wand

روزنامه صدای جادوگر

wand
مشاهده‌کنندگان این تاپیک: 1 کاربر مهمان
Re: هالی ویزارد
ارسال شده در: شنبه 5 اردیبهشت 1388 21:07
تاریخ عضویت: 1387/10/10
آخرین ورود: چهارشنبه 31 تیر 1388 13:28
از: شیرموز فروشی اصغر آقا!
پست‌ها: 242
آفلاین
بلاک بیست دقیقه ای!

بازیگران :
بادراد ریشو
مدیر
ممد
ممده

ساعت 15:00 بعد از ظهر...

" با تشکر از ورود شما بادراد ریشو "
در صورتی که صفحه جدید نیامد اینجا را کلیک کنید.
عکس کفتره

صفحه عوض میشه.
" متاسفانه شناسه شما بسته شده است"

بادراد :
جن سریعا صفحه تماس با ما رو باز میکنه.

نقل قول:
شما به دلیل دو شناسه ای بودن بلاک شدید


لبخندی زیبا بر لبان بادراد نقش بست.
- ای بابا این که دیگه تکراری شده! عهه!ببینم الان فقط مدرکتون آی پیه؟

بادراد به سرعت سوالی را که ذهنش را مشغول کرده بود را تایپ کرد.

جواب به سرعت وارد شد.
مدیر مربوطه : آی پی یک موردش هست. متاسفانه طرز تفکر شما یک جور بوده وقتی مامان شما آش کلم پخته حالتون بهم خورده. شناسه دوم هم از آش کلم بدش میومده!

بادراد : اع؟ خب؟

جواب دیگر نیز به سرعت وارد بلیت شد.
- طی اسکن های مدیریتی شورت هر دوی شما سفید با قلب های قرمز رنگه! عکس شناسه بادراد ریش داره و عکس شناسه دوم هم ریش داره. در ضمن مشخص شده شما رو انگشت شصت پاتون یک خال کوچیک و ارثی دارین که شناسه دیگه هم این خصوصیت رو داشت!

بادراد : بابا شرلوک هولمز!

جواب مدیر:
- ما این مدارک رو با مهارت هرچه تمام تر و به کمک چندی از دوستان نابغه جمع آوری کرده و شرایط بلاک کردن شما رو مهیا کردیم!

20 دقیقه بعد...

- پدر سوخته! دفعه بعد شناسه دوم بسازی یکی میخوابونم تو گوشت صدای سگ بدی! از این به بعد طرز تفکرت نباید با بقیه یکی باشه شورتت رو هم یا مخفی میکنی یا یک جوری میکنی که به هر حال با مال بقیه یکی نباشه. حالا تعهد بده که دیگه این غلطا رو نمی کنی تا من شناست رو باز بکنم؟
بادراد : جان؟
مدیر : تعهد!
بادراد : آها باشه! تعهد!
مدیر : حالا هم میری وزارت میگی تو گینس ثبت کنن. کوتاه مدت ترین دوره بلاک رو داشتی.

5 دقیقه بعد- دفتر ناظرین

ممد : این بادراد عوضی گور به گور شده که خدا مرگش بده چرا باید ناظر بمونه؟ تعهد میگیری ازش؟ باید همچین میزدیش که هرچی شناسه تو تمبونش داره بریزه پایین!

ممده : اصلا من نمی دونم چرا این باید تشویق بشه با اینکاراش! وقتی دامبلدور اسبق بوده الانم ناظر هست یعنی تشویق شده دیگه!

آه از نهاد بادراد با دیدن این جملات بلند شد.
- آخه من با کسی که نمیتونه درک کنه گرفتن شناسه دامبلدور یک کار اجرائی هست تا یک هدیه بابانوئل چجوری میتونم صحبت کنم؟ مگه دامبلدور عیدی هستش که بسته بندی بکنن و اگر یک کار خوب ( یا فرضا بد ) کردی کادو بکننش و با یک بوس آبدار بهت بدن؟ نه آقا... اینجور آدما اصلا به درد بحث کردن نمی خورن!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ویرایش شده توسط بادراد ريشو در 1388/2/5 21:13:18
[b][color=FF0000][url=http://www.jadoogaran.org/modules/newbb/viewtopic.php?topic_id=883&post_id=219649#
Re: هالی ویزارد
ارسال شده در: پنجشنبه 13 فروردین 1388 20:36
تاریخ عضویت: 1384/11/01
تولد نقش: 1396/07/22
آخرین ورود: دوشنبه 25 آذر 1392 18:06
از: اتاق خون محفل
پست‌ها: 3113
آفلاین
Brothers Fight !

