هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: دیوان هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۱:۲۲ پنجشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۸۸

كينگزلی  شكلبوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۲ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۳۱ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۱
از ن، لايه ای كه زمين را فرا گرفته!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 842
آفلاین
شعری نو از كينگزلی شكلبوت به تقليد از مرد هزار چهره :



رنک ها عوض شده است ...
خوابگاه ها نم کشیده ...
پابند برای دختران به تعداد کافی ...
واکس برای کفش دانش آموزان .......

به به به به

پول کمک مدرسه را می دهیم ، پول کلاس شطرنج كينگزلی جدا ..
دبیران را زیر باران باید برد ....
آسپ را در خوابگاه دختران باید جست ....
و دیگر هیچ ...........................



Re: دیوان هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۱:۳۱ سه شنبه ۱۹ خرداد ۱۳۸۸

زاخاریاس اسمیتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۸ شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۴۵ سه شنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۰
از آواتارم خوشم میاد !!!
گروه:
مـاگـل
پیام: 350
آفلاین
ها ها ها!این یه شعر بسیار خفن و باحاله که از کتاب دوم راهنمایی برداشتم(البته راستیتش کتابو از کینگزلی گرفتم و یه قسمتی هم مال اونه)

*********

ریتا با دل گرفته گفت:

«زندگی

لب ز گریه بستن است

گوشه ای کنار پیوز نشستن است!»

آسپ با عصبانیت گفت:


«زندگی بوقیدن است

با همر بر سر پیوز زدن است!»

گفتگوی آسپ و ریتا از درون تالار
باز هم به گوش می رسد.

تو چه فکر می کنی؟

راستی کدام یک گولاخ ترند؟

من که فکر می کنم

ریتا به راز پیوز اشاره دارد

هر چه باشد او گل است

ریتا یکی دو چوبدستی

بیشتر ز آسپ پاره کرده است!

..............................................................................

سر اومد تابستون....

شکفته زمستون.....

گل سرخ ریتا باز اومد و روز شد گریزون...

گلا لاله زارند....

لاله ها تو خوابند....

چون که ریتا باز اومد تالارو میارن...جان....

تو تالار دارن گل گل گل مهتابو میارن....

تو تالار ما ....دلش بیداره.....جارو و چوب دستی....داره میاره.....توی سینه اش جان جان جان....توی سینه اش جان جان جان....یه جنگل ستاره داره جان جان....یه جنگل ستاره داره!

تقدیم به ریتا...


ویرایش شده توسط زاخاریاس اسمیت در تاریخ ۱۳۸۸/۳/۱۹ ۱۸:۱۲:۲۱

[b][color=000066]Catch me in my Mer


Re: دیوان هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۴:۰۷ شنبه ۱۶ خرداد ۱۳۸۸

كينگزلی  شكلبوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۲ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۳۱ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۱
از ن، لايه ای كه زمين را فرا گرفته!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 842
آفلاین
به پيوز

-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-

آه!
پروا کن ای پروانه از غرور مستعارِ روح؛
پروا کن و بیاموز از معجون خوش شانسی...که چقدر لطیف افسون مهتاب را به رخ میکشد!

پيوز!
انگیزه ی تلاطم مهتاب...
بدان که تا آخر دیاگون هم که بروی, زمزمه ایی, نرم نرمک گوش را می آزارد...و دل را از عذاب بازگشت همه ی هورکراکس های پلید آکنده می کند...

اینجا در نگاه همه, اشک نبود یک همراه را حس می کنی؛
اینجا بر لبان همه, زمزمه ی پنجه ی اسطوره ایی توست؛

پيوز!
اینقدر به قلب واژه های سمپرایی پنجه نکش!



Re: دیوان هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۷:۲۳ دوشنبه ۱۰ فروردین ۱۳۸۸

زاخاریاس اسمیتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۸ شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۴۵ سه شنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۰
از آواتارم خوشم میاد !!!
گروه:
مـاگـل
پیام: 350
آفلاین
هافلپاف قهرمان میشه!
مرلین میدونه که حقشه!

به لطف زاخی و بچه ها!
هافلپاف قهرمان میشه!

****

چو هافل نباشد تن من مباد!

****
ای هافلپاف قهرمان!!
حمله حمله ما رول میخوایم!
حمله حمله ما رول میخوایم!
حمله حمله ما رول میخوایم!

****

هافلپاف زلزله!
محبوب هرچی دله!

