در کنـار شومیـنه .! گابریل در حالی که ناخنش را می جویید گفت :این اصلا درست نیست..اصلا عـادلانه نیست.می خوان معجون عشق رو روی ما امتحان کنند؟..نه این درست به نظر نمی رسه..! اه!
فلـور گفت :فکر می کنم بهتر باشه یک نفر از گروه داوطلب بشه که جای همه معجون هارو بخوره این طوری بقیه نجات پیدا می کنند.!
راجـر گفت :ولی کی حاضره این کارو انجام بده ؟
سرافینا گفت :بنظرم بهتره از پسرا باشه.چون احساسات ندارن ضربه ای بهشون نمی خوره.!
آلفرد در حالی که اب نبات ابی رنگی را دود می کرد گفت :واای سراف از کی تاحالا این قدر با مزه شدی؟
اتفاقا بهتره از دخترا باشـه به خاطر این که اکثر شرکـت کننده ها دخـتر هستند این طوری اسیبی بهتون نمی رسه چون معمولا توی مسابقات این مسایل رعایت میشه
لونا کتاب کلفت پرواز در دو دقیقه را به کناری پرت کرد و گفت :بنظرتون کی مناسبـه.؟!
فلـور گفت :خب ببینید ما باید یکی رو انتخاب کنیم که هم خوشکل باشه هم کم سن و سـال باشه که درست و حسابی نفهمه عشق چیه که بهش ضربه نخوره..تازه دخترم باشه
راجر گفت :اوه خدای من ..می دونستم من انتخاب می شم..! .اوه نه
چو چشم غره ای به راجر رفت و بعد همه ی ملت ریون به گابریل زد زدند
سراف گفت :اوه فکر می کنم فقط یک نفر هست که دوازده سالـشه نـه؟
گابریل که مشغول نقاشی {
}کشیدن بود گفت :اره فقط من دوازده سالمه
ملت ریون
گابریل گفت :نه نه به من اون طوری نگـاه نکن فلـور .! من خیلی هم زشتم
شما یک دختر 12 ساله خوشکل می خواین..خب به نظر من که راجر مناسب تره.!
ملت ریون
فلـــــــــش بک :
هلنا برای اخرین بار به اب نبات صورتی رنگش پک زد و ان را در چاه توالت انداخت .موهایش را جلوی ایینه مرتب کرد .سپس رژ لب ابی رنگش را پررنگ کرد و با لبخند به طرف تالار خصوصی ریونکلاو رفت.!
پایان فلـش بک
لیلی گفت :بچه ها من فکر دیگه ای هم دارم.
لونا وسط حرفش پرید :هی لیلی اول نوبت منه.من یک فکر خیلی عالی دارم
فلـور گفت :بگو لونا می شنویم
لونا گفت :این رو بابام بهم گفته...می دونید ؟..یک فکر خیلی عالی..ببینید اگر ما راجر رو شکل دخترا کنیم کسی نمی فهمه
_
لیلی گفت :حالا لونا تا تو با اون عینک مسخرت ور بری من می خواستم یک پیشنهـادی بدم...پیوز روح هافل توی بازی کوییدییچ بدجوری شکست خورد.اون همیشه از شکسـت ناارحت میشه اما گریـه نکرد....من منظورم اینه که....اومم خب شاید اشباح احساسات نداشته باشند.!
تـــــــــــــــــق
هلنا واردشد.این بار با ابنبات بنفش ترش به طرف شومینه می رفت و هرازگاهی پک می زد.1
الفرد گفت :خب لیلی میشه بگی این قضیه چه ربطی داره؟
لیلی لبخندی زد و ادامه داد :خب منظورم اینه که اگر پیوز احساسات نداشته باشه و ما هم به یک دختر نیاز داشته باشیم که احساساتش جریحه دار نشـه..خب شاید چون پیوز شبحه هلنا هم هیچیش نشه.!
هلنا که از شدت ترشی ابنبات قیاقش در هم رفته بود گفت :چـی؟..کی می خواد منو ببره پیکنیک؟