دالاهوف دست اسنیپ را گرفت و او را از انبوه گل ولای بیرون آورد لحظه ای بدون هیچ حرفی گذشت .
آنها درون سرسرای بزرگی افتاده بودند که بی شباهت به محل مبارزه ی گلادیاتورها نبود با این تفاوت که سقف مخروطی شکلی بالای سرشان را گرفته بود و زیر پایشان اشکال شیر و خورشید طلایی رنگی را گرفته بود.
چشمان اسنیپ سریعتر از قبل به اینطرف و آنطرف می چرخید و محل را با دقت وارسی میکرد ناگهان نگاهش بر روی اهرمی ثابت شد سپس با پوزخندی به سمت آن حرکت کرد .
-باید همین باشه ... اسنیپ این را گفت و اهرم فلزی زنگ زده ای که استخوان دست مرده ای به آن چسبیده بود را پایین کشید.
دالاهوف با تعجب به او نگاه می کرد و از اینکه او این چیزها را نمیدانست کفری شده بود .
-سوروس سکه را از جیبش در آورد.
همه جا به شدت میلرزید و خاک از سقف فرو می ریخت. کف سنگی در مرکز سرسرا که راس شمشیر را نشان میداد از دو طرف باز شد و مجسمه ی کوروش کبیر بالا آمد .
دالاهوف با احتیاط دور آن چرخی زد .
سوروس: قدرت مندترین پادشاه جهان ، اون توی زمان خودش دنیا رو تسخیر کرده بوده سپس لبخندی زد و رو به آنتونین گفت: ولی راز قدرتش داشتن اون کنترل گر بوده آنتونین .
آنتونین با شنیدن کنترل گر که بارها از دهان اسنیپ بیرون می آمد حالش به هم میخورد و سعی داشت هر چه سریعتر از آن جهنم بیرون بیاید.
-بس کن اسنیپ ، تو منو دنبال خودت کشوندی که به من درس تاریخ و باستان شناسی بدی ؟
اسنیپ حرفهای آنتونین را اصلا نمیشنید و بادقت به مجسمه ی بزرگ سنگی نگاه میکرد.
مجسمه ی خاک گرفنه ای که کلاه چین داری روی سرش بود و دست راستش مشت شده بود و پشتکمرش چسبیده بود .
سوروس اسنیپ خود را از مجسمه بالا کشید ، نور چوبدستی اش چهره ی خندان مجسمه را روشن کرد . سوروس چشمهایش را باریک کرده بود و به آن نگاه میکرد.
دالاهوف در پیین مجسمه ایستاده بود و به این طرف و آن طرف نگاه میکرد.
-سوروس چی کار میکنی ؟ بیا پایین یک صداهایی دارم میشنوم.
سوروس سکه را با سرعت درون مردمک چشم مجسمه قرار داد ، مجسمه تکانی خورد و صدایی از پشت مجسمه به گوش رسید دالاهوف خود را به پشت مجسمه رساند و شیئی را که از دست مشت شده ی مجسمه افتاده بود را برداشت و با خوشحالی فریاد زد:خودشه....اااااااااااه...
-آنتونین ، نه نباید بهش دست میزدی ، لعنتی...
آنتونین در حالیکه ماه فلزی ای را در دستش گرفته بود خشک شده بود و تکان نمیخورد .
اسنیپ آرام به او نزدیک شد ، صداها بیشتر از قبل شده بود شنها ی روان بازگشته بودند و و با سرعت به سمت او میغلتیدند.
سوروس به چشمان باز آنتونین خیره شده بود.
-متاسفم آنتونین تو همیشه عجول بودی سپس دستش را بر روی چشمان باز آنتونین کشید ، با اولین تماس دستش با پلکهای او ، جسدآنتونین دالاهوف یار با وفای او به خاک تبدیل شد و جلوی پای سوروس اسنیپ فروریخت .
سوروس این بار ترسیده بود ، خاطرات گذشته اش با آنتونین را باسرعت زیادی در ذهن خود مرور می کرد صدای آنتونین در ذهنش میپیچید . چشمانش را بست .
سفیدی همه جارا گرفت تنها صدایی که شنیده میشد صدای شنهایی بود که دور پای او میپیچیدند.
نوری از سمت ماه فلزی ای که چند لحظه قبل در دستان آنتونین بود ساتع شد با چشمان بسته ماه را به وضوح می دید شیئ را با دلهره از روی لباسهای آنتونین برداشت لحظه ای با چشمان بسته صبر کرد ، هیچ اتفاقی نیفتاد . سکوت همه جا را گرفته بود دیگر صدای حرکت شنها به گوش نمیرسید .
درون فضای بیکرانی معلق و رها شده بود ، احساس بیوزنی تمام وجودش را فراگرفته بودو از اسارت جاذبه در آمده بود و به سمت بالا حرکت می کرد .
ناگهان تمام بدنش با فشار زیادی به سمتی منحرف شد لحظه ای فکر کرد دنده اش از این فشار شکسته است .
-چشماتو باز کن اسنیپ...
لرد ولدمورت با سرعت سرسام آوری درون ابرها حرکت میکرد و اسنیپ را در آغوش گرفته بود . اسنیپ به چهره ی سرد و سفید ولدمورت نگاهی انداخت.
ازشدت باد ی که به صورتش می خورد به سختی چشمانش را باز نگاه داشته بود .روی ماه را به سختی خواند :
گاهی اوقات باچشمان بسته بهتر میتوان دید.ولدمورت ماه را از او گرفت و فریاد زد:
کوروش از قسمت روشن ماه استفاده کرد تو هم داشتی همین کارو میکردی وقتشه از قسمت تاریکش استفاده کنم . کنترل گر افکار اسنیپ ،کنترلگر افکار . هاهاهاهاهاهاهاها......
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil4f6c91016fc30.gif)
پایان
[b]زندگی صحنه ی یکتای هنر مندی ماست ، هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود ، صحن