هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


"خبرهای فوری جادوگران" تنها زمانی ظاهر می‌شود که وقایعی خاص در جامعه‌ی جادویی جادوگران در حال به وقوع پیوستن باشد. با ما همراه باشید تا از جدیدترین خبرها مطلع شوید.


اگر می‌خواهید از وقایعی که در جریان است جا نمانید، بهتر است هرچه زودتر در محل حادثه حضور پیدا کنید و خودی نشان دهید!


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: مکان های اهریمنی
پیام زده شده در: ۹:۵۲ یکشنبه ۱ شهریور ۱۳۸۸

روبیوس هاگرید


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۲۷ دوشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۰:۱۳ جمعه ۱۳ آذر ۱۳۸۸
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 43
آفلاین
جسیکا اولین کسی بود که در میان جمع به خود آمد.
- خیلی خب. هرچه سریعتر برای خودتون یک حیوان رو انتخاب کنید و روی صندلی مخصوص خودتون بنشینید. هاگرید ، لایرا...با همه هستم! سریعتر.

همگی ، حیوان های مورد نظرشان را انتخاب کردند و به طرف صندلی های چوبی و زیبا حرکت کردند.
بر روی صندلی ها با خطی زیبا و درخشان اسامی بچه ها نقش بسته بود.
لینی با پشت دستش عرقی که بر پیشانی اش نشسته بود را پاک کرد و بر روی صندلی مخصوص خود نشست و متعاقبا، تمامی گریفیندوری های دیگر نیز این کار را انجام دادند.

سر انجام همگی نشسته بودند و حال، وقت تغییر شکل دادن بود.
نور سفید دوباره اتاق را در بر گرفت.
تغییر شکل شروع شده بود...

دستان لایرا حال پر از مو و کرک شده بود. صورت وی کوچکتر و کوچکتر شده و اندکی بعد به سنجابی کوچک تبدیل شده بود.
در طرف دیگر، لینی نیز اسیر تغییر شکل بود. دستانش مدام می لرزید و سپس، پاندایی بزرگ در آنجا قرار داشت.
سلستینا نیز در حالیکه دسته های صندلی اش را چنگ زده بود و به شدت عرق می ریخت به یک سمور تبدیل شد.

.:: چندی بعد ::.

درست در جاییکه زمانی گریفیندوری ها قرار داشتند، حال حیوان های مختلفی بر روی صندلی های مخصوص خود نشسته بودند.
حیوان هایی که بر روی سینه هایشان درجه های مختلفی به چشم میخورد...


تصویر کوچک شده

[b][color=FF


Re: مکان های اهریمنی
پیام زده شده در: ۱۲:۳۲ شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۸

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
مـاگـل
پیام: 588
آفلاین
خلاصه:
جیمز به کنترل نیروهای اهریمنی در آمده است و برای نجت وی، گروه ضربت مجددا شروع به کار کرده است. گروه ضربت: ما براي نابودي مكانهايي كه اهريمني هستش بايد مبارزه كنيم! ... اونها دوستمون رو _ اشاره اي به جيمز كرد و ادامه داد _ با نيروي خودشون كنترل ميكنن!... اونها حريف ميخوان. در گذشته ما گروهي داشتيم بنام " ضربت " ، در حالِ حاضر بعد از آماده شدن مقدمات، جيمز – به عنوان كسي كه باعث بيداري ما شد- بايد با چكشي كه دستِ هاگريد هستش به كنده ي درختي كه تصوير يك چشم روش حكاكي شده بزنه. اينطوري رمزتاز حركت ميكنه و ما وارد جايي ميشيم كه به تعداد اعضاي گروه صندلي وجود داره! ... جسي تـُمِ صداشو پايين تر آورد و گفت:
- شما حتما" بايد روي صندلي مخصوص به خودتون بنشينيد در غير اين صورت نيروي درونِ شما خودش رو نشون نميده! ... درضمن براي اينكار بايد حيواني رو كه مايل به شبيه شدن به اون هستين رو براي خودتون تصور كنين، شما در كسري از ثانيه به اون حالت تبديل ميشين! ... يه چيزه ديگه اينكه افرادِ گروه ضربت از نشانهايي هم برخوردار هستن! ... تعداد ستاره هاي طلايي كه روي سينه ي هر كدوم از ماها به نمايش درمياد گوياي قدرت و مقامِ هر فرده !
دخترها همراه با هاگرید، جیمز و جسی به کلبه هاگرید میروند تا به ماجراجوئی خود دستیابن. .
__________________________________________________

عرق سردی بر پیشانی جیمز نشسته بود. لرزش خفیفی تمام بدنش را فرا گرفته بود.جیمز چند گام به جلو برداشت و چوب را بسوی آنها نشانه گرفت.جیمز با زبانش دور لبان خود را لیسید. آب دهان خود را فرو داد و چند نفس عمیق کشید. وی با ترسی آمیخته به نفرت چوب خود را به هاگرید نشانه گرفت. در زیر لب، وردی را زمزمه کرد که ناگهان،نور آبی رنگ از جلو بسویش شلیک شد. جیمز فریادی کشید و بر روی زمین افتاد. جسیکا همان طور که اشکهای خود را پاک مینمود، رو به دیگران گفت: مجبور بودم! وگرنه هاگریدو میکشت.

