پست پاياني
============
جنگ به خونريزي هاي شديدي مي كشه.بچه غول داره يك كشتي تمام عيار با يه غول بزرگ تر از خودش مي گيره.قطره هاي عرق بر سر و صورت بچه غول ظاهر شده.تعداد زخمي هاي امين آبادي ها خيلي بيشتر از خرزو خاني ها هستش.
پيتر كه داره مي بينه ارتش داره شكست مي خوره با فرياد سارا رو خطاب قرار مي ده: اويــــــي!سارا كاش فعلا اعلام آتش بس مي داديم.نظرت چيه؟
سارا كه در همون موقع به خاطر يك طلسم ميفته رو زمين فقط مي تونه با علامت سر تاييد كنه حرف پيتر رو.
پيتر كه از موافقت سارا خوشحال شده بود رو به خرزوخان فرياد زد: آهــــــــــــــــــــــــــــــاي!خـــــــرزو
با صداي فرياد پيتر كه انگار به طور معجزه آسايي بيش از حد شده جنگ مي ايسته.غول ها سرشونو برميگردونن طرف صدا تا بفهمن كي بوده.
پيتر كه علامت ترس در چهرش معلومه به خرزو مي گه:پايه آتش بس هستي؟به زخمي هاي من و خودت نگاه كن.فردا دوباره شروع مي كنيم.
خرزو كه با عقل ناقصش نمي تونه فكر كنه مجبور مي شه چند تا غول رو واسه مشورت كمك بگيره.صداي پچ پچ از جمع خروزوخاني ها داره مياد تا سر انجام...
-باشه!فردا ساعت 7 دوباره شروع مي كنيم.آيـــــــــــــــي!
فرياد خرزو به خاطر اين بود كه بچه غول آرومكي رفته بود پاي خرزو رو گاز گرفته بود.
خرزو از عصبانيت بچه غول رو شوت مي كنه كه باعث مي شه از چند سانتي متري سر آماندا رد بشه و بيفته تو چادر.
======================
جلسه اضطراري امن آبادي ها ساعت 9 شب...زخمي ها تو چادر دارن آه و ناله مي كنن.فقط تعداد معدودي مثل پيتر و آماندا و استر و هرميون و چند نفر انگشت شمار ديگه موندن.
اونا دور يك ميز نشستن و هر كي داره حرف خودشو مي زنه
-من مي گم كه همين الان بريم پدرشونو در بياريم
-مزخرف نگو...اونا احمق نيستن.بازم مثل قبل مامور گذاشتن.به نظرم با اين همه زخمي بهتره تسليم بشيم
پيتر كه از اين حرف به شدت عصبي شده بود گفت:به هيچ وجه
دريغ است امين آباد كه ويران شود كنام خرزو خان و غولان شود
همه به خاطر اين ذوق شعري پيتر رو تشويق مي كنن.تا اين كه پيتر ياد يه چيزي ميفته كه هنوز فكرشو نكرده بود.چرا زودتر به فكرش نرسيده بود
پيتر با يك نگاه اميدوارانه به بروبكس مي گه: يك اسلحه اي دارم كه اگه به كارش ببرم پدرشون در مياد.
ملت:چي؟
پيتر كه لبخند رضايت بخشي رو لباشه مي گه:
كرم فلوبرآمانا:تو از كي اين جور حيوونايي داري؟
پيتر: خوب راستش همين نيم ساعت پيش از تاپيك مغازه موجودات جادويي خريدمش
اسمشو به افتخار پدر رپ فارس گذاشتم هيچكس
باورت نمي شه برو تو امضام ببين.
آماندا با عجله مي ره كه امضاي پيتر رو ببينه.اما پيتر يقه شو ميگيره تا يه نكته اي بهش بگه.
-ببين اگه عكسش نيومد راست كليك بزن show picture بزن.
آماندا كه خوب فهميده مي ره دنبال امضاي پيتر
استر كه هنوز يه چيزو نفهميده مي پرسه: ولي آخه كرم فلوبر به چه درد ميخوره.
پيتر كه انتظار همچين سواليو نداشت گفن: بوقي!غذاي اين كرم سبزيجاته.اگه ولش بديم تو زمين خرزو خان مزرعشو به بوق مي كشه.
ملت:
===========
دو ساعت بعد پيتر و سارا در زير شنل نامرئيپيتر و سارا در كنار مزرعه خرزوخان بودن.
پيتر:سارا حاضري.ولشون بده.
و كرم ها با صداي ملچ مولوچ شروع به خوردن محصولات كردن كه سارا از صداي خوردنشون باعث شد بالا بياره.
===========
فردا صبحخرزو: آيــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــي خـــــــــــــــــــــدا!خـــــــانه خـــــــراب شديم.
و بدين ترتيب باعث شد كه خرزو خان به خاطر اين شوك روحي ديوانه بشه و به آسايشگاه رواني بيمارستان سنت مانگو منتقل بشه. در حالي كه پيتر و گروهش با خوشي و خرمي مزارع خرزو رو تصاحب كردن