شب بود و يه مه سنگين همه جا رو گرفته بود . از دور توي تاريكي يه موجود عجيب و بد تركيب لنگون لنگون ميرفت به طرف جنگل . فيني داشت از پنجره بيرون رو تماشا مي كرد كه چشمش افتاد به اون موجود و
اون طرف تر بينز و اكتاويوس نشسته بو دند و داشتند درباره ي بي ناموسي بحث مي كردند!
فيني به بيرون پنجره اشاره كرد و گفت : بچه ها اونجا رو ببينيد . اون چيه ؟
بينز اومد كنار پنجره و بيرون رو نيگا كرد و گفت : باب باهوش اولاً چي نه كي . ثانياً كريچره ديگه توهم با اون آي كيو بالات .
فيني :
خب داره چي كار مي كنه اونجا ؟
اكتاويوس : باز تو حس فضوليت گل كرد ؟ اولاً به ما چه داره چي كار مي كنه . ثانياً معلومه ديگه داره جل و پلاس ارباباي قبليش رو مي بره تو جنگل قايم كنه .
فيني : مي گم نظرتون چيه بريم يكم حالشو بگيريم ؟
اكتاويوس چشماش برق زد و گفت : اينو خوب اومدي فيني . خيلي وقته حال كسي رو نگرفتم .
فيني و اكتاويوس به بينز نگاه كردند .
بينز :
اكتاويوس : تو كه نمي ترسي ها؟؟
بينز : من نه نمي ترسم ... فقط من يكم كار دارم نمي تونم بيام ...
فيني و اكتاويوس :
بينز : خيلي خب باشه . حالا كه اصرار مي كنيد كارام رو مي ذارم برا بعد
فيني رفت طرف در : زود باشيد الان دور ميشه ديگه پيداش نمي كنيما!
پونزده دقيقه ي بعد
كريچر توي جنگل داشت پاي يه درخت رو بيل مي زد .
فيني و بينز و اكتاويوس پشت يه درخت پير داشتند كرچر رو مي پاييدند .
كريچر بالاخره كارش رو تموم كرد و نشت روي زمين .
فيني : چي كار داره مي كنه ؟
بينز : انگار داره يه چيزي رو از تو گوداله در مياره . خطر ناك نباشه !
اكتاويوس : چي مي گي بينز آخه كريچر هم خطرناك مي شه ؟
فيني :
بينز يه مشت زد تو سر فيني و گفت : هر چي من هيچي نمي گم پرو تر ميشي
فيني : چرا مي زني ؟
اكتاويوس : مي شه شما دوتا يه ديقه ساكت بشيد ؟ الان وقتشه .
فيني : وقت چي ؟
اكتاويوس : ببينيد كريچر داره شلوار اربابشو ماچ مي كنه .
بينز : چي كار مي خواي بكني ؟
اكتاويوس : من نه فيني ! زود باش فيني برو ببينم چه مي كني .
فيني : ها باشه .
فيني از پشت درخت اومد بيرون و رفت طرف كريچر و گفت : سلام كريچ باز چي رو قايم كردي ؟
كريچر از جاش پريد و شلوار رو محكم تر چسبيد و گفت : به تو مربوط نيست .
فيني رفت نزديك تر : شايدم مربوط بشه . امشب شب خوبي مي شه نه اكتاويوس ؟
اكتاويوس بينز رو به زور از پشت درخت آورد بيرون و گفت : آره . خيلي هم خوب مي شه .
فيني : كريچ نمي خواي اون شلوار رو بدي ما هم ماچ كنيم ؟
اكتاويوس و بينز :
كريچر : از اينجا گم شيد !
فيني : يعني چي گم بشيم ؟ حرف بد نزن كريچ .
كريچر از عصبانيت مي لرزيد و به فيني چشم غره مي رفت . اكتاويوس پريد و شلوار رو از دست كريچ قاپيد .
كريچ داد زد : اونو بده به من بدتركيب
اكتاويوس : من رو ميگي ؟ باز به بينز مي گفتي يه چيزي .
بينز :
كريچ داشت سعي مي كرد شلوار رو از اكتا پس بگيره و همينجور زير لب غر غر مي كرد . اكتاويوس شلوار رو انداخت طرف بينز . بينز خواست بگيرتش ولي شلواره ازش رد شد و فيني از پشت بينز گرفتش .
كريچر : كافيه به راجر بگم تا حسابتون رو برسه .
فيني : راجر كيلو چنده ؟ حالا مي خوام يه نمايش قشنگ براتون اجرا كنم .
فيني چوبدستيشو در آورد و گرفت رو شلوار : آتيشيزوس !
كريچر : نهههههههههه................
چند دقيقه بعد از اون شلوار فقط خاكستر باقي مونده بود . كريچر بيچاره خودشو انداخت رو خاكسترا و
فيني : بهتره ديگه بريم بچه ها .
فيني و اكتاويوس و بينز از اون جا دور شدند و كريچر بدبخت رو تنها گذاشتند و اما كريچر...
كريچر اون شب توي سرماي شديد روي خاكستر ها خوابيد و از غم از دست دادن يادگاريش ...
... انا لله و انا اليه راجعون ...