همگی با نگرانی به جیمز خیره شدند. گویا مشکلی برای وی پیش نیامده بود. هاگرید جیمز را بلند کرد و او را بر روی کاناپه داخل خانه گذاشت.
-بعد از این که بیدار شد میریم!
داخل جنگل

نسیم ملایمی موهایشان را تکان میداد. جنگل، تاریک تر از همیشه در سکوت فرو رفته بود. چراغ کمسوئی که هاگرید در دست داشت، نور کمی را به اطراف پخش مینمود. آنها بدون گفتن یک کلمه پشت هاگرید پیش میرفتند. تمام حواسشان به زمین، وکندهائی عجیب بر روی آن بود. گاهی نور ماه ازلابلای درختان تنمومند و تودرتوی جنگل میتابید و راهشان را روشنتر مینمود. بعد از چند دقیقه، هاگرید از راه رفتن دست برداشت. وی به یکی از کندها اشاره نمود. همگی دورتا دور کنده گردآمدند. بر روی کنده، چشم عجیبی حک شده بود. هاگرید چکش را به جیمز داد. صورت جیمز سفیدتر از همیشه بود. جمیز تکانی به دست خود داد وچکش را به آرامی بر روی چشم کوبید.

نور عجیبی از داخل کنده فوران کرد. فضای تاریک جنگل، ناگهان به چرخش درامد. همگی_ بجز هاگرید و جسیکا_ چشمان خود را از ترس بستند و سرانجام، مکانی دیگر ظاهر شد. مکانی با چند صندل و یک میز زیبا.


ویرایش شده توسط مونتگومری در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۳۱ ۱۳:۱۰:۳۱

تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


Re: مکان های اهریمنی
پیام زده شده در: ۱۱:۴۶ شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۸

ویکتوریا ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۹ سه شنبه ۲۲ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۵۹ دوشنبه ۴ دی ۱۳۹۱
از ویلای صدفی
گروه:
مـاگـل
پیام: 70
آفلاین
در گوشه اي ديگر، جيمز به شدت در حالِ لرزيدن بود !!! احساس مي كرد كه در درونش، شعله هاي آتش افروخته اند. عرق بر سر و رويش نشسته بود و صداهاي عجيبي در سرش مي پيچيد.

- تو بايد همه چيز را تمام كني! تو براي اينكار برگزيده شدي!
- قدرت آتش در دستان توست!
- از آتش استفاده كن و فرمانروايي دنيا را در دستانت بگير.

ده دقيقه بعد
سلستينا و ليني وارد خوابگاه پسران شدند تا درباره اتفاقاتي كه در پيش رو دارند، با جيمز صحبت كنند. جيمز كه بي حال بر روي تخت نشسته بود، در ابتدا متوجه ورود دخترها نشد. ليني از او پرسيد:
- جيمز؟ خوبي؟

او سرش را به آرامي تكان داد و به آنها نگاه كرد. كاملا مشخص بود كه حالات بدي را پشت سر گذاشته است. سلستينا آرام در گوش ليني زمزمه كرد:
- فكر كنم بايد زود تر دست به كار بشيم. اون حالش هر روز داره بدتر ميشه.
- آره، بايد زود تر كارو شروع كنيم! شايد همين الآن موقع خوبي باشه.
ليني رو به جيمز كرد و گفت:
- بهتره بريم به كلبه هاگريد! بايد براي مبارزه آماده بشيم!

جيمز بدون هيچ صحبتي همراه با آنان از خوابگاه خارج شد. ليني به دنبال لايرا رفت و جيمز و سلستينا نيز به دفتر پروفسور كرپسلي رفتند تا همراه با پروفسور و جسي به كلبه هاگريد بروند و مقدمات مبارزه را آماده كنند.

كلبه هاگريد
هاگريد، صندوق چوبي بزرگي را آورد كه قفل طلايي رنگي داشت. چتر صورتي اش را برداشت و آنرا به سمت قفل گرفت. زير لب وردهايي را زمزمه كرد كه براي دانش آموزان خيلي عجيب بودند. قفل با صداي تيك آرامي باز شد و هاگريد، چكش تمام فلزي را از داخل جعبه برداشت.

- خب. ببينين، اين همون چكشه! واسه اينكه رمزتاز فعال شه بايد اين چكشو بكوبي روي چشم. الآن مي تونيم بريم چشمو ببينيم.

همه به سمت در كلبه حركت كردند ولي جيمز سر جايش ايستاده بود. قدرت بسياري در وجودش احساس مي كرد. ناگهان مي خواست به آنها حمله كند و تمام آنها را به آتش بكشد...


