آنتونین با سرعت میره طرف در اتاق ناظرین و لامپ بالای در اتاق رو باز میکنه و میذاره رو سرش!(همر همر!)
در با صدای قیژ قیژ خفیفی باز میشه و دهن آنتونین خود به خود باز میشه!ظاهرا جلسه ی هاگوارتز اونجا برگزار شده بود!!
ملت:
آنتونین در حالی که زبونش گرفته بود و مدام میلرزید،یه قدم جلو بداشت و در حالی که میخواست موضوع رو عوض کنه،با خرسندی اومد جلو و رفت پشت میز نشست تا برای ملت هاگوارتز سخنرانی کنه!
-اهم...همون طور که میدونید،بسیاری از فضاپیمایان به علت گرنای فراوان در کهکشان گاستینتر....
ملت:
ناگهان صدای خر و پف آسپ کل هاگوارتز رو در بر میگیره!آنتونین در حالی که میخواست جلوی خشمش رو بگیره روشو کرد اونور تا بقیه نفهمن!
-....و به همین علت پروژه ی ما اینه که یه موشک بسازیم و به اون سیاره سفر کنیم!
در همین حال پیوز با سرعت اومد طرف آنتونین و با یه سوت کوتاه اشاره کرد که بیاد بیرون!آنتونین بدو بدو از دفتر بیرون رفت.
پیوز دستش رو دراز کرد تا یقه ی آنتونین رو بگیره ولی به دو علت نتونست:
1.آنتونین لباس نپوشیده بود!
2.پیوز یه روح بود!!!
به خاطر همین فقط حرفش رو زد!
-بوقی قرار بود این پروژه ی هافلی ها باشه!!چرا به تمام هاگوارتز لو دادی؟!
آنتونین سرش رو با خجالت انداخت پایین و به خودش دو سه تا چک زد!
پیوز با نگرانی پرسید:حالا چند تا هافلی این قضیه رو فهمیدن؟!
-فقط یکی!اونم سریع خوابش گرفت!!
پیوز در حالی که میخواست سرش رو به دیوار بکوبه،رفتت اونور دیوار!آنتونین هم با تقلید سرش رو زد به دیوار و...
جررینگ!!!(صدای شکسته شدن لامپ بالای سر آنتونین دالاهوف!)
پیوز تونست ملت رو سرکار بذاره و برای در اتاق ناظرین یه قفل ساعتی بذاره!
در حالی که انگار خیلی از کارش خوشش اومده بود،رفت طرف حمام تا این خبر رو به بچه ها بده!!
...
-چی؟!بوقی میدونی با این کارت چی کار کردی؟!اونا دفتر ناظرین رو به گند میکشن!!وقتی بیرون بیان حتما به این ایگور شکایت میکنند!حالا ولش کن!آسپ رو آوردی بیرون؟!
-ا.....خوب....نه!
آنتونین محکم سرش رو به دیوار حمام کوبید و کل حمام برای ده دقیقه لرزید!!
-جواب ریتا رو چی بدیم؟!!
پیوز در حالی که صداش میلرزید گفت:م....م....میگم بهش بگیم آسپ رفته مسافرت!خوبه؟!
-
خوب باشه!ولی من هیچ مسئولیتی در قبال این کار ندارم ها!!
-باشه باو!حالا بیخیال!!(قابل توجه ریتا!!)بریم از چند تا از این بچه ها تست رول زنی بگیریم تا بیان موشک درست کنند!
-باو تو نظر ندی بهتره!روح مزاحم!!
-ها؟!!
پیوز میخواست یه چماغ برداره ولی چون روح بود نتونست!!
خلاصه این دعوا مدت ها ادامه داشت تا این که...
-یه لحظه صبر کن!!همه ی این بدبختی ها تقصیر زاخیه!!بریم حسابشو برسیم!
-موافقم!!
بعد اونا رفتن طرف زاخاریاس!!(بیچاره من!!)
پیوز در حالی که میخواست خودشو عصبانی نشون بده گفت:
-بوقی!!یا به ما کمک میکنی یا تو رو میندازیم توی دفتر ناظرین!!
زاخاریاس در حالی که تمام انگشت های دستش رو داشت میجوید گفـت:باشه باو!!
آنتونین زاخاریاس رو بغل کرد و با چشمکی از اونجا دور شد!
خلاصه پیوز و آنتونین 4 نفر رو انتخاب کردن تا به این شرف برسن تا به اونا کمک کنند(همر همر!)
صبح روز بعد:پیوز در خوابگاه بلند داد زد:افراد موشک،زاخاریاس اسمیت،سدریک دیگوری و آسپ به صف شن!کارمون رو شروع میکنیم!
آنتونین یه مشت زد به پیوز تا چیزی بهش بگه:بوقی!آسپ که توی دفتر فاتحه ش رو خوندن!!بگو فقط زاخی و سدریک دیه!!
-ولی....ولی زاخی که گفت ما 4 نفریم!
-واااای!تو به اندازه ی کافی نبوقیدی؟!اون دوتا و ماها میشیم 4 نفر دیگه!
-مگه من هم هستم؟!
آنتونین از شدت عصبانیت بیهوش شد ولی تا دید ملت دارن بهش میخندن سرش رو آورد بالا!
پیوز:همه به سمت حمام!!
زاخی و سدریک یه زبون درازی کردن و شروع کردن به حرکتبه سمت حمام...
در حمام:کلی وسایل و خرت و پرت برای ساخت موشک آماده شده بود و در این حال دو روز بیشتر وقت نداشتند!!!
...
*********
نقد شه پلیز!
نقد شد