****

سلام من به هافلپاف،درود من به اعضایش!
به گورستان ویران و به تالار درخشانش!

به پیوز،روح گریان و ریـتای خندانش!
به دالاهوف مرگخوار و عضو های فعالش!

الا ای خاک هافلپاف،تو آنستی که دیدستی،
زاخاریاس ها و مرلین ها و جارو های باحالش!

بمان پر رول و فرخ روز و شیرین کام و روشن دل
هافلپاف مهد آسپ هاست!نپسندند ویرانش!

****

هافلپاف رول بزن،تو قهرمانی!!
قهرمان قهرمان،تو قهرمانی!

****

این آخریه شعاره!!

هافلپــــــــــــــاف!
سرور اسلیترینه!(یا هر گروه دیگه!)

****

این آخری هم برای بتی عزیز هست!

راونکلاو یادت باشه،
هافلپاف سرورته

گریفندور یادت باشه،هافلپاف سرورته!

اسلیترین یادت باشه،هافلپاف سرورته!


.............................

دیگه چیزی ندارم!بازم باشه مینویسم!تصویر کوچک شده


[b][color=000066]Catch me in my Mer


Re: دیوان راون کلاو
پیام زده شده در: ۲۱:۵۲ دوشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۷

آرنولدold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۰ شنبه ۱۳ مهر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۷:۱۵ پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۱
از روي شونت! باورت نمي شه نگام كن
گروه:
مـاگـل
پیام: 353
آفلاین
گویند زاغ سیصد سال بزیدوگاه عمرش از این نیز بگذرد... وعقاب را سال عمر سی بیش نباشد.

