هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


"خبرهای فوری جادوگران" تنها زمانی ظاهر می‌شود که وقایعی خاص در جامعه‌ی جادویی جادوگران در حال به وقوع پیوستن باشد. با ما همراه باشید تا از جدیدترین خبرها مطلع شوید.


اگر می‌خواهید از وقایعی که در جریان است جا نمانید، بهتر است هرچه زودتر در محل حادثه حضور پیدا کنید و خودی نشان دهید!


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: كتابخانه ي مكانيزم
پیام زده شده در: ۱۱:۳۸ چهارشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۴

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 3574
آفلاین
همه وسایل رو آماده کردید ؟ اون دختره چی ؟! آوردینش ؟! ارباب خوشش نمی آد چیزی کم باشه ...
بچه ها داشتند به صحنه نگاه ميكردن. اونا مري رو از روي زمين بلند كردن.رون به صورت مري نگاه كرد و گفت:
بچه ها انگار مري بيهوش شده!!!
همه ي بچه ها به صورت مري نگاه كردن.....سر مري روي شونش افتاده بود و چشماش بسته بود.
يكي از بچه هاي گروه اسلاترين مري رو به سمت در تالار ميبرد در بين راه سر مري به ديوار خورد ولي آنها كاملا بيخيال بودند.
در اون طرف بچه ها عكس العمل نشون دادند. رون و استرجس هر دو سرشون رو پايين انداختن و آرام آه كشيدند
تدي انگار بهش برق وصل كرده بودن چون همين طوري مجزوم صحنه شده بود
فرانك بي مقدمه گفت:چرا ايستادين حركت كنيد ديگه!!!
بچه ها به سمت در خروجي تالار به راه افتادن...
وقتي همه از در بيرون آمدن در به جاي اولش يعني در ديوار رفت و پنهان شد..
رون به دور و اطراف خود نگاه كرد و گفت:خب حالا چي كار كنيم؟؟
استرجس :
سپس دستشو به سمت فرانك كرد و گفت:تو بگو مگه مدير كتابخانه نيستي!!!؟؟؟
فرانك به استرجس چپ چپ نگاه كرد و گفت:
ميشه بگي چه ربطي داره به كتابخانه مگه العان داخل كتابخانه هستيم؟؟؟
دني كه خسته شده بود و دلش شور ميزد گفت:
بابا جان العان وقت اين صحبتها نيست بايد بريم مري رو نجات بديم !!چون اگه اتفاقي براش بيفته به نفع ما نيست !!من كه ميگم بريم دنبالشون!!!
همه با سر تاييد كردن خواستند كه راه بيفتند كه تدي گفت:
صبر كنيد اون نور چيه اون طرف؟؟؟
بچه ها همه به سمتي كه تدي نشون داده بود نگاه ميكنن و ميبينن كه افراد گروه اسلاترين به همراه مري وارد يك سالن كه نور زيادي ازش بيرون ميومد شدند...
وقتي همه ي آنها وارد سالن پر نور شدند كم كم سالن داشت غيب ميشد..
استرجس در حالي كه رنگش به طور كامل پريده بود گفت:بايد دنبالشون بريم عجله كنيد.
همه در حالي كه به سالن پر نور نگاه ميكردن با سر تاييد كردن و شروع به دويدن كردن....
تدي:عجله كنيد داره غيب ميشه!!!!.....
اول دني
دوم استرجس
سوم تدي
چهارم رون
پنجم فرانك.....
به محض وارد شدن فرانك در سالن بسته شد...
بچه ها داخل گردابي پر از نور پايين و پايين تر ميرفتند سر همشون گيج ميرفت... استرجس كه سرش رو به پايين بود تلاش ميكرد كه صاف بشه ولي موفق نميشد....
بالخره پس از مدتي ...
بومممممممممممممممم
همه ي بچه ها به زمين برخورد ميكنن....
فرانك به زور از جاش بلند ميشه و به اطراف خودش نگاه ميكنه و پس از چند لحظه ميگه:بچه ها شبيه يك خونه هستش!!!!
ساعت ديواري قديمي...... راه پله چوبي ترك خورده......
مبلهايي با پارچه سفيد.....