تصویر تغییر اندازه داده شده

کارگردان و فیلم بردار:ایگور کارکاروف
(این داستان رو هیچکس هم نخوند مشکلی نیست.من فقط هدفم دو نفر هستن.اون دو نفر امیدوارم این پست رو بخونن کامل!)

بر اساس واقعیت ساخته شده است.




------------------------
خانه ای قدیمی و کوچک در روستایی بنا شده بود.دو برادر سالها قبل اون رو از پدرشون به ارث برده بودن و حالا تنهایی با هم در اون زندگی میکردن.

شهرت عشق و علاقه این دو برادر به هم در کل روستاهای اطراف هم معروف بود و حتی اسم آن دو در شعر ها و داستان های آن زمان نویسنده ها و شاعر ها به نام اسطوره های برادری نام برده میشد.دو کوه بلند که نزدیک به هم در انتهای روستا قرار داشتن هم به نام اونها ثبت کرده بودن.

روز ها همچنان میگذشت و اون دو برادر در کنار هم در مزرعه پدری کار میکردن و در کنار هم اون مقدار کم غذای به دست آمده رو میخوردن ولی اونها هیچوقت ناراحت نبودن.اونها همدیگه رو داشتن اگه هیچ چیزی هم نداشتند.پس با خوشحالی روز ها رو میگذراندن و از خدای برای اینکه کنار هم هستن تشکر میکردن.


روز سیزدهم ماه بود که دختری زیبا از روستاهای دور به روستای برادران آمد.اون دختر که به مادرش زندگی میکرد به دلیل مشکلات مالی از روستای قبلی به این روستا آمده بودن تا شاید بتوانن برای خودشون کاری جور کنن.خانه انها فقط جایی برای خواب آنها بود زیرا اینقدر کوچک بود که کار دیگه ای در آن نمیتونستن بکنن.

دخترک هر روز مجبور بود از جلوی مزرعه دو برادر برای کار در خانه ارباب روستا عبور کنه.روز ها گذشت و هر بار که دخترک از جلوی مزرعه رد میشد هر دو برابر به وی بیشتر علاقه مند میشدن ولی هیچکدام این راز رو برای دیگری نمیگفت.

همچنان روز ها میگذشت تا دیگه دو برادر دیگه فکری جز اون دخترک نداشتن و در تمام روز به اون دختر فکر میکردن.به طوری که بعضی روزها حتی با هم صحبت هم نمیکردن و هر دو فقط فکر میکردن.مردم از وضع جدید دو برادر بسیار تعجب کرده بودن.

ماه ها گذشت تا بالاخره برادر کوچک تر پیش قدم شد و با دخترک صحبت کرد.دخترک که خوشحال به نظر میرسید با عجله قبول کرد و خوشحال به طرف محل کار مادرش رفت تا این خبر رو به او بدهد.در راه برادر بزرگتر رو میبینه و این بار این برادر قصد میکنه که جلو بره و حرفشو بزنه ولی دخترک پیش قدم میشه و میگه:

-نیازی نیست بهم بگی.داداشت بهم گفت که بهم علاقه منده و میخواد باهام عروسی کنه.
-ولی ... !

برادر بزرگتر حرفش رو خورد و با چشمانی بغض کرده و ناراحت به طرف خونه حرکت کرد.او عصبی بود.

در خانه بردار کوچک تر با خوشحالی نشسته بود و به محض ورود برادرش به او سلام کرد و تا خواست ماجرای امروزش رو تعریف کنه برادرش به میان حرفش پرید و گفت:

-چرا؟چرا به من خیانت کردی؟مگه ما با هم برادر نبودیم؟
-نمیدونم در مورد چی صحبت میکنی.
-مشخصه منم زندگیم سر و سامان بگیره دیگه از هیچی خبر دار نیستم.من اون دختر رو دوست داشتم.حتی..حتی..بیشتر از تو!

