پنج دقیقه به سختی می گذشت! اضطراب و نگرانی به وضوع از چهره ها مشهود بود! تامنوس به گونه ایی رفتار می کرد که انگار از آمدن به همراه آنان خود داری خواهد کرد. این تعجب همه را برانگیخته بود و کم کم همه را به شک واداشته بود که شاید حق با استرجس باشد.
سرانجام تامنوس جلو آمد و گفت:
_شما باید خودتونو برسونید به اون صخره! اونجا همیشه یه سری لباس گذاشته میشه برای کسایی که جدید به اینجا میان تا غریبه ایی در میان خودشون احساس نکنن! بعد از اونجا باید به سمت اون کوه برید! فکر میکنم سه روز راه باشه.....موفق باشید!
آریا متعجب جلو آمد و گفت:
_تو نمی خوای با ما بیای؟ حداقل به عنوان یه راهنما؟
تامنوس به سمت رافلزیا هایی که اکنون دست از جست و جو برداشته بودند و دور آتیشی شعله ور خیمه زده بودند اشاره کرد و گفت:
_نه متاسفانه نمی تونم باهاتون بیام! ما هر روز اینجا یه سرشماری داریم! در ثانی فکر میکنم همین الانشم اونها به نبود من شک کردن!
آریا سرش را به علامت تاکید تکان داد و هیچ نگفت. استرجس هم چنان نگاهی موشکافانه به او داشت. نمی توانست قبول کند او بی خطر است. به خصوص در آن شرایط که شاید ترک آنان بوسیله او دسیسه ایی باشد برای به دام انداختن آن ها. شاید او می رفت تا به کمک هم دستانش آن ها را زنده زنده با گور ابدیت پیوند دهند. اما بهر حال نمی توانست جلوی رفتن او را بگیرد. چون در آن صورت نیز به گونه ایی دیگر زندگیشان به خطر می افتاد!
تامنوس با یک خداحافظی ساده از آنان دور شد. آریا رو به بچه ها با صدای آهسته گفت:
_ خب بهتره حرکت کنیم. چون هر لحظه ممکنه اینجا خطری در کمینمون باشه!
و نگاهی به تپه ایی افکند که اگر می خواستند بر اساس گفته های تامنوس عمل کنند باید به آن سمت می رفتند. جسیکا که به نظر به هیچ وجه احساس خوبی نسبت به پشت آن تپه نداشت گفت:
_من هم عقیده استرجس رو دارم! معلوم نیست چی پشت اون صخره باشه! اگه یه چیزی باشه که...!
آریا با سرعت و بدون تامل گفت:
_شما عقیده ی بهتری دارید خانم پاتر؟ اگر هست بفرمایید ما سر تا پا گوش هستیم!
جسیکا با تعجب از اینکه او را با نام فامیلی صدا زده بود و می دانست دلیل آن چیزی جز عصبانیت نمی توانست باشد سرش را به زیر انداخت!
در همان موقع سارا که سعی می کرد خون سردی خود را حفظ کند گفت:
_دیگه بحث فایده ایی نداره! چون فکر میکنم اون پسره کار دستمون داد!
و به سویی اشاره کرد که گروهی از رافلزیا ها به سمت آنان می آمدند. در حالی که تامنوس در پیش رو آنان بود!
--------------------------------------------------------------------------------------
یعنی آمدن آن ها به خاطر یافتن گروه بود؟
یعنی تامنوس خیانت کرده بود و آن ها می آمدند تا همه چیز را تمام کنند؟
چاره ایی نبود؟
داستان هیجان انگیز ما را دنبال کنید! ( استرجس چیز جدید یاد نگرفتی؟؟!)
نه انشاالله از وجود شما چيزهاي جديدي ياد خواهيم گرفت....نقد ميشود!!!(پادمور)