گشت غمناک دل و جان عقاب
چو از او دور شد ایام شباب

دید، کِش دور به انجام رسید
آفتابش به لب بام رسید

باید از هستی دل برگیرد
ره سوی کشور دیگر گیرد

خواست تا چاره ای ناچار کند
دارویی جوید و در کار کند

صبحگاهی زپی چاره ی کار
گشت بر باد سبک سیر سوار

گله، کآهنگ چرا داشت به دشت
نا گه از وحشت، پر ولوله گشت

و آن شبان، بیم زده، دل نگران
شد پی بره ی نوزاد، دوان

کبک در دامن خاری آویخت
مار پیچید و به سوراخ گریخت

آهو استاد و نگه کرد و رمید
دشت را خط غباری بکشید

لیک صیاد سر دیگر داشت
صید را فارغ و آزاد گذاشت

چاره ی مرگ نه کاری است حقیر
زنده را دل نشود از جان سیر

صید هر روز به چنگ آمد زود
مگر آنروز که صیاد نبود

آشیان داشت در آن دامن دشت
زاغکی زشت و بداندام وپلشت

سنگها از کف طفلان خورده
جان ز صد گونه بلا در برده

سال ها زیسته افزون ز شمار
شکم آگنده ز گند و مردار

بر سر شاخ و را دید عقاب
ز آسمان سوی زمین شد به شتاب

گفت که ای دیده ز ما بس بیداد
با تو امروز مرا کار افتاد

مشکلی دارم، اگر بگشایی
بکنم آنچه تو می فرمایی

گفت: ما بنده ی درگاه توایم
تا که هستیم هواخواه توایم

بنده آماده بوَد، فرمان چیست؟
جان به راه تو سپارم، جان چیست؟

دل چو در خدمت تو شاد کنم
ننگم آید که ز جان یاد کنم

این همه گفت، ولی در دل خویش
گفت و گویی دگرآورد به پیش

کاین ستمکار قوی پنجه کنون
از نیاز است چنون زار و زبون

لیک نا گه چو غضبناک شود
ز او حساب من و جان پاک شود

دوستی را چو نباشد بنیاد
حزم را باید از دست نداد

در دل خویش، چو این رای گزید
پر زد و دور تَرَک جای گزید

زار و افسرده چنین گفت عقاب
که مرا عمر، حبابی است بر آب

راست است این که مرا تیز پر است
لیک پرواز زمان تیز تر است

من گذشتم به شتاب از در و دشت
به شتاب ایام از من بگذشت

گر چه از عمر دل سیری نیست
مرگ می آید و تدبیری نیست

من و این شهپر و این شوکت و جاه
عمرم از چیست بدین حد کوتاه؟

تو و این قامت و بال ناساز
به چه فن یافته ای عمر دراز

پدرم از پدر خویش شنید
که یکی زاغ سیه روی پلید

با دوصد حیله به هنگام شکار
صد ره از چنگش، کرده است فرار

پدرم نیز به تو دست نیافت
تا به منزلگه جاوید شتافت

لیک هنگام دم باز پسین
چون تو بر شاخ شدی جایگزین

از سر حسرت با من فرمود
کاین همان زاغ پلید است که بود

عمر من نیز به یغما رفته است
یک گل از صد گل تو نشکفته است

چیست سرمایه ی این عمر دراز
رازی این جاست، تو بگشا این راز

زاغ گفت ار تو در این تدبیری
عهد کن تا سخنم بپذیری

عمرتان گر که پذیرد کم و کاست
دیگری را چه گنه؟ کاین ز شماست

ز آسمان هیچ نیایید فرود
آخر از این همه پرواز چه سود؟

پدر من که پس از سیصد و اند
کان اندرز بدو، دانش و پند

بارها گفت که بر چرخ اثیر
بادها راست فراوان تاثیر

بادها کز بر خاک وزند
تن و جان را نر سانند گزند

هر چه از خاک شوی بالاتر
باد را بیش گزند است و ضرر

تا بدان جا که بر اوج افلاک
آیت مرگ بود، پیک هلاک

ما از آن، سال بسی یافته ایم
کز بلندی، رخ برتافته ایم

زاغ را میل کند دل به نشیب
عمر بسیارش از آن گشته نصیب

دیگر این خاصیت مردار است
عمر مردار خوارن بسیار است

گند و مردار بهین درمان است
چاره ی کار تو ز آن آسان است

خیز و زاین بیش، ره چرخ مپوی
طعمه ی خویش بر افلاک مجوی

ناودان، جایگهی سخت نکوست
به از آن، کنج حیاط لب جوست

آشیان در پس باغی دارم
اندر آن گوشه سراغی دارم

من که صد نکته ی نیکو دانم
راه هر برزن و هر کو دانم

خوان گسترده ی الوانی هست
خوردنی های فراوانی هست

آنچه ز آن زاغ چنین داد سراغ
گند زاری بود، اندر پس باغ

بوی بد رفته از آن تا ره دور
معدن پشّه، مقام زنبور

نفرتش گشته بلای دل و جان
سوزش و کوری دو دیده از آن

آن دو همراه، رسیدند از راه
زاغ بر طعمه ی خود کرد نگاه

گفت: خوانی که چنین الوان است
لایق محضر این مهمان است

می کنم شکر که درویش نیم
خجل از ما حضر خویش نیم

گفت و بنشست و بخورد از آن گند
تابیاموزد از او مهمان پند

عمر در اوج فلک برده به سر
دم زده در نفس باد سحر

ابر را دیده به زیر پر خویش
حیوان را همه فرمانبر خویش

سینه ی کبک و تذرو و تیهو
تازه و گرم شده طعمه ی او

بارها آمده شادان ز سفر
به رهش بسته فلک، طاق ظفر

اینک افتاده بر این لاشه و گند
باید از زاغ بیاموزد پند!