ادامه دارد.....................

-----------------------------------------------------------------
1.آنها كجا بودن؟؟؟
2.آيا آنها از مدرسه خيلي دور بودن؟؟؟
3.چرا سرنوشته كتابخانه اين طوري بود؟؟؟

براي فهميدن جواب اين سوالات داستان ما را دنبال كنيد


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۴/۱۱/۲۶ ۱۲:۴۲:۱۲

عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


Re: كتابخانه ي مكانيزم
پیام زده شده در: ۲۱:۰۵ شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۸۴

مریدانوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۲ سه شنبه ۱۵ دی ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ چهارشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۲
از قعر فراموشی دوستان قدیمی
گروه:
مـاگـل
پیام: 190
آفلاین
بلافاصله در تالار باز شد و اونها به داخل تالار قدم گذاشتند ...
تالار اسلیترین ، پر از دخمه های تاریک و پیچ در پیچی بود که سردی و رخوت در آنها موج می زد ؛
بچه ها به آرامی و با احتیاط از پله های سنگی تالار پایین رفتند ؛
سکوت همه جا را پر کرده بود و تنها صدای قدم های خودشان به گوش می رسید ...
ناگهان ؛
_ خب خب ... می شه بدونم گریفیندوری ها توی تالار من چی کار می کنند ؟!
صدایی کشدار و بی روح که تنها می توانست متعلق به یک نفر باشد ؛ اسنیپ !!!
پسرها با ناامیدی سرهایشان را برگرداندند تا همراه اسنیپ برای مجازاتی که انتظارش می رفت ، بروند ... که چشمشان به صاحب صدا افتاد ؛
_ تـــــــــــــدی ...
و نفس راحتی کشیدند ...
تدی دستی به موهایش کشید و گفت :
_ اومده بودم یه سر بابامو ببینم ! خوب میتونم صداشو تقلید کنم ها ... خیلی جاها به دردم می خوره ...
_ ببینم شما اینجا چی کار می کنید ؟!
فرانک که با نگاهش گروه اسلیترینی را تعقیب می کرد ، گفت :
_ بیا توی راه برات تعریف می کنم .
رون و دنی هم دست استرجس را که مشغول کنده کاری اسم جسی بر روی دیوار بود ، کشیدند و همراه فرانک و تدی راهی شدند ...
گروه اسلایترینی با کمی فاصله از آنها ایستاد ... بچه ها گوش هایشان را تیز کردند ...
همان پسری که رمز ورودی را گفته بود این بار گفت :
_ همه وسایل رو آماده کردید ؟ اون دختره چی ؟! آوردینش ؟! ارباب خوشش نمی آد چیزی کم باشه ...



Re: كتابخانه ي مكانيزم
پیام زده شده در: ۷:۳۱ شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۸۴