با این حرف برادر کوچکتر بلند شد.اشک درون چشمانش حلقه زده بود.حرفی نزد ولی با سرعت از خونه خارج شد و فقط دوید.
برادر بزرگتر که از گفته هاش پشیمون شد به سرعت از خونه بیرون رفت و به دنبال برادرش رفت.اونها اینقدر دویدن که دیگه از دید مردم شهر خارج شدن.اونها به کوهی رفتن که به نام اونها ثبت شده بود.

بالاخره برادر کوچکتر صبر کرد.آن دو دوباره با هم فیس تو فیس شدن.برادر بزرگتر گفت:

-ما برادر هستیم.این دوستی و برادری ارزش این رو داره که یکیمون کوتاه بیاییم و به نفع اون یکی کنار بکشیم.برادری و دوستی ارزشش بیشتر از همه چیز هست.همه چیز!
-چرا جفتمون کوتاه نیاییم؟من که دیگه تحمل فکر به این موضوع رو هم ندارم!با هم همینجا بین کوه زندگی میکنیم تا آخر زندگیمون.

دو برادر اشک ریزان همدیگه رو بغل کردن.


و این چنین بود که افسانه دو برادر شکل گرفت.سالهای سال این داستان از سینه به سینه مردم منتقل میشد.اون دو کوه هم به نام دو برادر نام گذاری شد.

And They are still brothers!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین

Re: هالی ویزارد
ارسال شده در: پنجشنبه 29 اسفند 1387 18:01
تاریخ عضویت: 1387/05/21
آخرین ورود: جمعه 28 اسفند 1394 19:29
از: ما هم شنیدن...
پست‌ها: 705
آفلاین
نام فیلم : برادران پاتر!

بازیگران:
جیمز سیریوس پاتر
آلبوس سوروس پاتر
جینی ویزلی
هری پاتر
ممد شماره یک
ممد شماره دو


فیلم بردار:

پرسی ویزلی!

نویسنده :

بلاتریکس لسترنج!

------------------

دوربین با زاویه نود درجه روی صورت جیمزی زوم می کنه که زانوانش را در بغل گرفته و پژمرده به خلاء خیره شده.

فلـش بک چندین سال قبـل:

- پاپا من دلم برای مامانی تنگ شده.

هری عینک گردش را از روی صورت برمیداره و در حالی که در چشمان سبزش برق خاصی دیده میشه سر کوچک جیمز را نوازش می کنه:
- جیمز، مامان جینی رفته یه داداش یا آبجی خوب برات بیاره تا دیگه تنها نباشی.

جیمز چند دقیقه بغض می کنه و بعد میـگه:
- اون وقتش شما اصلانشم منو دوست ندارین.

هری لبخندی میزنه و جیمز رو در آغوش می کشه:
- نه عزیزم! تو میشی داداش بزرگه و باید یویوتو همیشه به اونم بدی و باهاش بازی کنی. باشه؟ باید مواظبش باشی و نذاری که دست آدم بدا بهش برسه. جیمزی به بابا قول بده!

در همین لحظه از دوربین دود بلند میشه و همه چیز خاموش میشه.

چند دقیقه بعد...

جینی در حالی که پسر بچه ی کوچکی در دست داره روی زمین می شینه تا جیمز بچه رو ببینه.
- می بینی جیمزی؟ این داداش کوچولوت از این به بعد اسمش آلبوس سوروس پاتره..ببین چقدر نازه.

جیمز با شیطنت دستان برادرش رو میگیره و می بوسه. سپس در حالی که دور اتاق را بالا و پایین می پره زمزمه می کنه:
- آسپ کوچولوی من! دوستت دارم داداشی!

پایان فلش بک.

کمی آنطرف تر

آلبوس سوروس پاتر در میان خانه ی کوچک دامبولیسم نشسته و به فکر فرو رفته. خاطراتی نه چندان دور گلوی کوچک مرد جوان و جنگجو رو فشار میده ولی آسپ تمام تلاشش رو می کنه که جلوی اشک هایش را بگیره تا بقیه گریه کردنش را نبیند.

یک ممد که شاهد این ماجراست سایرین رو از اتاق خارج می کنه و خودش اخر از همه از اتاق خارج میشه.