[b]« فکر جنگ را با


Re: مکان های اهریمنی
پیام زده شده در: ۱۶:۴۲ پنجشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۸

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
مـاگـل
پیام: 1540
آفلاین
ياهو



زمان سخت و سريع ميگذشت. سرما تا مغز استخوان نفوذ كرده بود. زمين به خوابِ زمستاني فرو رفته بود جز قسمتِ كوچكِ آن كه در اعصارِ گذشته تا كنون همچون موجوداتي نفرين شده براي نيستي و فنا نقشه ميكشيد. و نامي كه حتي جادوگرانِ ماهر نيست از آن خوف داشتند : فايرلند



.:. دفتر پروفسور مك گونگال .:.
پروفسور مك گونگال با ربدوشامي طوسي رنگ و چهره اي درهم روي ميز مخصوص خودش نشسته بود و به حرفهاي هاگريد با وسواس گوش ميداد. لحظه اي به چهره ي بچه ها نگاه كرد. لینی كه اضطراب در چشمانش موج ميزد نگاهي به لايرا و سلسيتنا كرد و گفت:
- كاش حداقل به ما توضيح بدن! ... اين موقع شب ... اينجا ... خداي من !! ... سپس ساكت شد و به لبه ي ردايش چنگ زد.
جسي كه چند سالي زودتر از آنها وارد مدرسه شده بود، متوجه نگراني آنها شد و براي تسكين و آرامش اعصابشان لبخندي زد و از فرصت استفاده كرد و گفت:
- ببينين دخترا ! ما براي نابودي مكانهايي كه اهريمني هستش بايد مبارزه كنيم! ... اونها دوستمون رو _ اشاره اي به جيمز كرد و ادامه داد _ با نيروي خودشون كنترل ميكنن!... اونها حريف ميخوان. در گذشته ما گروهي داشتيم بنام " ضربت " ، در حالِ حاضر بعد از آماده شدن مقدمات، جيمز – به عنوان كسي كه باعث بيداري ما شد- بايد با چكشي كه دستِ هاگريد هستش به كنده ي درختي كه تصوير يك چشم روش حكاكي شده بزنه. اينطوري رمزتاز حركت ميكنه و ما وارد جايي ميشيم كه به تعداد اعضاي گروه صندلي وجود داره! ... جسي تـُمِ صداشو پايين تر آورد و گفت:
- شما حتما" بايد روي صندلي مخصوص به خودتون بنشينيد در غير اين صورت نيروي درونِ شما خودش رو نشون نميده! ... درضمن براي اينكار بايد حيواني رو كه مايل به شبيه شدن به اون هستين رو براي خودتون تصور كنين، شما در كسري از ثانيه به اون حالت تبديل ميشين! ... يه چيزه ديگه اينكه افرادِ گروه ضربت از نشانهايي هم برخوردار هستن! ... تعداد ستاره هاي طلايي كه روي سينه ي هر كدوم از ماها به نمايش درمياد گوياي قدرت و مقامِ هر فرده ! ... خب سوالي دارين بچه ها ؟!
سلسيتنا نفسِ عميقي كشيد و گفت:
- اگه اينطوره ما ميتونيم بيايم ! خيلي هم نبايد ترسناك باشه مگه نه بچه ها ؟!
ليني و لابرا سرشان را به علامت تاييد تكان دادند. جسي نيز براي آنكه تهِ دلشان را خالي نكند لبخندي زد و به سمتِ پروفسور كريسلي رفت.


در گوشه اي ديگر، جيمز به شدت در حالِ لرزيدن بود !!!

- - - - - - - - - - - - - - - - -


به هر نوع سوالي جواب داده ميشه!!!
سوژه كاملا" بازه و هر شكلي كه ميخواين ميتونين ادامه ش رو بنويسين ! فقط خواهشا" خواهشا" در مورد تغيير شكلتون توضيح بيشتري بدين! ... در مورد جيمز ... زود سراغِ جنگ نميريم! ... موفق باشين!!!




Re: مکان های اهریمنی
پیام زده شده در: ۲۳:۱۰ چهارشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۸

