سوژه جدید
اخطار: حاوی صحنه های خشن و بیناموسی! نامناسب برای کودکان!سال ها پیش، هنگامی که ادوارد جک فقید مرگ خود را نزدیک می دید اعضای هافلپاف را جمع کرد و وصیت نامه خود را که به گفته اعضای آن زمان میتوانست هافل را در هاگوارتز به عنوان گروه برتر معرفی کند به آنها داد. بعد از مرگ ادوارد اختلاف بر سر جانشین او زیاد شد. افراد زیادی آسیب دیدند و جنگ های مختلفی در هافل شروع شد و وصیتنامه و اهداف مثبت ادوارد برای پیشرفت هافل به فراموشی سپرده شد. سرانجام بعد از جنگ ها و درگیری های فراوان لودو بگمن به عنوان ناظر هافل منصوب شد.
لودو ناظر ستمگری بود. استکبار پایه و اساس هافل در زمان لودو بود. او به نظر اعضا اهمیت نمیداد. عدالت را رعایت نمی کرد. با دوستی و یکرنگی با اعضای هافلپاف برخورد نمی کرد. فمنیست را قبول نداشت. خوابگاه مختلط هافلپاف را پلمپ کرد و مردان و زنان هافل را به همجنسگرایی وادار می کرد. عشق در هافل معنایی نداشت. تنها عده کمی بر خلاف دستورات لودو عمل می کردند و به جنس مخالف علاقه نشان می دادند ولی لودو آنها را به سرعت شناسایی می کرد. پسرها را می کشت و به داف هایشان تجاوز می کرد.
خفقان، فساد، زورگویی و کشتار زوج های جوان مشخصه اصلی گروه هافلپاف در دوران نظارت لودو بگمن بود!---
آسپ در حالی که کیفی به قطر شکم خرس از کمرش آویزان بود با چهره ای درمانده و مفلوک!! از کلاس دفاع خارج شد. در بین تمام روزهایی که در هاگوارتز بود تنها دلخوشیش حضور در کلاس ها و یا گردش با رز در محوطه هاگوارتز بود که با وجود اقدامات لودو به طرز چشمگیری کاهش یافته بود. کلاس های عصر نیز به پایان رسیده بود. باید دوباره به تالار خصوصی بازمیگشت. اخمی کرد و از پله ها پایین رفت. آرام آرام به ورودی تالار هافل نزدیک میشد که ناگهان در مخفی تالار با شدت باز شد و تیکه سری به بیرون افتاد. به دنبال آن بدن بدون سر و خونی یک نفر به بیرون شوت شد.
آسپ:
مردی بلند قامت با شنل زرد و موهای بور در حالی که کاردی به ارتفاع این قــــــــــدر در دستش بود بیرون آمد و لگدی به سر جسد بیچاره زد و سر به شص متر اونطرف تر شوت شد.
لودو: این است سزای سرپیچی از لودو بگمن!
و سپس نگاهش به آسپ افتاد که با چشم هایی گرد!!! به او خیره شده بود.
-آسپ! دیر کردی! من حساب کردم اگر با سرعت نیم متر بر ثانیه و شتاب صفر از کلاس دفاع حرکت می کردی سی ثانیه پیش به اینجا رسیده بودی. نکنه با دافی چیزی اون وسط حرف زدی؟
آلبوس در حالی که برق سرخ رنگ کارد دست لودو چشمانش را گرفته بود با لکنت گفت: من؟ مـ...من غلط بکنـ...بکنم! به جون...به جون بابام با کسی...حرف نز...نزدم!
-ها خوبه! من تو رو میشناسم! پسر خوبی هستی! برو داخل من برم به فیلچ بگم این لاشه رو جمع کنه!
آسپ همچنان سر جایش ثابت مانده بود. کله جسد به دوردست شوت شده بود و بدنش هم قابل شناسایی نبود. به آرامی گفت: این کی بود لودو؟
لودو کاردش را غلاف کرد و گفت: لورا مدلی! بهم خبر دادن دیشب لورا و سدریک یک ساعت یواشکی با هم حرف میزدن. یک بوس ناقابل هم در انتهای مکالمشون کردن.
-پس...پس سدریک کجاست؟
-داخله! آتیشش زدم گذاشتمش توی شومینه!
-
خوابگاه پسران هافل - نیمه شبآلبوس با قدم هایی آهسته و پاورچین پاورچین به سمت حمام حرکت می کرد. در حمام را به آرامی باز کرد و وارد شد.
-رز!
-پژما...چیز...آلبوس!
