ملت اسلی در حالیکه پاتیلهای حاوی معجون را در دست داشتند به تالار برگشتند.
بلیز به محض ورودبدون لحظه ای مکث آب جوش-(معجون)را سر کشید.
-آخیش..چقدر خنک بود این آب جوش.کیف کردم.دلم یه جورایی قیلی ویلی میره.احساس عجیبی دارم.
ایگور به محتویات تهوع آور پاتیلش نگاهی کرد.
-بلا..تو پاتیلتو با من عوض میکنی؟من احساس میکنم این معجون زیباییه.من که احتیاج ندارم از این خوشگلتر بشم.
بلا به سرعت بطرف پاتیل ایگور خیز برداشت و معجون فلاکت بار را گرفت و معجون فلیکس خود را به ایگور داد.
-بدش به من..بیا اینم پاتیل من.از بوش اصلا خوشم نیومده بود.
دو ساعت بعد:
بلیز درحالیکه آثار حماقت بیش از همیشه در چهره اش موج میزد کنار پنجره نشسته بود و مشغول پر پر کردن گل سرخ زیبایی بود.
-آه....
-چه خبرته؟این بیست و سومین آهیه که تو این نیم ساعت کشیدی.
-آه..گل سرخ چه زیباست.زمین چقدر قشنگه.شب چقدر سیاهه...درست مثل چشمان سیاه اون.مثل دو مروارید سیاه.
ملت اسلی به موضوع علاقمند شد.همه دور بلیز جمع شدند.رودولف پرید و یقه بلیز را گرفت.
-چشمای سیاه کی؟بوقی بی ناموس..پا شو برو بیرون.اینجا فقط چشمهای زن من به این زیباییه که تو میگی.
بلیز با انزجار به بلا نگاه کرد.
-برو بابا.زن بیریخت تو به چه درد من میخوره.
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil5186251230fd2.gif)
...میگم بچه ها کسی نمیدونه کی درس معجونها داریم؟گروههای دیگه کی دارن؟نمیشه تو کلاس اونا هم شرکت کنم؟اصلا من برای چی اینجا نشستم؟باید پیداش کنم.باید بهش بگم که موهای چربش واقعا جذابه..باید بهش بگم دماغ خوش فرمش هیچ احتیاجی به عمل جراحی نداره.
بلیز مثل جن زده ها از جا پرید و در مقابل چشمان مبهوت اسلی ها از تالار خارج شد.بلافاصله بعد از خارج شدن بلیز بلا فریاد بلندی کشید و درحالیکه دلش را گرفته بود روی زمین افتاد.
آخ دلم..واااای..من چم شده؟ایگور مگه گیرت نیارم..چی به خورد من دادی؟چقدر احساس بدبختی میکنم..رودولف چقدر تو زشتی.من برای چی زن تو شدم؟ارباب که بهتر بود.موهای من چرا مثل پشم گوسفنده؟این علامت شوم روی دستم چرا اینقدر بزرگه.خیلیم بد چاپ شده.دراکو چقدر تو زردی.وای چه فلاکت بزرگی.
درست درهمین لحظه در تالار باز شد.ایگور درحالیکه کیسه بزرگی در دست داشت وارد شد.
-هزارو سیصد و سی و سه...هزاروسیصد و سی و چهار...بله..امروز درست هزار و سیصد و سی و چهار گالیون تو شرط بندی بردم.اونم چه شرط بندیی.با هافلی ها شرط بسته بودم که اسنیپ امروز به موهاش روغن نمیزنه..وقتی رفتیم پایین دیدم واقعا هم روغن موش تموم شده وفیلچو فرستاده براش بخره..وااااای بچه ها..بهتره نرین پایین.اسنیپ واقعا حق داره به موهاش اونقدر روغن بزنه.وضعیت موهاش غیر قابل تحمل بود.هر تار موش به یه طرف پرواز کرده بود.امروزعجب روز فوق العاده ایه.
بلا با نگرانی به اطراف نگاه کرد.
-فلاکت..بدبختی..حس میکنم. ما خیلی بدبختیم.
بلیز همچنان با لبخندی احمقانه در راهروهای هاگوارتز به دنبال اسنیپ میگشت.