آنیتا قدم زنان به این سو و آن سوی تالار میرفت.
کریچر که از این همه قدم زدن سرش گیج رفته بود فریاد زد:بسه دیگه آنیت.حوصله همه رو سر برد.
آنیتا با اضطراب لبش را گاز گرفت:تقصیر خودم نیست کریچ.نمیتونم آروم بگیرم.
پنه لوپه*لبخندی زد:پس بیاید سرمون رو گرم کنیم.چه طوره یه سر به کتابخونه بزنیم؟شاید کتاب غریو بیصدا رو پیدا کردیم.
آنیتا با نگرانی دستانش را بر هم فشرد:نه.بهتره تو و رزی و اشی با هم برید کتابخونه.وینکی و کریچ و بینز بمونن اینجا و مواظب باشند.من و جان هم بریم ویولت رو ببینیم.شاید به هوش اومده باشه.
جان با تردید گفت:شاید بهتر باشه من اینجا بمونم.آخه اگه یکی حمله کنه از دوتا جن خونگی و یه روح**چه کاری برمیاد؟
آنیتا سری تکان داد و همراه با پنه لوپه.رزمرتا و اش ویندر از تالار خارج شد.سپس راهش را به سمت درمانگاه کج کرد.هرچه به درمانگاه نزدیکتر میشد سر و صدا و شلوغی بیشتر میشد.هنگامی که به درمانگاه رسید مادام پامفری و چند تن از پروفسور ها را دید که با عجله این سو و آن سو میرفتن و سعی میکردند به این آشفته بازار نظمی بدهند.درمانگاه به هم ریخته بود چنان که گویی صحنه یک درگیری هولناک بود.آنیتا تک تک تخت ها را برانداز کرد ولی ویولت را نیافت.
با نگرانی جلو رفت:مادام پامفری ویولت بودلر کجاست؟
مادام پامفری نگاهی متاثرانه به او انداخت:متاسفم دخترکم.ظاهرا اون رو به زور بردند.
آنیتا در جا خشکش زد...
**************************************************
*=به نظرم بهتره تو متن جدی نویسی اسم رو شکسته نکنیم.
**=
من حوصله ام سر رفت.منم بیارید تو بازی.فقط یادتون نره من نمیدونم که شما از اختراع من و دالان مخفی خبر دارید و یه راست میرم جنگل ممنوعه.(اگه از دست اونایی که من رو به زور بردند نجات پیدا کنم.)