به نظر می امد که تعدادشان تقریبا 10 تا باشد ، البته بعضی ها رفته بودند که به مدیران و استادان خود خبر بدهند که دو نفر به تالار ان ها امده است.
مارکوس و ایگور با تعجب به چهار چوب در نگاه کردند که در حال ترک برداشتن بود ، چون همه ی گریفی ها می خواستن زودتر از دیگری داخل شوند.
- هول نشین... اصلا نگران نباشید ، به همتون میرسه.
ایگور از این که مارکوس ان ها را دعوت به حمله می کرد عصبی شد و یک تنه ی کوچک ولی درد اور زد تا دفعه ی بعد تکرار نشه( بچه باید از همین الان تربیت بشه!)
در بین جمعیت چهره ی استرجس نمایان شده بود که با دیدن مارکوس به همه ی گریفی ها گفت که ساکت شوند و کنار بروند تا او به ان ها نزدیک بشود:
-خوب.... خوب.... اقای مارکوس فلینت... چطوری؟!.... چه خب راز ماموریت؟!!!!
مارکوس چهره اش سرخش ده بود!!!!!
-ماموریت!!!!!!!!!! چه ماموریتی ، مارکوس .... هوی با تو هستم مارکوس؟!!!!
استر( استعاره از استرجس ) نگاهی به ایگور کرد و سپس به مارکوس خیره شد و گفت:
- اااااا.... مثل این که به هم گروهیات نگفتی که عضو محفل و الف دال هستی!!!!!!
مارکوس انچنان سرخ شده بود که فقط کافی بود دو تا خیار شور و کاهی بندازی کنارشو با کله گوجه بخوری!!!!
- مارکوس!!!!!!!!!!!! تو رفتی توی گروه سفیدا!!!!!!
-به خدا اشتباه کردم.... بخدا پشیمونم..... بخدا....نه.... وایستا....
سپس چشمکی به ایگور زد!
ایگور تعجب کرد، ولی ساکت شد.
سپس مارکوس رو به استر کرد و گفت: نه... چرا می دونن.... بابا نا سلامتی محفل خودش یه پا قدرته هاا.... اینا واسه هر عضو جدیدش نقشه ها می کشن.
ولی حالا اونو ول کن . من یه خبر خوب واست دارم. خبرم اینه که من این رو الان توی اتاق هاگرید پیدا کردم....اره اینو من پیدا کرد... این ایگور هستش ، یک مرگخوار که گویا اومده بود دزدی!!!!!
استرجس نگاهی به سر تا پای ایگور کرد و وقتی به صورت ایگور رسید متوجه شد که ایگور با تعجبی فرا تصور( استعاره از تعجبی که یکتا باشه و به طور کل خیلی زیاد باشه
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smil4b45f0db7e235.gif)
) به مارکوس نگاه می کرد و هر لحظه انگار می خواست به مارکوس چیزی بگه ولی پشیمون میشد. ولی استر هم زیاد واینستاد و سریع رو به گریفی هایی کرد که مثل الافا پشت استر ایتاده بودن و به ان سه نفر نکاه می کردند.
- به چی نگاه می کنید!!!؟؟؟؟!!!!!! بیاین این ای... چی بود اسمت ... اهاه ایگور رو ببریم یه جا حال بگیریم ازش.... راستی مارکوس تو هم باید کمک کنی چون نا سلامتی تو این ایگور رو دستگیر کردی!!!!!
مارکوس می خواست چشم بگه ولی در همان موقع هاگرید با صدایی ، اطرافیان رو متوجه خود کرد. گویا در حال بیدار شدن بود !!!!!!
اما در کمال نا باوری ، قبل از این که هاگرید چشم باز کنه ، استر یه طلسم نثارش کرد تا دوباره بخوابه!
یکی از گریفی ها با تعجب گفت ( نالید! ):
- اااااااااااا....... استر چرا هاگرید رو پوستر کردی!؟؟؟؟؟؟....
- اخه اگه اینا رو میدید ، از رداشون می فهمید که اسلی هستن به همین دلیل نمی ذاشت که خودمون حساب ایگور رو برسیم....
ایگور که فهمید موضوع خیلی جدی شده بود شروع به دفاع از جان، مال، ثروت، ناموسو بی ناموسی خود کرد:
- بابا چرا اینقدر با یه خواستار سفیدی بد بر خورد می کنید...... شما که نمی دونستین من می خوام سفید بشم..... تازه این تصمیم رو گرفته بودم...
از طرز حرف زدن ایگور معلوم بود که به دلیل این که محیط موجود به ناچار این جملات را می گفت....
استر نگاهیه باردار( بارش پسر یا دختر نبوداااااا
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smil4b45f0db7e235.gif)
... بارش تعجب بود!) به ایگور انداخت و گفت:
- اخی..... بچم خیال کرده که ما مثل اون مرگخوارا هالو هستیم...... بچه ها این ایگور رو بگیرید و پشت سر من راه بیوفتید.
سپس چهار تا از گریفی ها به سمت ایگور امدند و با زحمت چوبدستی را از دست او گرفتند ، سپس دنبال استر رفتند......
_____________________________________________________
اقا حالا نیاین بزنید تو سر ما که چرا محفلی هستیماااااااااا
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil4f87046ed246c.gif)