تا حالا سابقه نداشته سوژه اي كه من دادم تا اين همه مدت خاك بخوره!
ادامه پست آلبوس!
----------------------------------
- دهن ِ كثيفتو باز كن! يالا...
- نـــه... نخورش اريكا! خواهش ميكنم!
معجون لجني رنگ به سرعت از درون شيشه به دهان اريكا مي ريخت!
آلبوس با شك به مرلين نگاه كرد وگفت:
- بسشه ديگه! اين شيشه خيلي بزرگه. همشو نريز تو دهن اين!
مرلين در حالي كه پوست لبش را با حالت عصبيانه اي ميجويد، جواب داد:
- كمش رو اين پوس كلفتا اثر نداره. بزا كارمو بكنم!
محتويات شيشه تقريبآ نصفه شده بود و بدن اريكا از خوردن آن مي لرزيد و چشمانش ميچرخيد! كمي آنطرف تر دانگ تقلا ميكرد و دنيس فرياد زنان فحش ميداد!
اريكا در يك حركت سريع سرش را پايين كشيد و در حالي كه معجون روي سرش مي ريخت با تكاني سريع طناب ها را پاره كرد. گويي طناب ها پوسيده بودند!
قبل از اينكه مرلين متوجه شود كه چه شده و حتي قبل از يكبار تپش قلبش، نوري از انتهاي انگشتان اريكا بيرون جهيد و بعد از اثابت به مرلين، براي لحظهاي چشمان مرلين از ترس گشاد شده و سپس غيب شد. گويي به دَرك فرستاده شد.
چشمان اريكا قرمز رنگ شده بود و صداي ناهنجاري از خود توليد ميكرد. آلبوس وحشتزده چوبدستيش را به سمت او گرفت و فرياد زد:
- "ايمپريمنتا"
اما طلسم هيچ اثري بر اريكا نداشت! تنها لحظه اي بعد آلبوس نيز ناپديد شده بود.
اريكا فريادي ناموزون كشيد و به سمت در حمله برد و پشت آن ناپديد شد.
بدن همگي بچه ها يخ كرده و جرئت تكان خوردن نداشتند. دورا ناله كرد:
- اريكا چش شده؟ كجا رفت؟ من ميترسم!
دورا بعد از گفتن اين حرف نگاهي به طناب هاي دورش انداخت و اميدوار گفت:
- طناب ها... طناب ها باز شده!
بچه ها كه گويي با اين حرف به خودشان آمدند از جا بلند شدند. دنيس فورآ به سمت در رفت اما دانگ جلوي او را گرفت و گفت:
- ميدونم نگران اريكايي...ا...اما ديديش كه. اون الان خطرناك است!
دنيس لگدي به ديوار زده و كنار ديوار نشست:
- چرا اينجوري شد؟
درك در حالي كه ميلرزيد روي زمين خيزيد و چوبدستي مرلين را برداشت:
- الان فقط دو تا چوبدستي داريم! مگر مرلين* كمكمون كنه!
دانگ از كنار در به سمت پنجره رفت و گفت:
- اينجا كدوم جهنم دره اي است؟ اونا از ما چي ميخوان؟!
نگاهي به زمين سرخ رنگ و بوته هاي خاردار و گرد آن انداخت! آسمان سبز لجني شده بود. انگار شب بود!
ناخودآگاه پنجره را باز كرد. دريچه كوچكي بود اما امكان رد شدن از آن سخت نبود!
بوي پلاستيك سوخته از بيرون به مشام ميرسيد!
دانگ برگشت و با ترديد گفت:
- ن...نميدونم اون بيرون چه خبره اما فكر كنم از اينجا امن تر باشه! تا قطار رو دوباره راه ننداختن بهتره فرار كنيم!
دنيس در حالي كه زير لب ناسزا ميگفت فرياد زد:
- ديوونه شدي؟ پس اريكا چي ميشه؟ اصلا ببينم، تو با اين هيكلت چجوري ميخواي از اين پنجره بري بيرون؟
درك نگاهي به دريچه پنجره انداخته و پس از آن نگاهي به سراپاي دورا انداخت:
- اما فك كنم دورا بتونه رد بشه.
دورا در حالي كه بدتر از قبل مي لرزيد نگاهي به پنجره انداخته و هيچ نگفت!
دانگ در حالي كه وانمود ميكرد حرف درك را نشنيده به سمت در رفته و آن را قفل كرد.
- شنيدين چي گفتم؟ دورا ميتونه رد شه و بره بيرون! شايد بتونه كمك گير بياره!
- چرند نگو. دورا هيچ جا نميره!
دنيس پوزخندي زده و گفت:
- چي شد؟ از اونموقع كه ميگفتي همه با هم نامردي كنيم و اريكا رو ول كنيم و بريم، حالا كه نوبت به دوست دخترت رسيد وا رفتي؟
دانگ نگاه خطرناكي به دنيس انداخته و گفت:
- حيف كه چوبدستي ندارم وگرنه...
- از جلو رام برو كنار ميخوام برم دنبال اريكا!
- اريكا ديوونه شده، يه چيزي بدتر از اون سگا!
تنها همين حرف لازم بود تا دنيس به دانگ حمله ور شود. درك به سمت آنها رفت و با چوبدستي مرلين فريد زد:
- "پرتگو"
ديواري نقره اي رنگ بين دنيس و دانگ را گرفت. دنيس فرياد زد:
- لعنتي!
و از جا بلند شد تا دوباره به دانگ حمله ور شود. دانگ با تعجب به آن سمت كوپه خيره شده و فرياد زد:
- نه! تو چيكار كردي دورا؟
دانگ به سرعت به سمت پنجره رفته و با حيرت به دورا، كه آنسوي پنجره ايستاده بود خيره شد. دورا با بغض گفت:
- چاره ي ديگه اي نداريم! سعي ميكنم يه كمكي گير بيارم و زود برگردم!
- ديوونه اگه قطار راه بيفته ميدوني چي ميشه؟
دنيس فرياد زد:
- هممون ميريم به دَرك! هيچ فرقي نميكنه!
- تو ساكت شو!
دورا نااميدانه گفت:
- راست ميگه!
درك به سمت ميز رفته و از روي آن چوبدستي آلبوس را كه پس از غيب شدن ناگهانيش آنجا افتاده بود برداشت و از دريچه پنجره به دورا داد:
- پيش تو باشه!
- مواظب خودت باش!
دورا در حالي كه به گريه افتاده بود ناله كرد:
- اميدوارم دوباره ببينمتون!
دورا اين را گفت و دوان دوان به سمت انتهاي قطار ناپديد شد!
-----------------------
* منظور مرلين كبير است!
فكر كنم متوجه شديد! قرار بود آلبوس و مرلين بچه ها رو ببرن تو آزمايشگاه تا روشون كار كنن كه اينجور شد!
خوشحال ميشم پستم نقد بشه!