رودولف كه از اين ماجرا كه تو اسليترين به صورت اتفاقي اونو يكي تحويل گرفته بدجوري جو گير شده بود شروع كرد تا يك نطق تاريخي از خودش ول بده:
-ملت بزرگ و اصيل اسليترين!!! من امروز اينجام تا با كمك هم بتونيم اين توطئه ي استكبار محفلي رو از بين ببريم..اونها سعي كردن كه مانع از حموم رفتن ما بشن...تا در برابر فحش ((خون لجني ))كه به اونها ميديم يه ديالوگ مشابه داشته باشن...
ولي ما اين حمام رو درست ميكنيم !
ملت:
سامانتا كه تازه خودشو به جمع رسونده بود گفت: خب چه جوري؟؟
واين پرسش, فلسفه اي به بزرگي ذهن اسليتريني ها داشت!
-...خب !خب! آره! يافتم!
ما براي اين كار به چوبدستي هاي همه ي شما نياز داريم! هر كدوم دوتا بيل و كلنگ از غيب ظاهر كنيد و من هم ميرم سر ايستگاه مترو چند تا كارگر دورگه ميگيرم و شروع ميكنيم تا به پايان برسه! اگه هم نخواستين پايان كار ,گاليون هاشونو بدين, ميكشمشون!
سكوتي محض سراسر حمام را فرا گرفته بود...همه در حال تجزيه تحليل ديالوگ هاي رودوولف بودند!!
ناگهان بلاتريكس جيغي نيلوفري زد و به زور تونست ديالوگش رو برسونه:....آفرين شوهرم! واقعا بهت افتخار ميكنم!
و نصف اسليتريني ها به همراهي بلا پرداختند
در حالي كه ظاهرا بقيه داشتن هنوز ماجرا رو تجزيه تحليل ميكردن!
ايون :تازه, لازم نيست كه حتما بكشميشمون...راههاي مسالمت آميز تري هم وجود داره: ...مثلا حافظشون رو پاك كنيم!
در همين حال اينيگو و سامانتا داشتن به آني موني كه يه قالب صابون رو قورت داده بود ,كمك ميكردن نفس بكشه! وقتي موافقت با رودوولف داشت به ميزان حداكثري ميرسيد بلاخره آني موني دهن باز كرد:
-خب چرا از جادو به طور مستقيم براي تعمير حموم استفاده نميكنيم؟!
بار ديگر سكوتي سفيد حموم رو در بر گرفت...
ششششششششششششششتلق!
مونتاگ: فشفشه ي نا اصيل!!!
ميدونستم با پول, خون اصيل خريدي!(رودولف در اين صحنه به داخل اون وان شكسته افتاد
) بلا غش كرد و نارسيسا سعي كرد جمعش كنه...
مونتاگ چوبشو در آورد و با جادو تمام وانهاي شكسته رو خورد كرد و بليز و تئودور هم خاك ها رو تو كيسه جمع ميكردند.. همه چيز داشت سريع انجام ميشد كه ...
صدايي از داخل سوراخ فاضلاب اومد...انگار كسي داشت بادگلو ول ميداد! حمام اسليترين لرزشي كوچك كرد... همه متوجه شدند ...براشون عجيب بود...تابحال چنين صداي در حمام نشنيده بودند!
چراغ هاي حمام رنگ به رنگ شد ...خاموش و روشن! صداي چاه فاضلاب خاموش شد...چراغ هاي حمام به كلي خاموش شدند... همگي در اضطراب از يك حمله ي قريب الوقوع آماده بودند.نفس ها در سينه ها حبس بود...
تق تق تق تق!
-آييييييييييييي! ايگور غش كرد !آني موني و سامانتا به سمتش رفتن تا به هوشش بيارن! ولي بقيه ي ملت اسليترين چوبدستشان را روشن كردند...كسي به در ميزد!
-يعني كي ميتونه باشه؟؟
-.
...گشت ارشاد!
جيييييييييييييغ!
-اه! كي اين ديالوگ مضخرف رو گفت؟
در به آرامي باز شد .... پشت در مردي بود كه ردايي قهوه اي و نمور به تن داشت ,صورتش در تاريكي كلاه شنلش گم بود,گويي با اطمينان خاطر پا به آنجا گذاشته بود;چوبدستش غلاف بود و به اسليتريني هاي داخل حمام نگاه نداشت!
- بر اساس قانون شماره ي 218 شهرسازي, تبصره ي 2 ,شما مجاز به تغيير كاربري حموم به حموم مختلط و سپس حموم مختلط با فضاي سبز نيستيد! بر اساس همين قانون هرگونه ساخت و ساز بايد زير نظر كارشناشان شهرداري باشه!
ملت:
- مونتاگ: هي ترسونديمون!
باشه ...هماهنگي هاي لازم رو انجام ميدم...لطفا از حموم اسليترين هر چه سريع تر خارج شيد ,فقط اسليتريني ها...
- و من هم يك اسليتريني هستم!
مونتاگ: مشكوكيوس!
خودتو معرفي كن!
- شما يك اشتباه ديگه هم داشتيد...شما با اين كارتون يك اژدها رو از خواب بيدار كردين( توجه بعضي به چاه فاضلاب جلب شد)...اون اژدها كه از زمان دوري در زير حمام بوده, زماني از خواب بيدار ميشه كه ابتذال و فساد در حمام به حد نهايتش برسه! اونموقع باسيليسك ِ حموم اسليترين مياد تا اسليترين رو از فساد اصلاح كنه!
ولي من در اين مبارزه به شما كمك ميكنم ... من
ريگولس هستم!