-شما چجوري خودتونو اينجا رسوندين ؟
-خب جریانش مفصله بعدا برات توضیح میدم ، الان به کجا رسیدین ؟ بقیه کجان؟ ! فکر می کردم بیشتر باشین
-بلا که هنوز از اومدن انها متعجب بود گفت : اره رودی ، سامی و ایگورم هستند که خب بهتر دیدم از هم جداشیم اینجوری زودتر به نتیجه میرسیم ...خب حالا دیگه بسه بهتر راهمون رو ادامه بدیم
بلا اینو گفت و به راهش ادامه داد ، بلیز و ارامینتا هم با حالت زار به راهشون ادامه دادند بارتی و سیلیسی هم دنبال انها به پیش رفتند
مسیر زیادی نرفته بودند اما با کمال تعجب بلا دوباره ایستاذه بود دیگه چیه بلا
باز چی شنیدی ؟
-هیـــــــــــس سریع پنهان شید بدوین هی با توام بلیز
بلا اینو گفت ، دست بلیز رو گرفت و پشت یکی از اون سنگ های قدیمی از نظر پنهان شدند.
-وای خیلی خسته شدم ، بهتر یکم استراحت کنیم
-من موافقم
ایگور اینو گفت و نشست
-هی یعنی چی پاشید ببینم ما اینجا نیومدیم پیک نیک که همین حالا پامیشد
-بس کن باب این بلا که نیست بزار یه نفس تازه کنیم بد میریم چقدر زندگی بدون بلا خوبه
آخیـــــــــــــــــــــــــــش حالی میده ها ایول
-بلا
این الان با من بود
اره ؟ :none
همه :
بلا بدون اینکه چیزی بگوید با چشم های بزرگ و قرمزرنگش به بیلیز نگاه کرد و بعد بلند شد و با متانت کامل به سمت رودی حرکت کرد :bat:
-اهم ...اهم ...رودوووووووووووووووووولف
-
ای وای
....... ببرن که تو خوابم ول نمی کنی هیولای بی صفت
سامی و ایگور هر دو وحشت زده به عقب می رفتند :no:
-با من بودی
-نه بابا کی با تو بود سامی عزیزم
قربونت برم من با این هیولاهم ، بی .... تو خوابم ول نمی کنه
بلا :
رودی اینو میگه و به خیال خودش بر میگرده تا چهره ی زیبای سامی رو ببینه اما در کمال خوشبختیش با چهرهی پاک و معصوم بلا روبه رو میشه ....
رودی :