مینروا مک گونگال old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۰ دوشنبه ۲۰ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۵۸ یکشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۵
از دفتر وزارت
گروه:
مـاگـل
پیام: 547
آفلاین
دفتر لارتن كريسلي
دربِ اتاق با صداي گوشخراشي گشوده شد و از پسِ آن دخترها و جيمز ظاهر شدند. لارتن نگاهش را روي جيمز متوقف و با دست آنها تعارف به نشستن كرد.
لارتن اين نگاه را خوب به ياد داشت. نگاهي كه مملو از حسِ تناقضِ خشم بود. سالهاي سال گذشته بود اما ذهنش يك لحظه هم نتوانسته بود آن اتفاق را فراموش كند. زماني كه هاگريد همراه اعضاي گروهش براي ادامه ي راهِ پسر مو نارنجي كوچك قيام كرده بودند.
- شما ميخواستين با من حرف بزنين استاد ؟!
سكوتِ لارتن شكست. از افكاري كه در حالِ دست و پا زدن در ميانش بود، خارج شد و آهي كشيد و گفت:
- درسته جيمز ! من يه چيزايي شنيدم و از تو ميخوام كه كلمه به كلمه ي اون چيزهايي كه شنيدي و ديدي رو برام تعريف كني! با جزئياتِ دقيق!
جيمز نگاهي به اطراف كرد... حضور دخترها او را معذت كرده بود. با اين حال نفس عميقي كشيد و همه ي ماجرا را توضيح داد.
جيمز نگاهي به قلمِ پر و ورقه هايي كه نكاتِ مهمِ حرفهاي جيمز را روي آن نوشته بود كرد و گفت:
- خوشبختانه تو خوب تونستي درك كني. ما هم يه چيزهايي شنيديم... شياطين دارن براي نبرد آماده ميشن! ... تو به عنوان يك هشدار بودي تا ما رو متوجه خودشون كنن! ... اتفاقي كه سالها پيش رخ داد، در حالِ تكراره!


كلبه ي هاگريد
جسي آرام و ساكت به حرفهاي هاگريد گوش ميداد و هر از گاهي نظر ميداد و نكاتي را يادآوري ميكرد.
هاگريد: باید ترمیم شیم ، تو کاملا به این جدید ها اعتماد داری ؟!
جسی فنجانِ چايي را روي ميز گذاشت و گفت:
- هاگریدِ عزيز ما یك بار بی اعتمادی از توماس رو تجربه كرديم! دلیل نمیشه که كلا" بي اعتماد شيم، فراموش نكن هاگريد ما فرصتِ زيادي نداريم! ... اونها پشتيبانِ حمايتي خوبي ميشن... اين حرفم در مورد دلسوزي نسبت به جيمز صدق ميكنه!
هاگريد كه كمي راضي شده بود گفت:
- اميدوارم اشتباه نكنيم جسي! ... كنده ي درخت و چشم سنگي ! ... بايد پيداش كنيم. يادمه پشتِ كلبه بود.
جسي همراه هاگريد از جا بلند شد و براي پيدا كردنِ كنده ي درختِ قديمي آماده شد.
هوا كم كم در حالِ تاريك شدن بود، صداي پارس هاي بي امانِ فنگ نير غيرعادي به نظر ميرسيد. نگاهش همچون شكارچي به جنگل بود و برق ميزد.


كمي بعد...
- هي جسي! پيداش كردم.
نقل قول:
زمزمه های وحشت
* دست نوشته های شاهزاده ادوارد *

- اولین بار که زمزمه ها را شنیدم، نزد الوریس جد بزرگم رفتم نشانه های زمزمه : زمانی که زمزمه ها شنیده می شود نشان از بیدار شدن یا به زبان ساده تر فعال شدن مکانی از مکان های به زبان نیاوردنی است.
- مرگ ميخندد !!!


جسي با چشماني نگران به هاگريد، سپس كاغذ قطوري كه در دستش بود نگاه كرد و گفت:
- هاگرید من دلم برای گروه تنگ شده بود گفتم دنبال اين رمزتاز بگرديم، فکرشم نمیکردم دوباره اسیر مکان های اهریمنی بشیم... خداي من! جيمز در خطره !!!
هاگريد سري مبني بر تاسف تكان داد و گفت:
- درسته ! جيمز كوچولو حالا طعمه قرار گرفته . اما ما تنها تونستيم دو جا از مكانهاي اهريمني رو نابود كنيم. بهتره گروه رو حاضر كني جسي. به تالار برو و دخترا و استرجس و جيمز و پروفسور لارتن رو به اينجا بيار. جيمز بايد چكشِ عدالت رو به اين چشمِ سنگي بكوبه تا ما نيروي گذشت رو برگردونيم! ... من به دفتر پروفسور مك گونگال ميرم و همه چيز رو توضيح ميدم... لطفا" سريع تر جسي !!!

_________
پ ن : میدونم یه ذره سوژه سخت شد و گنگ ولی سوژه عالی پیش خواهد رفت من قول میدم تو پست بعدی جسی عزیز راجع به میز ضربت و نیرو ها و حیوان های درون هم توضیح خواهد داد !

عالیه خدا من عاشق این تاپیکم .

پ ن 2 : به پست اول تاپیک مراجعه شود .


ویرایش شده توسط مینروا مک گونگال در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۹ ۱۳:۴۲:۰۰


Re: مکان های اهریمنی
پیام زده شده در: ۱۳:۱۲ چهارشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۸

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
مـاگـل
پیام: 1540
آفلاین
ياهو



هاگريد ديگر حرفش را ادامه نداد. دخترها هم ديگر سوالي نپرسيدند و بعد از برداشتن كيف هاي دستي شان كلبه ي هاگريد رو ترك كردند.
تا ساعت 7 زمانِ زيادي باقي مانده بود. سلسيتنا كه براي رفتن به دفتر پروفسور كريسلي و شنيدن حرفهايش آرام و قرار نداشت، دائما" به ساعتش نگاه ميكرد. تا جايي كه صداي اعتراضِ لابرا بلند شد:
- به جاي راه رفتن بيا و تو نوشتن جريمه كمكم كن ! ... اه ...
سلسيتنا نگاهي به لابرا كه با اكراه مشغول نوشتن بود نگاه كرد و گفت:
- چطوره دوباره بريم پيشِ جيمز ! ... هووم ؟
ليني و لابرا نگاهي به هم كردند و بلافاصله براي پيدا كردنِ جيمز راه افتادند.


