سرژ میخواد به سمت زندگی بهتر بره که یهو فرشته غیب میشه و سرژ رو با یه عالمه آرزوهای خوب ترک میکنه!
سرژ دچار دپسردگی میشه و از همون بالا خودشو پرت میکنه پایین!
اما از اونجایی که با این کار سرژ سوژه تموم میشه، ییهو ققی سرژ رو روی هوا قاپ میزنه و برش میگردونه پیش غولالی کوچولو موچولوی نازنازی تا با اونا غول بازی کنه! به عبارتی: غولا، سرژ بازی کنن!
چندی بعد، در برابر شرک اعظم!( یه غول گولاخ در حد عله ی خودمون!
)
سرژ چشماشو باز میکنه و میبینه که در جمع عده ای زیادی از طرفدارانش احاطه شده و کلا دنیا براش چراغ سبز میزنه!
تا سرژ یه نگاه به اطرافش میکنه، یهو همه غول بچه ها شروع میکنن به هوار کشیدن و تشویق!
سرژ خیلی با این پدیده اساسی حال میکنه و در یه حرکت آنتحاریک بلند میشه و میگه:
_ جیگتر همتونو! این شما و این گروه موسیقی قق بازی!
ییهو صحنه تاریک میشه و یه نور مخروطی قرمز می یفته رو صورت سرژ( تیریپ آواتر قبلیش) و در راستای رول پلینگ هری پاتری:
_ اکسیو گیتار الکترونیک!
ییهو از ناکجا آباد سفلی، یه گیتار الکترونیک که بهش یه جاز و یه چمیدونم کلی وسیله دیگه بود، به انضمام ادی وارد سالون میشه و سرژ شروع میکنه به زدن گیتارش و جیغ میکشه:
_ غِِِِِِِِِِِــــــــــــــــــــــژژژژژژژژزز ! آآآآآآآآآآررررررررررررهههه!
و بعد یهو ادی بالا پایین میپره و در حالی که مسئولت خطیر حرکات موزون رو بر عهده داره، تمام ادوات موسیقی رو هم مینوازه و کلا اعجوبه ایه این ادی که آوریل بهش افتخار میکنه!!!!
سرژ: آخـــــــــــــــــــه تو که نمیخواستی منــــــــــــــــــــــووووو!! اوووووووووه! دمبـــــــــــــــل!! غــیـــــــــــــــــــــژژژژژژ!( نکته آوا شناسی: این صدای گیتار سرژ بود!!)
تازه سرژ به حال اومده و میخواد شیرینکاری کنه که در یک لحظه متوجه میشه که غول بچه ها اصلا بهش توجه ندارن و کلا دپ میشه!
و البته این دپ شدن مدت مدیدی طول نمیکشه چون سرژ با صدایی وحشتناک ساکت میشه و احساس گرما در وجودش میکنه!
صدا: اهــــــــــــــــــمممم!
سرژ سرشو بر میگردونه و با چشمایی به اندازه توپ تنیس و فکی آویزان خیره میمونه!
دوربین میره عقب و ملت ییهو میبینن که تمام غولهای سبز دور شرک اعظم حلقه زدن و منتظرن که به دستور اون، سرژ رو داخل دیگی که همون نزدیکی در حال جوشیدن بود، بندازن!
انگشت شرک اعظم به نشانه ی اوکی حررکت میکنه و غولبچه ها می یان تا سرژو راهی حموم داغ بکنن!
سرژ داد مزنه: بابا اشتب شده! من خوردنی نیستم! بابا من گوشتم مزه... مزه ی... مزه ی....چیز... مزه نمیده اصلا!!!
شرک اعظم:
_ ها ها ها! گولی نمال! تو بوی آدمیزاد داد! هر هر!
سرژ روی لبه ی دیگ بود و کافی بود یکی یه کم هولش بده! یهو اهوراحذبا بهش یه چیزی الهام کرد و سرژ داد زد:
_ من اصلا آدمیزاد نیستم!! به جوووون کفیه!
شرک اعظم قدری تفکر کرد و گفت:
_ خب! تو نه فرشته بودی و نه آدم! حیوان هم که نبودی! پس تو چه بودی؟!
همه یه سرژ نگاه میکنن تا بفهمن سرژ کیه!
سرژ مث چی مونده که چی بگه! که یهو چشمش می یفته روی سردر کاخ شرک اعظم که روش یه عکس از یه موچود پشمالو بود!!
سرژ:
-------
به بزرگواری خودتون ببخشین!