صدای پچ پچی به گوش میرسه! تلق تولوق، چن تا سایه دیده میشه که به سمت محوطه ی هاگوارتز میرن. در تاریکی شب شناسایی اونا ممکن نیست! به جز یه موجود پشمالوی پنج پا و مرد عجیبی که به طرز مشکوکی نوک داره!!!
-:پــیس!هی بچه ها! بیاین اینور!
-:چی کو کجا؟! من که چیزی نمی بینم!
-:هین! مثه اینکه یادت رفت عینکتو بزنی لونا!
-:
من از کی تا حالا عینک می زنم؟! اون هری پاتره!
-:عله اومد؟! بچه ها! متفرق شین!
-:اگه صداتونو نبُرین و همین حالا وارد این خونه ی درختی نشین به همه تون ورد جریوس ماکزیمم می زنم!
یهو نوری برای چند ثانیه محوطه ی جنگل رو فرامیگیره!
-:آوی...فک کنم ما رو جریوس ماکزیمم کردی!
-:ای وای!شرمنده م به خدا! الان درستش می کنم! آندو جریوس ماکزیمم!( undo jerrious maximum !)
همه به آهستگی و با گیجی زیاد(چون جریوس شده بودن) عین اردک بالا می رن!
ادی چراغ کلبه ی درختی مخفی رو روشن می کنه! وچهره ی همه ی ریونی ها به جز سه نفر مشخص میشه!
فلور:بچه ها ادی اینجاس! اون ناظره. نباید باشه!!! الان یه جیغ می زنم راجر بیاد...جـ....
تا دهنشو برای جیغ زدن باز می کنه وینکی یکی از کلاهاشو که هرمی براش درست کرده می چپونه تو دهنش.
ادی:باب من استعفا دادم!!!
فلور با چشمای گشاد می خواد یه حرفی بزنه اما نمی تونه!
پنی:خب یه دقه اون ماسماسک(!!) رو از تو حلقش بکشین بیرون بفهمیم چی میگه!
گابر:من می دونم چی می خواد بگه!
ملت:چی؟!
گابر:می خواد بگه:جـ...
در همین لحظه رزی جلوی دهنه گابر رو میگیره!
ادی:خب بچه ها به نظرتون اون صد و یک راه برای ذله کردن راجر اینا چی می تونه باشه؟!
وینکی:بچه ها هر کاری می کنین با کاچار من کاری نداشته باشین! خیلی هانیه!
ققینم:هانیه کیه؟! به خوشگلی مهتاب شیطووون هست؟؟
وینکی:تپ!(با مشت می زنه توی ساق پای ققینم!) اه اه چقد ضایع شدی با این هیکل ورزشکاریت دلمون خوش بود تو این تالار یه نفر قدش از ما کوتاه تره ها....اه اه اه! میگم هانی احمق! نه هانیه!
مک بون:
برو بابا باز حرف زد
سدی:ما اینجا بر ضد ناظرا و مدیر تالاریم مثلا!
وینکی:really?!
رزی:خب بچه ها گوش کنین!من میگم فردا صبح که از خواب بیدار شدن، اومدن صبحونه بخورن بهشون سلام نکنیم! اینجوری کلی ناراحت میشن می رن استعفا میدن بعد من میشم وبمستر سایت بعد می تونم اون قولی رو که به الکسا داده بودم که بلاکش کنم عملی کنم!
ملت:
الکسا:میگم بچه ها....من یه ایده ی بهتر دارم! میگم چه طوره الان بریم بیدارشون کنیم بعد که بیدار شدن بهشون سلام کنیم اما با حالت قهر مانند!
مک بون:الکسا تو نابغه ای!
الکسا:
اما با دیدن چهره ی نصفه ی چو خودشو جمع و جور می کنه!!
سرژ که تا اون موقع ساکت بوده با حالتی متفکر دستی به ریشش می کشه و میگه:خب بچه ها! به نظر شما، این سه نفر از چه چیزی بیشتر تو دنیا بدشون میاد؟
ملت:بی ناموسی و رول بی ناموسی!!
سرژ:پس باید چیکار کنیم؟!
ملت::don’t:
برادر حمید:فک کنم گرفتم چی میگی...ما باید...
اینم اولین پست اینجا!!!
اگه فعالیت نکنین من می دونم و شما!!!!