعت 4 ظهر
همه به صف ايستادن... و دارن به صورت نظامي مي رن جلو...همه توي يك استرس وحشتناك قرار گرفتن
تا اين كه از دور ارتش خرزو خان رو مي بينن.
پيتر: خرزو خااااااان هويــــــــــــــــــــــــــــــي! ديگه مياي نامه تهديد آميز واسمون مي نويسي.بزنم لهت كنم.
خرزو خان هم كه عصباني مي شه دستور حمله مي ده 3 تا از غول ها رو مي فرسته جلو و وقتي پاشون روي مين مي ره صورتشون پشت جوش هاشون قائم مي شه.
جماعت امين آبادي:
خرزو خان هم كه مي بينه اوضاع بحرانيه به غول ها مي گه: بايد چند نفر خودشونو فدا كنن...
كسي هست؟
غول ها: من حاضرم...منم حاضرم....
استر:عجب اوضاعي هستشا.فكر اينو نكرده بوديم.آخه غولجماعت هم ايثار داره؟
خلاصه بعد از 5 دقيقه تمام مين ها خنثي مي شه...
خرزو خان با حالتي شيطاني : حملـــــــــــــــــه....
===============


[b]تن�


Re: امين آباد !!!
پیام زده شده در: ۲۳:۰۵ پنجشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۸۶

هرميون  گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۹ شنبه ۳ آذر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۳۷ سه شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۸۷
از کلاس ریاضیات جادوویی!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 215
آفلاین
سارا گفت اره اره عالیه حالا ما می تونیم بریم و یک عالمه گل بکاریم بعد هم بریم و یک عالمه چمن بکاریم و بعد یک عالمه علف هرز بکاریم ..علف هرز ایزودوهزار هشت با نوشته ی جی کی ار رولینگ تالکین درن شان
لیلی هم ادامه داد : اره راست می گه سارا علف هرز نوشته ی جی کی ار رولینک تالیکین درن شان از همه مرغوب تره تازه با مهتاب هم رشد می کنه راستی...افتاب مهتاب قشنگه ...سه رنگه ..هشت رنگه ...نگاش بکن ..ابی داره...سبز داره..بنفش داره ..
هرمیون نگاه عاقل اندر سفیهی به ان دو انداخت و سپس گفت : احمق ها ..مگر علف هرز هم نوشته ی کسی است ؟ علف سبز نوعی عکس است که نقاش ها ان را می کشند نه این که نوسنده ان را بنویسد و اگر عکس را دفن کنید طبق محاسبات ریاضی جادویی از ان گل رز در میاید ..واقعا شما باید قرص هاتون رو سر وقت بخورید

پیتر گفت : حالا بچه ها می گم که اگر شما ها قول بدید چیزی به کسی نگید یک چیزی بهتون می گم که حال کنید ... علف هرز یک نوع پروتئین است که موجب افزایش قد می شود ...

جیمز گفت : بس کنید بچه ها کافیه دیگه الان باید شاد باشیم که اون ها مین می ره زیر پاهاشون و بعد می ترکند و بعد مثله بادکنک می شن و ما خوشحال می شیم راستی بچه ها ....یک توپ دارم قلقلیه سرخ و سفید و ابیه می زنم زمین هوا می ره نمی دونی تا کجا می ره من این توپ رو نداشتم ..........

جیمز در حال خواندن این شعر بود که ناگهان رونالد رو دید که داشت چیزی رو زمزمه می کرد:

_خدایا نیاید خدایا استر نیاید اگر بیاید ببیند این دیوانه ها قرص هاشون رو نخوردن و دارن چه بلایی سر رئیس تیمارستان می ارند همه ی مارو از تیمارستان بیرون می کند خدایا نکند ما رو از امین اباد بیرون کند ...اگر بیرون کند من سرما می خورم و بعد نمی تونم درس بخونم و بعد نمی تونم مهندس شوم و بعد نمی تونم کار کنم

{کلا همه از دم دیوانه اند امین اباد است دیگر }

رونالد در حال دعا بود که ناگهان...


ویرایش شده توسط هرميون گرنجر در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۱۶ ۲۳:۰۹:۴۱

[b][color=FF6600]!و هرمیون گرنجر رفت و همه چیز را به هپزیبا اسمیت سپرد .

و فقط چند نفر را با







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.