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 3574
آفلاین
یک پسر با موهای بلند در میان جمعی از سبز پوشان اسلیترن در مقابل آن ها واستاده بود ...
فرانك و بقيه با دهان باز به اين صحنه نگاه ميكردن. آنها به سمت در تالار حركت كردند .همه ي بچه ها گوشاشونو تيز كردند كه بفهمند رمز ورودي تالار چيست؟؟؟!!!
يكي از آنها آروم گفت:
جنگل سياه...(بدون شرح)
در تالار كه در ديوار قرار داشت باز شد . بچه ها سعي كردن به داخل آن نگاهي بيندازند ولي هيچي معلوم نبود جز سياهي فقط و فقط سياهي...
بچه ها گروه اسلاترين وارد تالارشان شدند و بالافاصله پس از ورود آنها در تالار بسته شد.
بچه ها از پشت مجسمه بيرون آمدند و رفتند جلوي در ايستادند...
فرانك:حالا چي؟؟
استرجس:من اين حرفها سرم نميشه بايد برم تو و اونارو از اون تو دربياريم ..
دني حرفهاي استرجس رو تاييد كرد و گفت:بايد بريم تو به هر صورت ممكن!!!!
صداي پا چند نفر از پشت سرشون به گوش رسيد دوباره همه ي بچه ها رفتند و پشت مجسمه مخفي شدن ...
_اي بابا من نميدونم اين مالفوي و بقيه چي كار دارن ميكنن...
_ولشون كن بابا بهتره كاري به كارشون نداشته باشيم..
استرجس به طور ناگهاني از پشت مجسمه بيرون اومد و با چوب توي سر آن چند نفر زد...(بازم بدون شرح )
همه در حالي كه دهانشون باز بود از پشت مجسمه بيرون آمدند. رون گفت:
ببخشيد استرجس جان هدفت از اين كار چي بود؟؟
استرجس داشت با دستمالي كه از توي جيبش در اورده بود عرقش رو خشك ميكرد گفت:
خب بابا آيكيو(درست نوشتم )ما بايد لباسمون رو عوض كنيم بعدش وارد تالار بشيم...
رون:ايول بابا اين مخش خيلي خوب كار ميكنه ها!!!
اون با دستش به استرجس اشاره كرد....
فرانك كه ديد اوضاع مرتبه گفت:
آره بابا بياين لباسامون رو عوض كنيم!!!
بچه ها افراد گروه اسلاترين رو به پشت مجسمه كشيدند و لباساشون رو در آوردند و خودشون پوشيدند....
فرانك نگاهي به لباس گروه اسلاترين كرد و گفت:بدك نيستا... قشنگه!!!
رون كه بهش بر خورده بود گفت:
برو بابا هيچ لباسي به اندازه گروه خودمون قشنگ نيست...
دني و استرجس با همديگر گفتند:
بسته ديگه!!!!
استرجس گفت:بياين بريم تو تا اتفاقي نيفتاده هنوز هم معلوم نيست اتفاقي افتاده يا نه!!!پس سريع تر...
همه ي بچه ها رفتند جلوي در تالار ايستادند و دني گفت:
جنگل سياه....
بالافاصله در تالار باز شد و اونها به داخل تالار قدم گذاشتند...

ادامه دارد......


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۴/۱۱/۲۲ ۹:۱۱:۵۵
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۴/۱۱/۲۲ ۹:۱۳:۴۲

عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


Re: كتابخانه ي مكانيزم
پیام زده شده در: ۰:۲۲ شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۸۴

دنیل واتسون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۶ یکشنبه ۱۲ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۵:۵۹ دوشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۸۵
از فراسوی مرزهای پنهان
گروه:
مـاگـل
پیام: 162
آفلاین
صدایی از پشت سرشان گفت :
_ یه مشت عقل کل ریختن تو این گریف ! خب معلومه دیگه این مری تو تالار اسلیترنه !
ملت سرگردان :
استرجس : رون تو این جا چی کار می کنی ؟!؟
رون : کل مدرسه فهمیدن شما سه تا دارین چی کار می کنین می خواین منو که یه عمر معلم جاسوسی بودم نفهمم !
دنی : یعنی بقیه می دونن ؟
رون : نه بابا !!! ...... میرتل هیچ وقت آدم راز داری نبوده !
فرانک : من که هیچ وقت بهش اعتماد نداشتم .
رون : در عوض دو قیقه گوش دادن به حرفاش می تونی کلی حرف ازش بکشی ...... شما فکر کردین می تونیم بدون من پاتونو بذارین اونجا !
دنی : ما می خواستیم بیایم بهت بگیم .
رون : آره جون خودتون !
استرجس : خیله خب بسته دیگه ..... بهتره بریم بینیم چه بلایی قراره سرمون بیاد !اونا تغییر مسیر دادن و رفتن به سوی تقریبا سیاه چاله ی اسلیترن !
صدای رداهایشان به وضوح در فضای خفقان آور آنجا طنین انداز می شد . بوی کینه از چند قدمی تالار به خوبی به مشام می رسید .
دنی با قیافه ای متعجب :
_ کسی پیشنهادی برای ورود به این جا داره ؟!؟
او به ورودی تالار اسلیترن که در مقابلشان قرار داشت اشاره می کرد !
به آرامی یکی دنی را نا خواسته به پشت مجسمه ی یک جادوگر خمیده که در همان نزدیکی بود کشید .
_ معلوم هست چی کار می کنی فرانک ؟
فرانک فقط دستش را به نشونه ی سکوت بالا برد و به جلو اشاره کرد .
_ همه ی کارا رو به راهه ؟
_ آره ..... فکر کنم دیگه همه چیز حله ........ اون مشکلم که حل شد ....
_ کسی که بویی نبرده ؟!؟
_ فکر نمی کنم ...... اون 3 تا گریفیه احمقو که اگه بمبم بغل گوششون منفجر کنی چیزی نمی فهمن !
_ آروم تر ..... بهتره بقیه صحبتارو تو بکنیم !
یک پسر با موهای بلند در میان جمعی از سبز پوشان اسلیترن در مقابل آن ها واستاده بود .