... كنار درياچه ...

- جسي ؟!
- بله ؟!
- چرا اونا حرفم رو باور نميكنن ؟! چرا تو فكر ميكني راست ميگم ؟!
جسي كه دستانش را دور پاهايش حلقه كرده بود و نگاهي به جيمز و سپس آبِ آرامِ داخلِ درياچه كرد و گفت:
- من خيلي وقته اينجام، يادمه روزهاي اول گريفيندور با سرپرستي هگريد يه گروهي تشكيل داد تا براي مبارزه با شياطين آماده باشن!... خب حالا به نظر تو دختري كه بتوني مثه يه چيتا تغيير شكل بده و از رازهاي زيادي توي زندگيش وجود داشته باشه! نبايد وجود اين چيزها رو باور كنه ؟! ... ببينم در مورد آقاي كريسلي چيزي شنيدي؟!
جيمز كه مات و مبهوت به جسي خيره شده بود چند بار سرش رو به علامت منفي تكون داد، جسي لبخندي زد و گفت:
- درسته ! زماني كه من وارد مدرسه شده بودم اين بحث همه جا بود! ... سالها پيش همچين چيزي براي آقاي كريسلي پيش اومد، اون سه روز با دو تا ديگه از دوستاش در جنگل ممنوعه موندن تا پي به رازِ صداها ببرن! ... شجاعتِ اونها قابل تحسين بود اما متاسفانه وقتي برگشتن از بين اون 3 نفر فقط آقاي كريسلي بود كه تونست خودش رو نجات بده ! نيروهاي حاضر در جنگل ممنوعه اونها رو غافلگير كرده بودن! آقاي كريسلي به نداي قلبش گوش داد و بدون هيچ سلاحي وارد اون جاي خطرناك شد! ... احتمالا" دليل اينكه هگريد گروه تجسس تشكيل داد همين جريانات بود! ... نيروهايي كه هر چند مدت بيدار ميشن !!! ... جسي دستِ سرد و رنگ پريده ي جيمز رو گرفت و گفت:
- نگرانِ هيچي نباش و از هيچي نترس ! ... سعي كن اطلاعاتت رو در اين زمينه تقويت كني ! نيروهاي چهارگانه ، آب ... آتش ... خاك ... باد ! خجالت رو بذار كنار، هر سوالي داشتي به من يا پروفسور كريسلي بگو! ... از دوستانِ ديگه ات مثه اون سه تا دختري كه پيشتِ سرمون ايستادن هم ميتوني كمك بگيري !
جيمز سرش رو برگردوند و به لینی، لايرا و سلسيتنا نگاهي كرد، حضور آنها باعث شده بود تا كمي دلگرم شود.
جسي كه برق اميد رو تو چشماي جيمز ديد لبخندي زد و از جا بلند شد و بعد از خداحافظي از جيمز و دخترها به سمتِ كلبه ي هگريد حركت كرد.

ليني دستاش رو هم گره كرد و گفت:
- ما دنبالت ميگشتيم جيمز ! متاسفانه حرفات رو با جسي شنيديم! ... ما ... ما ميخواستيم كه كمكت كنيم!.... آآممم ... ما بايد بريم دفتر پروفسور كريسلي ... اون ساعت 7 منتظر ماست.
جيمز كتابِ طلسم ها و وردهايش را برداشت و همراه دخترها به سمتِ دفتر آقاي كريسلي حركت كرد.
- نيروهاي اهريمني ... شياطين ... تغيير ماهيت ... جنگ ! اين كلمات از حرفهاي جسي بود كه در مغزش دايره وار ميچرخيد.

- كمي آنطرف تر !
لارتن كريسلي كه بعد از يادآوري آن حادثه دچار سر درد نسبتا" شديدي شده بود، بي صبرانه براي شنيدن حرفهاي جيمز لحظه شماري ميكرد.

- - - - - - - - - - - - - -

اميدوارم بد نشده باشه ! من پستم رو با توجه به اطلاعاتي كه از قبل و از اوايل روند اين تاپيك داشتم زدم! چون به نظر مياد سوژه ي جديد هم در همون مايه ها باشه! ... موفق باشين.