دوربین روی صورت آسپ زوم می کنه. پسر جوان با ناراحتی سرش رو تکون میده.

فلش بک..چند سال قبل:

- جمشی جمشی، میشه یویوتو بهم بدی؟

جیمز با مهربانی به آسپ نگاه کرد و با محبتی کودکانه پاسخ داد:
- داداشی اسم من جیمزه نه جمشی!

آسپ با شیطنت به جیمز نگاه کرد و سعی کرد که نامش را تلفظ کند
- جی---جمی--جی---

آسپ کلافه با چشمانی پر از اشک به جیمز نگاه کرد. جیمز برادرش رو در اغوش کشید و لبخندی زد:
- گریه نکن داداشی. بیا اینم یویوم. ولی به کسی ندیشا. این نهنگا و یویومو فقط به تو میدم! باشه؟

آسپ دستان کوچک و تپلش را دراز کرد و یویوی صورتی رنگی که به جان برادرش وصل بود گرفت و صورت جیمز را بوسید.
- دوستت دارم داداشی!

پایان فلش بک

قطرات اشک صورت آسپ جوان را پوشاند. بغض گلویش را می فشارد. به قاب عکس کهنه ی جیمز نگاه کرد. هنوز هم بی نهایت دوستش داشت!

ممدی زیر لب زمزمه کرد : اون پشیمونه..ولی داره مبارزه می کنه.... هنوز هم دوستش داره. هنوز هم!


کمی آنطرف تر:

جیمز که به پهنای صورت اشک می ریزد یویوی صورتی رنگش را چند بار می بوید تا عطر خوش کودکی هایش را به مشام بکشد. چقدر دلش تنگ شده بود... می خواست قبل از همیشه رفتن برادر کوچکش را ببیند..چقدر بیتاب دیدن موهای مشکی و چشمان سبز برادرش بود.

ممدی که در گوشه ی اتاق ایستاده زیر لب زمزمه می کنه: جیمز برادرش رو خیلی دوست داره... جیمز بیتابه که یک بار دیگه دستان برادرش رو بگیره... هنوز هم دوستش داره. هنوز هم!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl
Re: هالی ویزارد
ارسال شده در: پنجشنبه 29 اسفند 1387 08:20
تاریخ عضویت: 1386/07/24
آخرین ورود: دوشنبه 30 خرداد 1390 17:33
از: يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
پست‌ها: 708
آفلاین
مثینکه مد شده هالی ویزارد

سیریوس کپک

بازیگران :

ممد در نقش آنیتا و عله و هرمدیری که از جلو دوربین رد شه.
آلبوس سوروس پاتر
گابریل
مری باود
جیمز سیریوس پاتر
مورگانا لی فای
پرسی ویزلی
بلاتریکس لسترنج
پیوز در نقش ِ پارازیت!


و با حضور مرموز و افتخاری ِ ، سیریوس بلک..

----

یک رینگ بوکس بسیار بزرگ و قرمز رنگ وسط سایت تعبیه شده. ملت کنار رینگ بوکس ایستاده اند و با شعارهایی رکیک از دو ورزشکار استقبال میکنند. مورگانا میاد روی سِن و دستاشو به حالت پیروزی میبره بالا:

-من قهرمانم! من مطمئنم میبرم.

بلا اون پایین بغل رینگ ایستاده و با خوشحالی دست و سوت و جیغ میکشه. گابریل هم با حالت () بهش نگاه میکنه.

مری میاد روی سن و داره به شدت میلرزه. مورگانا به خاطر ارتعاشات ِ مری می افته روی رینگ تا میاد بلند شه مری غش میکنه روش! و داور هم میاد و تا سه میشماره و مسابقه در کمال حیرت همه به نفع مری باود تموم میشه.

----

روز بعد

مورگانا:اون یک تقلب کاره متقلبه فلان هشت!
مورگانا: *هست.
مری: هوووو دیگه اسم من رو نبرید غیبت میشه!
مورگانا: کی خواست اسم تورو ببره؟ اصلا خز میشه دهنم اگه اسم تورو ببرم.
مری: بازنده! مورگانا تو ..

پووووووووووووووف! مری بلاک میشه.