ادامه دارد ......
____________________________________________
از عزیزان خواهش می کنم که لطف کنن و آرم کتابخونه رو حتما در امضاشون قرار بدن .

با تشکر !


[size=medium][color=3333FF]هر انسانی آنچه را که دوست دارد نابود می کند !
بگذا


Re: كتابخانه ي مكانيزم
پیام زده شده در: ۱۹:۱۸ جمعه ۲۱ بهمن ۱۳۸۴

مریدانوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۲ سه شنبه ۱۵ دی ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ چهارشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۲
از قعر فراموشی دوستان قدیمی
گروه:
مـاگـل
پیام: 190
آفلاین
مدیران گرامی کتابخونه مثل اینکه قرار بود اینجا فعال بشه ها ؟!
____________________________________________________
... دني: برو بابا بياين دنبالم!!!!!!!!
اونا هم كه راه ديگه اي نداشتن به دنبال او به راه افتادن ...
وقت نهار بود و کسی در راهروها دیده نمی شد ،
در حالی که داشتند از کنار سالن غذاخوری می گذشتند ، استرجس با ناامیدی گفت :
_ بچه ها من خیلی گشنمه ...
فرانک که دلش پر بود ، با عصبانیت گفت :
_ نمی خوای دست از این کار ها برداری ؟ خسته ام کردی !؟ دنی تو یه چیزی بهش بگو ... هوی دنی با تواما ...
و دستش را جلوی صورت دنی که مبهوت در حال نگاه کردن داخل سالن بود ، تکان داد !
دنی که تازه متوجه فرانک شده بود ، گفت :
_ چی گفتی فرانک ؟!
_ حواست کجاست !؟
_ هیچی بابا ! یه نکته ای توجه ام رو به خودش جلب کرده بود ...
استرجس و فرانک با حالتی مظنونانه :
_ چه نکته ای ناقلا ؟!
_ !
_ خب بابا ! حالا بگو چی فهمیدی ؟!
دنی با حالتی متفکرانه گفت :
_ دقت کردید که دراکو و رفقاش سر میز نهار نبودند ...
استرجس و فرانک با حالتی مبهوت به دنی نگاه می کردند ...
دنی ادامه داد :
_ و این یعنی اینکه ...



Re: كتابخانه ي مكانيزم
پیام زده شده در: ۱۴:۳۱ پنجشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۸۴

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 3574
آفلاین
فهرست كتابهاي كتابخانه به روز شد:
تاريخچه جادو
هزار گياه و قارچ سحر آميز
جانوران شگفت انگيز و زيستگاه آنها
جادوي سياه:راهنماي دفاع شخصي
مباني معجون هاي سحر آميز(كتابهاي بخش ممنوعه)
راهنماي تغيير شكل
طلسمها و وردهاي ويژه
طلسمها و ضد طلسمها
نظريه هاي جادويي
كوييديچ در گذر زمان
غلبه بر پيك مرگ(نسخه اصلي)
گشت و گذار با غول ها(نسخه اصلي)
سفر درياي با خون آشم ها(نسخه اصلي)
پسه زدن با غولها(نسخه اصلي)
روشن بيني آينده
انواع بيماريهاي جادوي رايج
تيمهاي كوييديچ بريتايا و ايرلند
گياهان جادوي آبزي و خواص آنها
تعبير خواب
جادوي دفاعي عملي و كاربرد آن بر جادوي سياه
زندگينامه گودريك گريفيندور
زندگي نامه سالازاراسلاترين(كتابهاي بخش ممنوعه)
زندگي نامه هلگا هافلپاف
زندگي نامه ريونكلا
چگونه كسي را طلسم كنيم؟؟
زندگي نامه هري پاتر
روش هاي مبارزه با ماگل ها بدون استفاده از جادو
سنگ جادو چيست؟

