راجر در حالی که به شدت از غم و غصه الک دچار یاس فلسفی شده بود به سرعت منوی مدیریت رو درآورد..و در حالي كه همينطور از اين لبخندهايي كه غده ي هيپوفيز رو آشكار مي كنه به الكسا تحويل مي ده مي گرده دنبال دكمه بلاك اما در اين لحظه ناگهان پرفسور كوئيرل از دفتر مديريت مي افته پايين و جلوي راجر ظاهر مي شه
ملت:
كوئيرل رو به سمت راجي:
تو چرا با بقيه ي مديرا هماهنگي نمي كني ؟...چرا منو حرص مي دي چرا ويولتو بي گروه كردي كه اين هوريس الان مياد براي من بازي در مياره؟..چرا با اعصاب من بازي مي كني؟..
راجِ: من..اين ..نه ..بينز ...ريون..تالار...ناظر... دسترسي.انهدام..ياس فلسفي...الكسا....شپلخ!
در اين حين راجر توسط فلور منهدم مي شه و به لقاح المرلين مي پيونده تا اون باشه كه ديگه حرف الكسا رو گوش نكنه اونم در حضور فلور! كوئيرل هم به همان سرعتي و انتحاريتي كه اومده بود غيب مي شه و يك شبح تار و كج و معوج از خودش به جا مي ذاره!
صداي سرد كه از شبح برمي خواست: هين؟...چي شد...منو جا گذاشت باز اين مردك نفهم...اينجور كه تو از من مراقبت مي كني خب همه مي فهمن كه منو تو كلت جا كردي..من از دست تو چي كار كنم من انصراف مي دم
فلور: اين كي بود چي مي گفت؟..
ناگهان يك ساحره از كنار فلور و الكسا و جسد راجر كه توسط چكش فلور پخش شده بود عبور مي كنه و در پي اين اتفاق سيلي از خبرنگاران و عكاسان و اينا سرازير مي شه و خساراتي زيادي به بار ميارن كه از جمله ي اين خسارات هموار شدن الكسا و فلور با خاك كوچه بوده
: سراف سراف سراف!(صداي تماشاچيان ذوق زده كه در پوست خود گنج پيدا كردن!!!)
: بريد كنار عكس نگيريد..بريد كنار ..ما مدير برنامه هام صحبت كنيد..حرفي براي گفتن ندارم..عكس نگير آقا...من اومدم كتاب آرتميس رو بردارم برم..حرفي ندارم...مصاحبه نمي كنم..
ملت: سوت دست كف ..هورا ...!
ققي: لاو بوق بغل لاو!
بنيز هم همچنان مشغول سبك كردن سايت و حذف كردن پيامهاي اضافي كاربران بود و هر لحظه يك نفر منفجر مي شد و صداي شپلخ در همه جا مي پيچيد.
:عكس نگير باب..!
: دماغ منو عمل كن
: حميد اومد رفت!
:پول نصف نصف !
فلور و الكسا در اين لحظه از خواب برخواستند و خواستند به طرف سراف حركت كنند و خلاصه يه بوس بغل لاوي چيزي تقديم كنن كه سراف كه از دست خبرنگاران به تنگ اومده آهنگ فرار مي كنه و در مي ره خبرنگارها هم به قصد تعقيب به دنبالش راه مي افتن. و نتيجه ي اين اعمال پيچيده اين مي شه كه براي بار دوم فلور و الك به لواشك تبديل مي شن!
وينكي: كاچار بيا ما هم از روشون رد بشيم و گرنه سرخورده مي شن مي گن اينا از روي ما رد نشدن...بدو قربون پسر!
تلپ تولوپ !
-------<<تالار عمومي ريونكلا>>-------
سرافينا به دنبال يك سوراخ موش مي گرده تا توش قائم بشه و از دست اين خبرنگاران موذي خلاص بشه:
- صد رحمت به اين شيپيشاي مك بون اينا ديگه ول نمي كنن مثل فنگ دنبال آدم راه ميوفتن ول نمي كنن..حالا كجا برم قائم بشم؟ ...اوا اين چيه؟..اين مجسمه رو كي آوردن من خبر دار نشدم ؟... اون چيه روي سرش؟...
شخصي نامرئي: اين مجسمه ي (توسط ناظر سانسور شد! افشاسازي؟)هستش
سراف: از كي تاحالا؟
- از وقتي هاگوارتزوبا* اومده !
------
* وبا، سل، حصبه فرقي ندارن!!
ويرايش شده توسط الكسا بردلي در امروز 1:57:23