به سمت رز رفت و را را در آغوش گرفت. تنها دلخوشیش به همین ملاقات های شبانه با رز بود. در حالی که دست او را محکم گرفته بود به عمق و قسمت تاریک!! حمام رفتند. آلبوس دستش را بلند کرد و به سمت رز برد که ناگهان رز دستش را پس زد و گفت: امشب نه!
و چهره غمگینی به خود گرفت و شد عینهو کوزت در بینوایان! در حالی که صدایش به شدت می لرزید گفت: آلبوس! عصر نبودی! خیلی وحشتناک بود! لودو سر سوزان رو جلوی همه برید! من دیگه نمیتونم این وضع رو تحمل کنم آلبوس! بالاخره راز ما رو هم می فهمه! من نمی خوام تو بمیری! نمی خوام من بمیرم! دوست دارم با هم باشیم! من آسایش رو دوست دارم آسپ! عهه!
آسپ شانه رز را نوازش کرد و با صدای آرامی گفت: خیلی وقته می خوام بهت بگم رز! اگر بخوایم زنده بمونیم، اگر بخوایم با هم باشیم، اگر بخوایم همیشه به این وضع و این موقع شب و اینجا با هم قرار نزاریم
باید فرار کنیم!رز با اعتراض گفت: این کار حماقته! حماقته آسپ! مگه ندیدی لودو چه بلایی سر اون نفرای قبلی که سعی داشتن فرار کنن آورد؟ فرار برابر با
مرگه! آلبوس سرش را به گوش رز نزدیک کرد و با صدایی محکم و مطمئن گفت: ما فرار می کنیم!
تالار هافلپاف - صبح زودآسپ کنار در ورودی تالار ایستاده بود و با اضطراب به ساعتش نگاه می کرد. دو ساعت از زمانی که او و رز برای آماده شدن و جمع کردن وسایل به خوابگاه هایشان رفته بودند گذشته بود. تا الان باید پیدایش میشد. در همان لحظه در خوابگاه دختران باز شد و دو نفر!!! از آن خارج شدند و به سمت آسپ حرکت کردند. آلبوس چوبدستیش را به سرعت بیرون کشید و سمت فرد ناشناس گرفت و با صدای تهدید آمیزی گفت:
-تو کی هستی؟
چوبدستیش را اندکی پایین آورد و با تردید گفت: ریتا؟!
رز در حالی که کیف کوچکی را در دست گرفته بود به آرامی گفت: آلبوس اونم می خواد با ما بیاد. دوست نداره اینجا بمونه. از وقتی درک سلاخی شده میترسه لودو یک بلایی هم سر اون بیاره. ریتا دوستمونه. بزار بیاد!
آسپ در حالی که همچنان چوبدستیش را در دست گرفته بود با سوظن گفت: من به هیچکس اعتماد ندارم! از کجا معلوم اون با لودو دستش توی یک کاسه نباشه؟ هنوز برام سوال مونده که چرا وقتی لودو درک رو کشت ریتا رو آزاد کرد؟ هه...خنده داره!
ریتا با اندوه سرش را به زیر انداخته بود و حرفی نمیزد. رز با قدم هایی محکم به سمت آلبوس رفت و گفت: اینقدر خودخواه نباش آسپ! ببین چقدر مفلوکه!
اون دوست داره با ما بیاد.
دوست داره زنده بمونه!آسپ: چرا میزنی؟ خب بیاد!
محوطه هاگوارتزخورشید به آرامی طلوع می کرد و نور درخشان آن بر محوطه بزرگ هاگوارتز می افتاد. سه نفر در حالی که با تمام وجود می دویدند به سمت درب خروجی هاگوارتز حرکت می کردند. آزادی در یک قدمی آنها بود!
صدای نفس هایشان و ذره ذره عرقی که می ریختند، همه تلاشی برای آزادی خودشان و زندگی بهتر بود. با دیدن گرازهای بالدار دو سر درهای آهنین هاگوارتز لبخندی بر چهره هر سه نفر آنها افتاد. ناگهان پرچین های مقابل آنها به کنار رفت و مردی بلند قامت در حالی که در یک دستش چوبدستی و در دست دیگرش خنجر نقره ای رنگی را گرفته بود بیرون آمد و با نگاهی سرد و بیروح به آنها خیره شد!
-شما سه تا...
پوزخندی زد و ادامه داد: فکر کردید میتونید از دست من فرار کنید؟ از دست لودو بگمن؟ قدرتمندترین ناظری که تاریخ هاگوارتز به خودش دیده!