خب فعلا كتابخانه زيادتر از حد معمول كتاب داره.......
فرانك قول امضا كتابخانه رو به شما داده بود العان امضاء حاضره ميتونيد استفاده كنيد
لينكش:
امضاء كتابخانه

خب ديگه كاري ندارم...
ارادتمند
مديران فعلي كتابخانه
دنيل واتسون و استرجس پادمور


عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


Re: كتابخانه ي مكانيزم
پیام زده شده در: ۱۸:۰۸ سه شنبه ۱۸ بهمن ۱۳۸۴

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 3574
آفلاین
خب بايد به اطلاع همه ي شما عزيزان برسونم كه كتابخانه به روز ميشود اسامي كتاب هاي جديد طي چند روز آينده اعلام خوهاد شد..............
ادامه داستان رو از مال من ادامه بديد..........(بايد اين جارو فعال نگه داريم چون فرانك گفته )

ارادتمند
مديران فعلي كتابخانه
دنيل واتسون و استرجس پادمور


عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


Re: كتابخانه ي مكانيزم
پیام زده شده در: ۱۹:۳۱ جمعه ۱۴ بهمن ۱۳۸۴

فرانک لانگ باتمold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۵۰ شنبه ۲۵ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۵:۴۰ جمعه ۲ تیر ۱۳۸۵
از سنت مانگو
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 305
آفلاین
خوب خداحافظ دوستان بله من دادم دیگه میرم تا رولم رو تویه یک

جا قوی کنم و بازگردم .

مدیریت اینجا رو تا زمان بازگشتم به استرجس و دنی عزیز میسپرم

1. چند تا خواهش داشتم اینجارو تا بازگشتم باز نگه دارید و فعال

2. اگر بازگشتم مدیریت با خودم باشه .

امید وارم ارزش های من را زیر پا نگذارید و ..../

قربان شما تا دیداری بعد فرانک

راستی فردا اخرین روزیه که به سایت سر میزنم لا اقل تا عید .


عضو تیم دراگون (کوییدیچ)
تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده
مدیر کتابخانه ی گریفیندور ( خصوصی و محرمانه)