----

دو روز بعد تر !
آنیتا میاد توی سایت و میبینه هرجا میره یه پست از مری باود خورده. کم کم حالت کهیری نسبت به این شناسه بهش دست میده و به دنبال راه حل هایی گولاخ تر برای درست کردن ِ این قضیه میگرده.

در همون لحظه چاره ای به ذهنش میرسه: عله..

----

همان روز

مری: من برگشتم مورگانا !
مورگانا: باب تو نباید اسم منو بگی مری!
مری: پس بهت بگم چی مورگانا؟
مورگانا: مری؟؟

و این نشان از گولاخ بودن مدیریت داره و اینکه چقدر همه ی اعضا از مدیران حساب میبرند و روی حرفشان هی حرفی نمی زنند.

------

یه جای دیگه- جیمز سیریوس و آلبوس پاتر

-آسپ!
-جیمز!
-آسپ!
-جیمز!
-آسپ؟ دستت رو بکش!
-جیمز.. دستم کشیده است.

در همین لحظه کوییرل از جلوی دوربین رد میشه تا فروش فیلم بالا بره.

جیمز با ناراحتی از روی مبل بلند میشه و یویوشو میکنه تو سوراخ دماغ آسپ.

جیمز: بی ادب! من داداشتم! محفل رو که با بیناموسی به گند کشیدی میخوای من رو هم منحرف کنی؟
آسپ: نه باب، میخواستم فقط از این حال و هوا بیای بیرون.. یکم بریم اون ورا..!
جیمز:
آسپ: که قدرت بگیری برگردی.. باب من هی میگم دامبل آسوده بخوابه که من بیدارم یعنی چی؟ یعنی من باید راهشو ادامه بدم دیگه.

جیمز پاشو محکم میکوبه زمین و اشک ریزان از صحنه خارج میشه. آسپ هم تاسف خوران و با ناراحتی میشینه پای پی سی و تا میتونه از جیمز بد میگه و بعد هم دلیلی میاره که با هم دعواشون شده و نامردیه و اینا.

-----

در تاریکی ها

فردی دوتا کامپیوتر جیبی ! روبروش گذاشته. یک فنجان قهوه ی داغ هم کنار دستش هست و ذره ذره از اون قهوه وارد حلقش میشه.

یارو :

-----

یک ماه بعد!

چتر باکس

نقل قول:
مورگانا لی فای: تنها چیزی که ارزش داره دوستیه. نه اون چیزایی که به خاطرش به همدیگه توهین می کنیم. عههههه! دم عیدی ببین چه اعصاب آدمو خورد می کنین؟
پیوز: با مورگانا موافقم ! لب مطلب : خفه شین
بلاتريكس لسترنج: بس کنین دیگه!
....
بلاتريكس لسترنج: چه جالب! :دی! بچه ها از این به بعد هرمشکلی با اسپ داشتین بهش بگین رییسی بهترینی در جا حل میشه. حرف خود آسپه ها!



----
همچنان چت باکس:

بلاتريكس لسترنج: اینجا یک محیط عمومیه! هروقت اینو متوجه شدی خیلی مشکلاتت هم حل میشه. مردیکه بوق . بوق...بوقی!
آسپ: حیف که سیاهی ..!
بلا: اربابم که سفیده..
اسپ: برو باب دختره .........!

و تاریکی وارد میشود..

چت باکس را از پایین بخوانید.
نقل قول:
سیریوس بلک: شما دو تا روتون ميشه به من بگيد باب بزرگ ؟! (این یعنی من باباتونم! )
جیمز سیریوس پاتر: نه...مری...آره...
آلبوس سوروس پاتر: باب بزرگ !
جیمز سیریوس پاتر: باب بزرگ...؟
..


تاریکی ها

سیریوس خنده ای وحشیانه سر داده. ملت همه ریختن سرش و چت باکس بسیار دیدنی شده.

مورگانا: مری!
مری:مورگانا!
-مری!
-مورگانا!
.
.

سیریوس از روی صندلی بلند میشه و به سمت ِ پرسی میره.

