بعد از یک روز خسته کننده پاییزی ایوان روزه برای استراحت به تالار خصوصی اسلیترین برگشته بود.روز وحشتناکی را پشت سر گذاشته بود.چهار ساعت درس مداوم با پروفسور مک گونگال برای هر اسلیترینی به منزله یک کابوس بود.
ایوان خسته و عصبی به سمت کاناپه راحت گوشه سالن رفت که مثل همیشه چند ساعتی روی آن استراحت کند.
-بلاااااااااااااااا...بلاتریکس.بازم وسایلتو گذاشتی اینجا؟من تا کی باید اسباب و اثاثیه تو رو از گوشه و کنار تالار جمع کنم؟
صدای بلاتریکس از خوابگاه دختران به گوش رسید:کدوم وسایل؟همش دوتا ردای کوییدیچ و سه چهار تا کتاب و یه پاتیل با محتویاتش و یک جاروی شکسته اونجاست.لطف کن همشو بذار توی کمدم.
ایوان به سختی خشمش را کنترل کرد .درحالیکه از شدت عصبانیت نفس نفس میزد وسایل بلا را با یک حرکت چوب دستی جمع کرد و بطرف کمد بلاتریکس حرکت کرد.
-شماره چند بود؟پنجاه و سه؟
اینبار صدای خنده بلا خشم ایوان را به اوج خود رساند:پنجاه و سه چیه بابا...پنجاه و دو.اونجا فقط پنجاه و دو تا کمد هست.کمی هویج بخور.برای چشمات خوبه.
ایوان نگاهی به دیوار روبرویش انداخت.مطمئن بود که تا چند ثانیه پیش کمد شماره پنجاه و سه درمقابلش قرار داشت ولی حالا....
فقط دیوار سفید بود.
ایوان اهمیتی نداد.حتما خستگی آن روز طولانی باعث خطای دیدش شده بود.بدون توجه به حساسیت بلا به مرتب بودن وسایلش رداها و جارو و دیگ را درکمد گذاشت و در کمد را به سختی بست.دوباره نگاهی به دیوار سفید کرد و به سمت خوابگاه به راه افتاد.
....................
ساعت سه نیمه شب:
سردردی که از دوساعت پیش به سراغ ایوان آمده بود باعث شد که ایوان از خیر خوابیدن گذشته و برای مطالعه به سالن عمومی تالار برگردد.
ایوان کتابی را از کتابخانه کوچکی که اعضای اسلیترین باهمکاری هم درست کرده بودند برداشت و مشغول مطالعه شد.بعد از مدتی ایوان متوجه شد که قادر نیست حواسش را متمرکز کند.دیوار کنار کمد شماره پنجاه و دوبه نظر ایوان درخشش نامحسوسی داشت.
-حتما خیالاتی شدم...اون دیواره.فقط یک دیوار بدشانس که جاش کنار کمد بلاست.
ولی درخشش روی دیوار لحظه به لحظه بیشتر میشد و به مرحله ای رسیده بود که ایوان قادر نبود وانمود کند چیزی نمیبیند.
بالاخره ایوان تسلیم شد.کتاب را کنار گذاشت و به سمت درخشش عجیب روی دیوار رفت.نور نقره ای عجیبی روی دیوار بود.
دریک آن چیزی که ایوان به سختی فراموشش کرده بودظاهر شد.
کمد شماره پنجاه و سه....
ایوان بین باز کردن در کمد و بیدار کردن بقیه مردد بود.
بالاخره تصمیم گرفت و به آرامی در کمد را باز کرد.درخشش جام نقره ای که درکمد قرار داشت چشمانش را خیره کرد.روی جام کلماتی به رنگ طلایی نوشته شده بود...ایوان برای خواندن نوشته هاجلوتر رفت...
جام آرزوها....
ناگهان مایع درون جام شروع به جوشیدن کرد.بخار زیادی از سطح مایع بلند میشد.متاسفانه این مرحله با سرو صدای زیادی همراه بود و کم کم چهره های خواب آلود اسلیترینی ها درسالن عمومی نمایان شد که با دهانی باز به ایوان و جام خیره شده بودند.
بلاتریکس برترسش غلبه کرد و چند قدم نزدیک شد.
-ایوان..مواظب باش ممکنه خطرناک باشه...
صدای بلندی از جام به گوش رسید و کاغذی کهنه از میان بخار نقره ای رنگ به هوا پرتاب شد.
بلا کاغذ را میان زمین و هوا گرفت
ای ابله های سبز پوش..شما سه هزار سال است کجا هستید؟مرا خیلی منتظر گذاشتید...با باز کردن این در طلسم جام آرزوها بعد از هزاران سال شکسته شد.شما اکنون موظف به اجرای دستورات جام آرزوها هستید.حق انتخابی دربین نیست.طلسم مرگبار آرزوها همه شما را دربرگرفته....ساعت سه بعد از نیمه شب فردا منتظر دستور ماموریت اول باشید.دیگر هم تا خودم بیدار نشده ام مرا بیدار نکنید.
اسلیترینیها بهت زده به هم نگاه میکردند.هر یک منتظر بودند دیگری اعلام کند که این یک شوخی بوده...ولی اینطور نبود...مسئولیت سنگین و خطرناکی برعهده همه آنهاگذاشته شده بود.
-------------------------------------------------------------------
ببخشید کمی طولانی شد.ولی چون پست اول بود و باید ماجرا مشخص میشد مجبور بودم.
جام آرزوها سالها بود که در کمد مخفی واقع در تالار اسلیترین پنهان شده بود.این جام وسیله ارتباطی یک طرفه بین دنیای مردگان و زنده هاست.جادوگرانی که درسالهای قبل بدون دستیابی به آرزوهایشان جان خود را ازدست داده اند برای رسیدن به آرزوها یا گرفتن انتقام از فرد خاصی یا رساندن پیغام یا شیئی که در زمان زنده بودن قادر به انجام آن نبوده اند از این جام استفاده میکنند.
دستورشروع ماموریت توسط جام صادر میشود.اعضای اسلیترین تک تک سرنخها را پیدا کرده و ماموریتها را انجام میدهند.درصورت عدم موفقیت یا اطلاع دادن موضوع به شخص دیگری دچار نفرین آرزوها شده به بدترین شکل ممکن کشته خواهند شد(که به نفع همتونه این اتفاق در رول نیفته). برای رفت و آمد به همه جا از حفره شرارت استفاده خواهد شد..پس خارج شدن از مدرسه یا رفتن به تالارهای خصوصی دیگر و دفتر اساتید و..مجاز است.(نوشتن به صورت طنز یا جدی کاملا آزاده).