امروز بعد از ظهر تالار خصوصی اسلیتریناعضای تازه وارد اسلیترین ( مگه جز من کس دیگه ای هم هست ؟ آهان ، بلاتریکس و لوسیوس مالفوی
) دور هم نشسته بودند و در مورد کلاس های هاگوارتز صحبت می کردند .
درب تالار محکم به هم کوبیده شد و از در و دیوار ، عین مور و ملخ ، اعضای قدیمی به تالار حمله کردند :
- بوفششششششششششششش !
- ترررررررررررررررررق !!
- شپلخ !!!
دستهای نارسیسا به کمر بلاتریکس گره زده شد و لوسیوس لای درز یکی از مبل ها گیر کرد !
اعضای قدیمی سایت ، نگاهی به تازه واردهای له و لورده شده انداختند و نگاهی هم به لرد . کمی سرهای خود را خاراندند و با حیرت به هم زل زدند .
آنی مونی :
- اینا که فقط سه تان ! ازدحامشون کجا بود ؟
ایگور :
- سرورم ، این همه انرژی واسه این چندرغاز عضو خرج کردیم ، تو بورس سهاممون بی ارزش نشه ؟؟؟
لرد ، کمی سر خود را خاراند :
- به نظرم گزارش اشتباهی به من داده بودن ! اوهوی بارتی ... بارتی ... کجایی تو بچه ؟ بیا اینجا ببینم .
بارتی با ترس و لرز جلو آمد :
- ببخشین بابایی ، تقصیر من نبود به ریش مرلین قسم ! این دراکو از مامان و باباش عصبانی بود که می گفتن باید بالاترین نمره ها رو بین هاگوارتزیا بیاره و از اون گرنجر خون لجنی کم نیاره ، خاله بلاتریکسشم چن تا کروشیو اضافه به من و اون زده بود ، خواستیم اینجوری حالشونو بگیریم
لرد سیاه :
- کروشیو بارتی ! هوی دراکو ... دراکو ... کجایی پسر ؟ بیا اینجا ببینم !
بلیز نگاهی به دور و بر انداخت و پس از کمی تفکر ، تازه گالیونش افتاد :
- سرورم ، درست قبل از حمله دراکو گفت باید برای انتخاب واحد بره کالج جادوگران و نمی تونه بیاد !
بلاتریکس در حالیکه از فشار دست های نارسیسا به تنگنا افتاده بود ، با کمی ناراحتی نالید :
- سرورم ، نمیشه ما رو آزاد کنین تا با هم گفتمان داشته باشیم ؟ می تونیم یه نشست جدید بذاریم و موضوعات مختلفی رو مطرح کنیم .
لرد سیاه با یک اشاره چوبدستی ، تازه واردها را آزاد کرد :
- کروشیو تازه واردها ! حالا یه دلیل منطقی بیارین که وجودتون ارزش داره و تالار رو به بوق نکشیدین و می تونین به درد بخورین . وگرنه هر سه تاتون رو می فرستم زمینای خونه ریدل رو T بکشین
یا حتی بدتر ! برین و حرفای آلبوس جدید رو گوش کنین و مجیزشو بگین ! بعد می بینم که به سه سوت ، از شدت تهوع رو زمین می خزین و بهم التماس می کنین با کروشیو حالتونو جا بیارم
هر سه تازه وارد که از آخرین تهدید لرد به شدت خوف کرده بودند ، نگاهی وحشت زده به یکدیگر انداختند . نارسیسا سعی کرد کمی شجاعت به خرج دهد :
- مای لرد ، من می تونم سعی کنم و قدیمی ها رو بکشونم به تالار تا کمی فعالیت کنن .
لرد :
- هوممممم .... خوبه ! چه راهکاری داری ؟
نارسیسا :
- میرم ازشون خواهش می کنم !
قدیمی ها :
-