Re: كتابخانه ي مكانيزم
پیام زده شده در: ۱۸:۲۵ سه شنبه ۱۱ بهمن ۱۳۸۴

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 3574
آفلاین
دنی با خودش : ((((دستشویی میرتل گریان))......
اون با تمام سرعت خودشو به استرجس و بقيه رسوند و گفت :
بچه ها بايد خودمونو برسونيم به دستشويي ميرتل!!!!!!
استرجس:براي چي ؟؟؟مگه اتفاقي افتاده؟؟؟
دني: ! نميدونم ولي ميگم بريم يك سري به اونجا بزنيم
فرانك:بچه ها عجله كنيد كه وقت نداريم ممكنه يك ...........
بقيه حرف فرانك در فرياد دني از بين رفت.......
اونها به سمت دستشويي در حركت بودن وقتي به جلوي دستشويي رسيدن استرجس گفت:
بچه ها اينجا دستشويي دختراس من كه تو نميام!!!!!!!
دني:چه بهتر !!!!!!! همين جا وايسا اگه كسي اومد به ما بگو
استرجس:اوكي برين يالا!!!!!
دني و فرانك داخل شدن .........
فرانك به دور و اطراف خوش نگه كرد و گفت:
مریدانوس...س.س.س.س.س.س...سس
هيچ صدايي به گوش نرسيد و فقط صداي خود فرانك در دستشويي پيچيد و دوباره به گوش خودشون رسيد
ناگهان صداي گريه اي اومد
دني:اوخ...خ..خ.....ميرتل اومد آروم باش تا من ازش سوال كنم!!!!
فرانك:باشه به كارت برس !!!!
ميرتل پيداش شد و بالافاصله گفت:
شما اينجا چي كار ميكنيد اينجا دستشويي.........
دني:آره بابا خودمون ميدونيم!فقط اومديم يك سوال ازت بكنيم ؟؟؟
ميرتل: !چيه درباره مرگ منه؟؟؟؟؟
دني:اه.....(رو به فرانك:اين چرا همش ميخواد مرگشو براي اينو و اون تعريف كنه؟؟؟؟)نه بابا ميخوام بدونم كسي يعني دختري اينجا نيومده؟؟؟؟
ميرتل:چي كارش داري عاشقش شدي؟؟؟؟؟؟
دني: (ولي بروز نداد) نه كارش دارم!!!!!!!!!
ميرتل:چرا اومدش ولي چند تا از بچه هاي گروه اسلاترين اومدن و بردنش!!!!!!!!!!!!!
فرانك و دني:نه..ه.ه.ه.ه....ه.ه.ه.ه.
ميرتل:جون تو!!!!!!!!!
سپس از جلوي ديد آنها كنار رفت.....
ديگر صدايي در دستشويي نيامد بجز صداي قطره قطره آب كه از شير دستشويي به گوش ميرسيد......
*پس از مدتي*
فرانك:حالا چي؟؟؟؟
دني:بهتره بريم تو سالن اسلاترين!!!!!!!!!
فرانك:بي خيال بابا!!!!!!!!
دني:اره بابا.
اونا از دستشويي بيرون اومدن....
بيرون دستشويي استرجس كه هنوز داشت به اين ور و آن ور نگاه ميكرد گفت:
چي شد!!!؟؟؟
فرانك همه چيز رو براش تعريف كرد در آخر استرجس كه مونده بود گفت:
دني بيخيال شو بابا بيچارمون ميكنيا!!!!!!!!!
دني:برو بابا بياين دنبالم!!!!!!!!
اونا هم كه راه ديگه اي نداشتن به دنبال او به راه افتادن............

ادامه دارد.....................


عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


Re: كتابخانه ي مكانيزم
پیام زده شده در: ۸:۵۱ دوشنبه ۱۰ بهمن ۱۳۸۴

فرانک لانگ باتمold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۵۰ شنبه ۲۵ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۵:۴۰ جمعه ۲ تیر ۱۳۸۵
از سنت مانگو
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 305
آفلاین
خوب کارت کتابخوانه هم داره درست میشه.

___________________________________________
فرانک: یعنی مری میتونه یک خائن باشه یا داره مارو از چیزی با

خیر میکنه . (؟) اگه خیانت باشه باید با کمک ارتش جلوشو بگیریم

ولی اگه راست باشه و مثل سال دوم تالار باز شده حالا که

دامبلدور نیست چیکار کنیم .؟؟؟؟

دنی: فکر نمیکنم مری خاءن باشه میخواسته یک جوری به ما

بفهمونه که تالار باز شده اگه اینجوری باشه جونش در خطره

استر: نمیدونم فقط فرانک تو برو کتابخوانه اصلی دنی تو اینجا

بمون منم میرم محوطه رو میگردم 1 ساعت دیگه همه اینجا .

فرانک : یا ریش مرلین خدا کنه بلایی سرش نیاد .

________________________________
تو محوطه استر همه جارو گشته وللی خبری از مری نیست

تو کتابخوانه اصلی : فرانک همه جارو گشته خبری از مری نیست

و اما دنی که نخواسته بود اونجا بمونه

دنی با خودش : ((((دستشویی میرتل گریان))


عضو تیم دراگون (کوییدیچ)
تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده
مدیر کتابخانه ی گریفیندور ( خصوصی و محرمانه)







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.