جیمز نگاهی به آسمان انداخت و خشکش زد
.آبر گفت:می شه تو هم چوبدستیت رو بکشی ؟!
جیمز گفت: آبر امروز ماه کامله تدی....
غرشی توسط گرینه ی پشت سرشان باعث شد جیمز نتونه بقیه ی حرفش رو بگه.ولی دیگه نیازی نبود.جیمز سریع گفت: تدی منو می شناسی؟
تد: آوووو(افکت زوزه ی گرگ)
جیمز:این یعنی نه ! جـــــيــــــــغ!
تد یویوی جیمز رو گرفت وجیمز هم یویو رو ول نکرد !در نتیجه جیمز در میان آسمون و زمین از یویوش آویزون موند. تدی هم هی یویو رو تکون می داد تا بلکه جیمز ولش کنه.
آبر در حالی که به یکی از گرگینه ها که به طرف ش حمله ور شده بود یه طلسم فرستاد ،گفت:زود باشید ! یکی اون تاس رو بندازه ! نوبت کیه؟
لینی در حالی که تاس رو از دست مونتی گرفت گفت:مال منه .
وسپس بعد از چرخوندن تاس در دستش اون رو انداخت . وقتی مهره ی او یک خانه جلو رفت لینی کارت رو برداشت ومثل بازیکنان قبلی بلند خوند:
شما وارد محوطه ی سنتور ها می شوید .باید سنتور ها عصبانی رو آرام کنید .
دوباره همه چیز دور سرشون چرخید و اونا وسط یک گله سنتور که با کمان هاشون اونا رو حدف گرفته بودن قرار گرفتن.
جیمز یویو شو از دست تد ی که حالا به حالت اولش در اومده بود قاپید و با دیدن سنتور ها جیغ بلندی زد و یک تیر درست بالای سرش به درخت بر خورد کرد.جیمز:زود تر از این جا بریم .
سنتوری قوی هیکل گفت: نه به این راحتی هم نمی شه از این جا رفت !
سارا زمزمه کرد :نوبته منه تاس رو دست به دست بدید بیاد .
به همین ترتیب بچه ها دست به دست تاس رو به هم می دادن تا به جینی رسید . جینی یه اطسه کرد و تاس از دستش افتاد و تا خواست خم بشه یه تیر به طرف نشانه رفت و چون خم شده بود به پشت سرش درست بالای سر جیمز دوباره بر خورد کرد.جیمز:
سنتوری با موهایی مشکی گفت:تکون نخورید ! چرا این جا اومدین ؟
هاگرید: اومدیم یه کم تفریح داشته باشیم سر از این جا در آوردیم .
- فکر کردید وارد محوطه ی سنتور ها شدن کار جالبیه ؟
-به هیچ عنوان از قصد نبود.
در همین لحظه رز انگشترش رو از قصد انداخت زمین و با صدای بلند و چهر ه ای معصومانه گفت: وای نه انگشترم زمین افتاد ! اون یادگار مادر مادر بزرگم بود ! خواهش می کنم بذارید برش دارم.
-که دولا شدی و چوبدستی رو یه دفعه به طرف ما نشونه بری؟
-نه به هیچ عنوان مگه از جونم سیر شدم. اینم چوبدستیم که گذاشتمش تو جیب جلوییم.خواهش می کنم بذارید ! اگرم می خوایید منو بکشید بذارید اون انگشتر تو دستم باشه.
-خیله خب ولی کوچکترین حرکتی مساوی با مرگته !
رز آهسته خم شد و تاس رو که کنار انگشتر بود با هم برداشت و قبل از این که کسی متوجه بشه تاس رو به سارا که بفل دستیش بود داد. سارا هم بعد از یک دور چرخوندن تاس در دستش، اون رو روی صفحه ی بازی که کنارش بود انداخت.و با اوردن یک پنج مهره اش پنج خانه جلو رفت و یک کارت با صدای تق که در اون سکوت خیلی بلند به نظر می رسد بیرون آمد و بلا فاصله یک تیر به وسطش اصابت کرد.
قبل از این که سارا کارت رو بخونه همه جا و همه چی دور سرشون چرخید و اونا بر روی یک جای سنگی افتادن. جسی:این جا دیگه کجاست ؟
رز:لونه ی اژدهایان !
آبر : و فکر می کنم جای جالبی نباشه . رز نوبت توئه بیا این تاس ...تاس کو سارا؟
سارا : از وقتی انداختمش زمین دیگه ندیدمش .هر دفعه که می چرخیم جای همه چیز عوض می شه خب به من چه !
لایرا: من می بینمش لای اون صخره هست .
آبر:خیله خب بهتره بریم هر چه زود تر قبل از این که سر و کله ی اژدها ها پیدا شون بشه اون تاس رو بیاریم بدیم دست رز...رز کو؟
جیمز: جـــــيــــــــغ ! اژدها !
لینی : رزم جلوی اونه !
رز: من اژدهاها رو خیلی دوست دارم.
و بدون توجه به جیغ داد های دیگران یه طلسم رو به طرف اژدها نشونه رفت.
...