Re: مکان های اهریمنی
پیام زده شده در: ۱۰:۲۶ پنجشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۸۸

لارتن کرپسلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲
از یو ویش!
گروه:
مـاگـل
پیام: 471
آفلاین
لینی، لايرا و سلسيتنا در تمام مدت کلاس معجون شناسی به بحث درباره ی جیمز مشغول بودند و حتی اینکار باعث شد لایرا به یک جریمه ی سنگین از طرف اسنیپ محکوم شود. بعد از کلاس همگی در حیاط مدرسه جمع شدند و به پیشنهاد لینی برای درخواست راهنمایی به طرف کلبه ی هاگرید حرکت کردند.

کلبه ی هاگرید همیشه جایی بود که اوقات بیکاری خود را در آن می گذراندند و شاید تنها دلخوشی زندگی شکاربان پیر هم همین بود.

لینی مودبانه در زد و وقتی در باز شد، صورت بشاش هاگرید با آن ریش های پر پشت و خاکستری نمایان شد.

- اووه! سلام بچه ها! خیلی به موقع اومدین! بیاین تو عصرونه حاضره.

و وقتی وارد کلبه شدند دیدند شخصی پشت میز نشسته و چای می نوشد. آن شخص کسی نبود جز معلم انشای مدرسه، لارتن کرپسلی که با لبخندی به آن ها خوشامد می گفت.

هاگرید لیوان هایی برای آنها آماده کرد و سلسيتنا در حالی که با دیدن لارتن در آنجا خیلی مطمئن نبود که قضیه را بگوید، دل به دریا زد و گفت: «یه مشکلی هست هاگرید. ینی یه مشکلی برای جیمز پیش اومده!»

با شنیدن این حرف لارتن لیوانش را روی میز گذاشت و بطور مشخص توجهش به ماجرا جلب شد. به هر حال جیمز بهترین شاگرد کلاسش بود.

هاگرید لیوان ها را جلوی آنها گذاشت و بشقاب بیسکوییت را به آنها تعارف کرد و گفت: «این دفعه دیگه چی شده؟ بازم با اسنیپ مشکلی پیدا کرده؟»

سلسيتنا به لینی و لایرا نگاه کرد تا شاید آنها ادامه دهند، اما وقتی سکوتشان را دید ادامه داد: «جیمز می گه صداهای ناجوری می شنوه. همه فکر می کنن دچار توهم شده ولی.... ولی باید قیافه شو می دیدی! انگار واقعاً یه چیز وحشتناک اومده سراغش! تازه توی اون لحظات حضور کسی رو تشخیص نمی ده!»

هاگرید در حالی که ریشش را می خاراند، گفت: «صداهای عجیب. خب فک کنم بی سابقه نباشه. مگه نه لارتن؟»

استاد مو نارنجی که سرش را پایین انداخته بود، گفت: «نه بی سابقه نیست....» سپس آهی کشید و به کنار پنجره رفت.

هاگرید اشاره ای به لارتن کرد و برای بچه ها توضیح داد: «وقتی لارتن اینجا یه دانش آموز ساده بود اتفاق افتاد. در واقع خود لارتن بود که اینجوری شده بود. اون موقع هم کسی باور نمی کرد حرفشو....»

لارتن در حالی که به طرف در خروجی می رفت گفت: «شما و جیمز رو ساعت 7 می بینم. بهتره بیاین دفترم. موضوع جدی تر از این حرفاست!»

و آنها را با دهان های از تعجب باز مانده تنها گذاشت. وقتی آنها از هاگرید توضیح خواستند او گفت: «شاید بهتره اون خودش بگه بهتون. به هر حال اون موقع یادمه که لارتن و دوستاش سه روزی توی جنگل ممنوعه بودن....»


ویرایش شده توسط لارتن کرپسلی در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۲ ۱۲:۳۹:۴۱

نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


Re: مکان های اهریمنی
پیام زده شده در: ۲۱:۰۹ چهارشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۸

سلسيتنا  واربك


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۸ دوشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۵:۵۰ شنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۰
از ت مي ترسم!خيلي وحشتناكي!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 22
آفلاین
سوژه ي جديد!

به قول ليني: «سوژه جديد كه مياد به بازار ،كهنه ميشه دل آزار!»

سوژه ي قبلي طولاني و بسيار قديمي شده بود.بنابراين اگه اشكالي نداره سوژه ي جديد رو مي زنم.

---------

همه در تالار گرد آمده بودند.جيمز با چهره اي وحشت زده و سفيد رنگ ، پشت ميزي كه در كنار يكي از پنجره هاي تالار قرار داشت،نشسته بود و از پنجره،با نگراني حياط هاگوارتز را مي نگريست.سپس رو به گريفيندوري ها كرد و ...

دقايقي بعد

- جدي مي گم!
- خل شدي!الان ديگه اين چيزا وجود نداره...
- تدي راس مي گه!
- اما...

جيمز با ناراحتي به تمام گريفيندوري هايي كه دورش جمع شده بودند نگاهي كرد و گفت: « خيله خوب...باشه...ممنون از اينكه واقعا باهام همدردي كردين...»

گرابلي بلافاصله با تعجب گفت: « ببخشيد؟! همدردي كنيم؟! نه عزيز ما توهم نداريم.»