بوی گندش دل و جان تافته بود
حال بیماری دق افتاده بود

دلش از وحشت و بیزاری، ریش
گیج شد، بست دمی دیده ی خویش

یادش آمد که در آن اوج سپهر
هست پیروزی و زیبایی مهر

فر و آزادی و فتح و ظفر است
نفس خرم باد سحر است

دیده بگشود و به هر سو نگریست
دید گردش اثری زاین ها نیست

بال برهم زد و برجست از جا
گفت کای دوست، ببخشای مرا

سال ها باش و بدین عیش بناز
تو ومردار، تو و عمر دراز

من نیم در خور این مهمانی
گند و مردار تو را ارزانی

گر در اوج فلکم باید مرد
عمردر گند به سر نتوان برد

شهپر شاه هوا، اوج گرفت
زاغ را دیده بر او مانده شگفت

سوی بالا شد و بالا تر شد
راست، با مهر فلک هم بر شد

لحظه ای چند بر این لوح کبود
نقطه ای بود دگر هیچ نبود


تصویر کوچک شده

یادش آمد که در آن اوج سپهر
هست پیروزی و زیبایی مهر

فر و آزادی و فتح و ظفر است
نفس خرم باد سحر است

دیده بگشود و به هر سو نگریست
دید گردش اثری زاین ها نیست

بال برهم زد و برجست از جا
گفت کای دوست، ببخشای مرا

سال ها باش و بدین عیش بناز
تو ومردار، تو و عمر دراز

من نیم در خور این مهمانی
گند و مردار تو را ارزانی

گر در اوج فلکم باید مرد
عمردر گند به سر نتوان برد

شهپر شاه هوا، اوج گرفت
زاغ را دیده بر او مانده شگفت

سوی بالا شد و بالا تر شد
راست، با مهر فلک هم بر شد

لحظه ای چند بر این لوح کبود
نقطه ای بود دگر هیچ نبود


Re: برای تو میسرایم ای گریفندور !
پیام زده شده در: ۱۶:۲۹ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷

تایبریوس مک لاگنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ سه شنبه ۸ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۱۶ سه شنبه ۱ تیر ۱۳۹۵
از پیاده روی با لردسیاه برمیگردم
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 314
آفلاین
به تد ریموس لوپین

-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-

آه!
پروا کن ای پروانه از غرور مستعارِ روح؛
پروا کن و بیاموز از معجون خوش شانسی...که چقدر لطیف افسون مهتاب را به رخ میکشد!

تد!
انگیزه ی تلاطم مهتاب...
بدان که تا آخر دیاگون هم که بروی, زمزمه ایی, نرم نرمک گوش را می آزارد...و دل را از عذاب بازگشت همه ی هورکراکس های پلید آکنده می کند...

اینجا در نگاه همه, اشک نبود یک همراه را حس می کنی؛
اینجا بر لبان همه, زمزمه ی پنجه ی اسطوره ایی توست؛

تد!
اینقدر به قلب واژه های سمپرایی پنجه نکش!

-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-


پ.ن: پیشنهاد میکنم نام اینجا رو به دیوان کورمک علیه رحمه تغییر بدین یا حداقل یه رنک شیخ ثانی ای ؛ شیخ ثالثی چیزی بهم بدین یا دیگه کم کمش مخزن الاسرار


ویرایش شده توسط كورمك مك لاگن در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۲۱ ۱۶:۳۴:۵۴
ویرایش شده توسط كورمك مك لاگن در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۲۱ ۱۶:۳۸:۵۴
ویرایش شده توسط كورمك مك لاگن در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۲۱ ۱۶:۴۵:۱۳

در كنار درياچه ي نقره ايي قدم ميزنم
و با بغضي که مدتهاست گلويم را ميفشارد، رو به امواج خروشانش مي ايستم
و در افق،
طرح غم انگيز نگاهش را ميبينم،
كه هنوز هم اثر جادويي اش را به قلب رنجورم نشانه ميرود..
كه هنوز نتوانستم مرگ نا به هنگام و تلخش را باور كنم..
كه هنوز بند بند اين تن نا استوار به نيروي خاطره ي لبخند اوست كه پابرجاست..
با يأس يقه ي ردايم را چنگ ميزنم و در برابر وزش تند نسيم،
وجودِ ويرانم را از هر چه برودت و نيستي حفظ ميكنم..
از سمت جنگل ممنوعه، طوفاني به راهست
و حجم نامشخصي از برگ و شاخه ي درختان مختلف را به اين سو ميآورد..
اخم ميكنم تا مژگانم دربرابر اين طوفان،
از چشمان اشكبارم محافظت كند..
شايد يك طوفان همه ي آن خاطره ي تلخ را از وجودم بزدايد..


Re: دیوان راون کلاو
پیام زده شده در: ۱۰:۰۱ چهارشنبه ۴ دی ۱۳۸۷

مری فریز باود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۴ چهارشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۲۹ جمعه ۱۵ مرداد ۱۳۹۵
از زیر عذاب
گروه:
مـاگـل
پیام: 1014
آفلاین
میتوان شانس را به سخره گرفت

میتوان بخت را تحقیر کرد

میتوان در جدال لبخند ها

غم و درد را به عشق زنجیر کرد

میتوان اشک ریخت عاشق شد

میتوان رد بی وفایی شست

میتوان پشت برق چشمک ها

رنگی از عشق و بی قراری جست



پ.ن: یه شعری یه جایی خوندم ، خوشم اومد ، گفتم بقیه هم خوششون بیاد!


خداحافظی در اوج یا خروج فوج فوج... مسئله این است!