-خودت یه جوری درستش کن بعد هم برو توی اتاق بوسه. اتاق تخت خواب.. اتاق دیگه!!
پرسی: ژوهاها..ها..موند تو گلوم..میگم میخوای بیخیالش بشی؟خطرناکه ها..!
سیریوس: برو عمو، بـــــــــرو..
پرسی: عله.. اگه بفهمن کار تو بوده خیلی بد میشه ها!
سیریوس: نمی فهمن بوقی، میگم برو وگرنه همینجا نگهت میدارما!!

پرسی نگاهش به سیم های زیاد سرور می افته و از اتاق فرار میکنه.

پیوز: سیریش چطوری؟
سیریش: پیوز... بوق!!!!
پیوز: اممم.. از اولشم به من ارتباطی نداشت که حالت چطوره! به دعواهاتون ادامه بدید.

چند ساعت بعد

پرسی و سیریوس از اتاق بیرون میروند. عله از لباس سیریوس میپره بیرون و میندازتش یه گوشه. و سپس پرسی به سوی هالی ویزارد میره، اما هالی ویزارد ثانیه ای یک پست توسط جیمز و آسپ میخوره.. سپس به چت باکس میره، که ثانیه ای یک پی ام از مورگانا و بلا میخوره! در نتیجه به یک تاپیک ِ محبوب میره به نام نحوه و حرف های دلش رو میزنه.

و چند مدت بعد، پسری در تنهایی اش از کنار لباس سیریوس رد میشه و اون رو به تنش میکنه..

-واو! من احساس گولاخی میکنم.. من دیگه اون بلیز نیستم.. به من اعتماد نکنید!!! وای..


----- چند سال بعد

مری: مورگانا جان، شما نمیخوای بمیری عزیزم؟
آنیتا: مری باود شما به علت استفاده از اسم ایشون بلاک شدید.
مورگانا: مرسی آنیت.
آنیتا: مورگانا لی فای، شما به علت گفتن اسم ایشون با یک "س" اضافه برای رد گم کنی ِ مدیران بلاک شدید.
آنیتا: ایول من چه خفنم..
هری پاتر: آنیتا دامبلدور شما به علت اینکه پدرتون یک خیانت کار است بلاک شدید.

...

پایان..

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
[b]دیگه ب
Re: هالی ویزارد
ارسال شده در: پنجشنبه 29 اسفند 1387 02:53
تاریخ عضویت: 1386/07/13
تولد نقش: 1386/07/17
آخرین ورود: یکشنبه 7 خرداد 1396 12:37
از: طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
پست‌ها: 1531
آفلاین
روزهای فرار! (نمایشی در سه پرده)

پرده ی سوم

نور مهتاب چهره ی رنگ پریده ی جادوگری را که به صورت معلق بالای میز طویلی آویزان مانده بود روشن کرد، بوی بز اتاق را پر کرده بود.

- مهمونمون رو یادتونه پردی ها؟

آلبوس پاتر با خشم به پیرمردی که از سقف به او چشم غره می رفت چشم دوخت:

- هر کس با ما نباشه علیه ماست آبر! گروه سومی وجود نداره!

آسپ دوباره سرش را پایین انداخت و تک تک افرادی که دور میز بودند را از نظر گذراند:

- نقشه ی جدیدمون اینه ملت ! ممد شماره ی یک! میری یه شناسه ی دیگه میسازی و در ظاهر یک فرشته ی گولاخ و عادل و فسیل، جیمز و آلبوس پاتر رو محکوم میکنی که دارن جامعه ی جادوگری رو نابود میکنن، که البته بعدا حالتو میگیرم در برابر گستاخی هات!
- لو نمیرم!!؟
- نه ! کافیه بگی که اعضای تازه وارد رو نمیشناسی و با قدیمیا خوش و بش کنی! و اینکه تو یه فرشته ی پاکی که نگران محفله و درسته سالهاست از اوضاع بیخبره اما از همه چیز با خبره و البته میخونه هم نمیاد!
- راجر!

پق!
- با من کاری داشتید ارباب؟
آلبوس پاتر مشت گره کرده اش را روی میز کوبید و رو به مرد هندی که خستگیِ مدیریت از سر و رویش می بارید فریاد زد: منظورش از راجر اسم تو نبود احمق! منظورش اطاعت نظامی بود!
پق!