جيمز نگاه قهر آميزي به گرابلي كرد و از تالار بيرون رفت.

استر سرش را خاراند و گفت:« متاسفانه همه دارن ديوانه مي شن!هوووف...»

- مي شه يكي بگه دقيقا قضيه چيه؟

ليني در حالي كه با تعجب به گريفي ها مي نگريست همراه سلسيتنا و لايرا وارد تالار شد.تايبريوس شروع به توضيح دادن كرد:« خوب... مي دونيد جيمز به تازگي دچار توهم شده!مي گه شبا از توي اتاقش تو خوابگاه صداهاي عجيبي از بيرون مي شنوه.البته هيچ كدوم از ما نمي تونيم اين صدا رو بشنويم.»

ادامه داد:

- اون مي گه احساس خيلي بدي داره...مي گه اين صداها باعث نگراني و دلهره و وحشتش شدن.اون مي خواد يه گروه درست كنه با اونا بره براي تحقيق و بررسي و اينا!»

سلسيتنا با تعجب پرسيد:« واي ! جداً ؟ خوب شماها چي گفتين؟»

گرابلي خنده اي كرد و گفت:« باو اون توهم داره.فكر كنم به يه روانشناس ماگلي احتياج داريم!»

تايبريوس با ناراحتي به گرابلي نگاه كرد و گفت:« درست نيس اين جوري درباره ي جيمز حرف بزني...اون يكي از بهترين دوستامونه...»

لايرا به طرف مبلي كه در سمت راستش قرار داشت رفت .ابتدا مي خواست روي آن بنشيند اما نظرش عوض شد و دوباره به طرف دو دوستش برگشت.

- هممم من ميگم جيمز راس ميگه ...بايد واقعا اين موضوع رو پيگيري كنيم...

ليني سرش را به نشانه ي موافقت تكان داد و رو به لايرا و سلسيتنا گفت:« خوب اينا كه دست بكار نمي شن. بياين خودمون بريم جيمز رو پيدا كنيم و ازش بخوايم توضيح بده كاملا چي شده و اينا!»

سپس هر سه قبول كردند و بدون توجه به گريفي ها به طرف درب خروجي تالار رفتند.

در همان حال مونتگومري پوزخندي زد و گفت:«هه! اينا رو ! تازه اومدن گريف جوگير شدن...نگران نباشين شما هم توهم فانتزي مي گيرين!»

اما هم اكنون سه دختر از تالار خارج شده بودند.

دقايقي بعد،در حياط هاگوارتز

- جيمز !جيمز !

جيمز مانند مجسمه اي سر جاي خود ايستاده بود و به روبرويش خيره شده بود.چهره اش هر لحظه سفيد تر مي شد...

-جيمز!

انگار متوجه اطرافش نبود.هيچ چيز را نمي فهميد و نمي شنيد...

***

توضيحات:

نيروهاي اهريمني اينجا،نيرو ي اهريمني اونجا، نيروي اهريمني همه جا!

همانطور كه خونديد جيمز به تازگي چيزهاي سياه و صداهاي عجيبي رو مي بينه و مي شنوه كه بسيار آزار دهنده ن و جيمز فكر مي كنه اين هانشونه ي يه اتفاق و خطر بزرگه.
اما هر چي مي خواد هم گروهياش رو متقاعد كنه ،جز چند نفري حرفش رو باور نمي كنن.در اين ميان اون سه تا دختر!! ميرن اين موضوع رو از زبون جيمز بپرسن كه متوجه ميشن كه جيمز همون موقع داره يا صداها رو مي شنوه يا با نيروهاي نامرئي اهريمني مواجه شده.

بقيه اش با خودتون!منم زياد ميام اين وسط مي پستم!

مغسي !


ویرایش شده توسط سلسيتنا واربك در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۱ ۲۱:۱۲:۰۶

همون ليسا تورپينم!
تصویر کوچک شده


Re: مکان های اهریمنی
پیام زده شده در: ۲۲:۰۳ دوشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۸۸

آبرفورث دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۰ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۲۶ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹
گروه:
مـاگـل
پیام: 805
آفلاین
دلهره ای در دل هر سه نفر افتاده بود ،الفیاس را پیش تر برای بازرسی فرستاده بودند،اما هیچ یک نمیدانستند با چه چیزی مواجه میشوند!
جیمز با نگاهی حزن آمیز گفت : خوب برین دیگه!چرا نمیرین پس؟
نوربرتا : خـ...وب،میریم دیگه باهم بریم.
جیمز میدانست همان ترسی که در دل دارد،عینا عامل همین تعلل دو نفر دیگر است.
در همین حین بود که ناگهان هدویگ در را گشود و گفت : بلند شید،حرکت میکنیم،با وایسادن و ترسیدن چیزی درست نمیشه،ما این مسوولیتو قبول کردیم و باید به انجام برسونیمش.