آلبوس دست رز را محکم گرفت و یک قدم به عقب رفت. لودو به آلبوس اشاره کرد و گفت: از تو بیشتر از اینا انتظار داشتم آسپ! فکر می کردم از بقیه عاقل تری! ولی مثل اینکه اشتباه کردم! هممم...حرفی نمیمونه! مجبورم سه تاتون رو بکشم! افسوس!
آلبوس و رز خیلی زودتر از آنچه که لودو تصور می کرد چوبدستیشان را بیرون آوردند و به سمت او گرفتند و فریاد زدند:
-استپوفای!
-کانفرینگو!
طلسم های آنها با اختلاف کمی از بغل لودو گذشت. ریتا هاج و واج به صحنه درگیری نگاه می کرد و قادر به حرکتی نبود. آلبوس دست او را گرفت و هر سه به سمت درب خروجی حرکت کردند. طلسم آتش لودو با اختلاف کمی از بالای سر آسپ گذشت و باعث شد تمام موهای او زرررررت بسوزد. تنها چند متر با درها فاصله داشتند و با خروج از هاگوارتز به راحتی می توانستند جسم یابی کنند.
فریادهای لودو پشت سر آنها کر کننده بود. ناگهان جسم سنگینی به هر سه آنها برخورد کرد و باعث شد به زمین بیفتند. آلبوس برگشت و لودو را دید که پشت سر هم به سمت آنها نفرین های شیطانی میفرستاد. طلسم فوق العاده قدرتمندی از بالای سر ریتا گذشت. رز به سمت ریتا حرکت کرد تا از او محافظت کند ولی قبل از اینکه بتواند به او برسد صدای شکافته شدن هوا به گوش رسید و خنجر نقره ای رنگی در قلب رز فرو رفت!
آلبوس با وحشت به رز خیره شده بود. خنده های لودو از دور به گوش میرسید. تنها میتوانست پیکر رز را ببیند که به آرامی بر روی زمین سقوط کرد و حرکت دیگری نکرد. لودو دیوانه وار به آنها نزدیک میشد. آلبوس در حالی که اشک از چشمانش سرازیر شده بود چوبدستیش را به سمت او گرفت و فریاد زد:
سکتوم سمپرا!خون به هوا پاشید و لودو پخش زمین شد. درهای سرسرای ورودی هاگوارتز باز شد و چند نفر بیرون آمدند و به سرعت به سمت آنها حرکت کردند. ریتا فریاد زد: آلبوس! دارن میان! بیا بریم!
آسپ!آلبوس یک قدم به لودو نزدیک شد. در حالی که صدایش به شدت میلرزید گفت: اگر یک روز به پایان عمرم مونده باشه انتقام رز رو ازت میگیرم لودو بگمن!
خودم می کشمت!افراد ناشناس به آنها نزدیک و نزدیکتر میشدند. آلبوس به سمت رز رفت. در کنار جسدش خم شد و پیشانیش را بوسید، پلک هایش را بست و هق هق کنان از او دور شد. به دنبال ریتا از محوطه هاگوارتز خارج شد. برای آخرین بار به هاگوارتز و پیکر بی جان رز نگاه کرد. سپس صدای پاق بلندی به گوش رسید و هر دو غیب شدند.
--------
ریتا و آلبوس کیلومترها از هاگوارتز دور میشن. هدفشون این بود که از اونجا فرار کنن و به آزادی برسند ولی آلبوس حس انتقام شدیدی توی وجودش هست. قسم خورده که لودو رو بکشه. روزها و شب ها به قسمت های مختلفی سفر می کنن و اتفاقات جالبی براشون میفته تا اینکه در یکی از همین سفرها با اشخاصی به اسم دنیس و اسپروات آشنا میشن. اونا افراد قدرتمندی هستن که سابقه خوبی هم در نظارت دارن. آلبوس و ریتا دلیل فرارشون از هاگوارتز و انگیزه بازگشت آسپ رو میگن، هر چهار نفر متحد میشن و به هاگوارتز بر می گردند...
سوژه رو آروم پیش ببرید. حداقل پنج شیش پست باید برای سفرهای آلبوس و ریتا زده بشه. چندین پست هم آشنایی با دنیس و اسپروات و بعدش بازگشت به هاگوارتز! سوژه های فرعی هم یادتون نره! پست ها میتونه طنز، جدی و یا مثل پست من هردوش با هم باشه!
یک سالگیم مبارک!!!
ویرایش شده توسط آلبوس سوروس پاتر در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۲۵ ۱۴:۵۲:۰۶