Re: دیوان راون کلاو
پیام زده شده در: ۱۶:۴۲ پنجشنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۷

گیلدروی لاکهارت old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۷ سه شنبه ۳۰ مهر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۵:۵۸ پنجشنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۷
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 72
آفلاین
پستی خواهم نوشت
خواهم نواخت در تاپیک
نویسنده خواهم شد در این خاک غریب
که در آن هیچکسی نیست که در بیشه ی عشق
قهرمانان را بیدار کمد .

پستی از کلمه و حرف
و دل از آرزوی دوستان ،
همچنان خواهم نوشت
نه به نظارت انجمن ها
نه به مدیریت - منوی مدیریت که سر از انجمن بیرون آورد
و در آن پست نوشتن های تنهایی من
می فشانم خستگی از تن بی جانم
همچنان خواهم نوشت

پشت تالار ما شهری است
که در آن پنجره ها رو به تجلی باز است
بام ها جای جغدهایی ست
که به فواره ی هوش ریونی می نگرند
دست هر کودک ده ساله ی شهر ، شاخه ی جواتی است
مردم شهر به یک چینه چنان (؟!) می نگرند
که به یک شعله ، به یک خواب لطیف
خاک ، موسیفی احساس تو را می شنود
و صدای بلاک دوستان و اساطیر می آید

پشت تالار ما شهری ست
که در آن وسعت دید به اندازه ی چشمان سحر خیزان است
رول نویسان وارث آب و خرد و روشنی اند

تالار ما شهری ست
که در آن رولی باید نوشت



*می دونم زیاد جالب نشد . ولی واسه همین جمله ی آخرش نوشتمش و اینکه تاپیک بالا بیاد :دی*



Re: برای تو میسرایم ای گریفندور !
پیام زده شده در: ۱۲:۳۱ پنجشنبه ۹ آبان ۱۳۸۷

تایبریوس مک لاگنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ سه شنبه ۸ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۱۶ سه شنبه ۱ تیر ۱۳۹۵
از پیاده روی با لردسیاه برمیگردم
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 314
آفلاین
آرشام!
توجان پيچ لحظه هاي گذشته ايي؛
بيا و با دستان سكوت آشتي كن، و تمام افسون هاي تالارم را به خاطر بسپار...

جادوي سياه چشمانت در راه است و من،
مشاعر نگاهم را از دست داده ام انگار

آرشام!
به وطنم و وبگاه جادويي ام كه مينگرم، جاي خالي قدمهاي تو، دلم را به رعشه مي آورد!

افسانه ي حضورت به قدري گيراست، كه نيامده شيفته ام كردي شاهزاده!

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
خطاب به ناظر: ببين گاهي اوقات واقعا نميشه منتظر بموني يكي اينجا پست بزنه، تا تو دو تا پست پشت سر هم نفرستاده باشي


در كنار درياچه ي نقره ايي قدم ميزنم
و با بغضي که مدتهاست گلويم را ميفشارد، رو به امواج خروشانش مي ايستم
و در افق،
طرح غم انگيز نگاهش را ميبينم،
كه هنوز هم اثر جادويي اش را به قلب رنجورم نشانه ميرود..
كه هنوز نتوانستم مرگ نا به هنگام و تلخش را باور كنم..
كه هنوز بند بند اين تن نا استوار به نيروي خاطره ي لبخند اوست كه پابرجاست..
با يأس يقه ي ردايم را چنگ ميزنم و در برابر وزش تند نسيم،
وجودِ ويرانم را از هر چه برودت و نيستي حفظ ميكنم..
از سمت جنگل ممنوعه، طوفاني به راهست
و حجم نامشخصي از برگ و شاخه ي درختان مختلف را به اين سو ميآورد..
اخم ميكنم تا مژگانم دربرابر اين طوفان،
از چشمان اشكبارم محافظت كند..
شايد يك طوفان همه ي آن خاطره ي تلخ را از وجودم بزدايد..


Re: دیوان هافلپاف
پیام زده شده در: ۰:۱۹ شنبه ۴ آبان ۱۳۸۷

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
مـاگـل
پیام: 1511
آفلاین
دیریم دیریم دیریم رل
درود به خاک هافل

دیشان دیشان دیشان ران
درود به خاک ایران

دیدیری دیرام دیرین رین
بیا تو خوابگاه بنشین

دابام دابام درومبه
هافلاویز چه خوبه

دافال دافال دیفونیم
همه با هم میمونیم

شابارا بارام شاباربل
گولاخ میمونه هافل



هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.