بالخره هرسه نفر،پای از در بیرون نهادند.شب سردی بود،صدای هوهوی جغد ها،ترس و وحشت آنان را خوش آمد میگفت.
نور چراغ های بلند خیابان، راه تاریک پیش رویشان را روشن و وهمناک میساخت .


در همان تاریکی،مردی که بلند قامت تر از همه بود،با حرکت چوبدستی اش،گوزن نقره ای و زیبایی ظاهر کرد،گوزن هم به محض اینکه پای بر زمین نهاد،بدو از آنجا دور شد.هرسه به راهشان ادامه میداند،با همان وهم و ترس قبلی.پس از چند دقیقه،سگ آبی کوچکی در دوردست ها پدید آمد.لحظه ای بعد،صدای نازک و آمیخته با ترس الفیاس داج،فضای خیابان خلوت را پر کرد.



- اونا الان همینجا هستن،باید زود تر بیاین،فکر نمیکنم بتونیم چهار نفری از پسشون بر بیایم.
- پس چرا نگفته با چی طرفیم؟دشـــــــــــــــــــش!
ترسشان دو چندان شد،الفیاس نه تنها حرفی از آنچه در انتظارشان بود نزده بود، بلکه با بیان جمعیت زیاد آن ها،وهمی دو چندان به سه جنگجو وارد کرد.
جیمز : باید به محفل خبر بدیم،نمیتونیم چهار نفری باهاشون مقابله کنیم اینطور که الفیاس گفته.هنوز حرف جیمز پایان نیافته بود که گوزن نقره ای دیگری بدو از آنان دور شد.
- چی بود؟
- رفت پیش دامبلدور،باید ازشون کمک بخوایم.


جیمز نگاهی موشکافانه به هدویگ انداخت و سرش را پایین انداخت.
هرسه همچنان به راهشان ادامه میدادند.گویی جغدی که از همان ابتدا بر فراز آسمان چرخ میزد،قصد ترک آنان را نداشت.
چند متری پیش نرفته بودند که ققنوس نقره ای باشکوهی ظاهر شد و صدای لطیف آلبوس دامبلدور را همراه آورد.
- ما تا 10دقیقه دیگه،خودمون رو میرسونیم به پاتیل درزدار.
موج گرمی در روح و روان هر سه جنگجو دمیده شد،قوی ترین جادوگر زمان،در راه بود،دیگر آن ترس عظیم کم کم رنگ میباخت.هرسه دست به دست هم داده و لحظه ای بعد،خود را در کوچه پشتی پاتیل درزدار ظاهر کردند...


seems it never ends... the magic of the wizards :)


Re: مکان های اهریمنی
پیام زده شده در: ۱۵:۲۶ چهارشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۸۸

كينگزلی  شكلبوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۲ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۳۱ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۱
از ن، لايه ای كه زمين را فرا گرفته!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 842
آفلاین
الفياس زودتر از بقيه از جايش بلند شد به سمت در رفت. روی پاشنه پايش چرخيد و در را باز كرد. بدون آنكه افراد داخل اتاق را نگاه كند از اتاق خارج شد و در را باز مانده گذاشت. هدويگ و نوربرتا زير لب چيزهايی به هم گفتند و سپس با جيمز خداحافظی كردند و از آنجا خارج شدند.

الفياس در اتاقش را باز كرد و به سمت پنجره ای در گوشه اتاق رفت و سرش را از آن بيرون آورد تا به نسيم اجازه دهد صورتش را نوازش دهد. الفياس با ناراحتی سرش را پايين انداخت و عكس دوران بچگی اش را كه در قابی چوبی قرار گرفته بود از جيبش در آورد و در كنار ميز نقش و نگار دار كنار تختش گذاشت. عكس به طور منظم می خنديد و يا چشمك می زد. الفياس كه هميشه آن عكس را با شور و ذوق خاصی نگاه می كرد اين بار حتی حال انداختن يك نگاه سرسری را هم به آن نداشت. زير لب به خودش گفت:
-آخه چرا من بايد ماموريتم رو تو يه همچين جای خفقان آوری انجام بدم؟

در آن طرف نوربرتا نزد تام رفته بود تا يك ليوان نوشيدنی اعلای او را بنوشد. نوربرتا بدون آنكه به دلش اظترابی از ماموريت آن شبش راه دهد با آسايش كيكی را كه همرا خودش آورده بود همراه با نوشيدنی می خورد.

هدويگ با نظم و ترتيب هميشگی اش وسايلش را در اتاقش چيد و به خاطر آنكه سردش شده بود يك پارچه را به دور خودش پيچيد و سپس به سمت شومينه گوشه اتاق رفت و آنرا روشن كرد. صدای تق و توق شعله هايی كه هر لحظه اوج می گرفتند برايش جالب می نمود. همانجا خودش را روی زمين انداخت كه تا زمان ماموريت چرتی بزند...

... جيمز با دلهره ای كه آشكارا در چهره اش معلوم بود گفت:
-برين و موفق باشين، هر كر بره سر پستش.








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.