با ناپدید شدن راجر و ممد شماره ی یک، چشم های سبز رنگ پاتر به ممد شماره ی دو دوخته شد:

- برو و طوری نشون بده انگار طرفدار صلحی...همتون برید! این نقشه ی جدیده! ! من هم باهاتون مخالفت میکنم اولش، چون مثلا عصبانیم، اما بعدا مهربون میشم و منطق آسپیمو نشون میدم و از صلح حمایت میکنم!
ما دم از صلح میزنیم و پیام آتش بس میدیم چون من دیگه حرفامو زدم، توهینمو هم کردم، مسواکمو هم زدم ، شب بخیر!
آما!! برای اینکه نشون بدیم چقد مهربون و فرشته ایم، باید همش از صلح و دوستی بگیم.
جیمز و دامبلدور چون تو کارشون اخلال ایجاد کردیم و کسی هم به خاطر اینکار چیزی بهمون نگفته، شاکی میشن و تن به صلح نمیدن. این باعث میشه توی جامعه به عنوان وحشی و مخالف صلح و تروریست معرفی شن و در ضمن همه ی محفلی ها برگردند طرف ما، چون ما طرفدار صلحیم و من هم که اصلا دنبال قدرت نظارتِ محفلِ عزیــــــــز من، حلقه ی منه، بدینش به من!...اممم، ببخشید! من اصلا دنبال نظارت و قدرت نیستم و اینا!
دِ چرا معطلین!؟ برین دیه!!

ناگهان جادوگران و ساحران صندلی های اطراف میز را خالی کرده و از سالن کنفرانس شهرداری بیرون زدند. آسپ نگاهی بی رحمانه به آبرفورث انداخت و زیر لب زمزمه کرد: کروشیو!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
Re: هالی ویزارد
ارسال شده در: پنجشنبه 29 اسفند 1387 02:52
تاریخ عضویت: 1386/07/13
تولد نقش: 1386/07/17
آخرین ورود: یکشنبه 7 خرداد 1396 12:37
از: طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
پست‌ها: 1531
آفلاین
روزهای فرار! (نمایشی در سه پرده)

پرده ی دوم

بزاق دهان مرد جوان علاوه بر شن ها و ماسه های روی زمین، بر روی نوک جغد نامه برش نیز پاچیده میشد:

- کی بود که برای محفل خونه ی گریمالد ساخت؟ من!
کی بود که مجمع ویزنگاموت رو راضی کرد به ساخت خانه ی گریمالد رای مثبت بده؟ من!
کی بود که محفلیایی رو که توی جامعه ی جادوگری آواره بودن، جمع کرد و براشون یه خونه ی گریمالد ساخت؟ من!
مرگخوارا خونه ی ریدل داشتن و محفلیا خونه ی گریمالد نداشتن. کی براشون خونه ی گریمالد گرفت؟ من!
کی می تونست از سران ویزنگاموت مجوز ساخت یه خونه برای محفل بگیره غیر از من؟
ساختن خونه برای محفل فقط و فقط از عهده ی من برمی اومد و اگر هرکس دیگه ای غیر از من در اون زمان رییس محفل می بود، نمی تونست این کار رو بکنه. این من بودم که برای محفل خونه ساختم، گرچه نفوذ و احترام سیریوس بلک پیش سران ویزنگاموت هم بی تاثیر نبود اما بیشترش...اممم یعنی همش کار من بود اما...آه!
اما صد افسوس که ایـــــــــــــــــــن همه کار بزرگ فراموش شد و امروز همه به جیمز که هیچ کاری برای محفل نکرده جز چارتا نقد زپرتی و دو تا طرح فکسنی و سه تا ماموریت و هماهنگی شیش تا محفلی توی محفلی که چارتا عضو بیشتر نداره که اونم، روزی دوازده تاشون معلوم نیست برای چی دارن استعفا میدن... اممم، معذرت می خوام یه لحظه گوشی!

جغد لرزان با چشم های گشاد و رنگی پریده به مرد جوان خیره شد که رویش را به سمت جغد خاکستری رنگ دیگری میکرد:

- هوی پردی! اون جغدهای دعوت به پرد رو برای تازه واردا فرستادی؟

صدایی از حلق جغد:
- بله قربان!
- خوبه! یادت نره برای محفلی ها هم چند تا جغد بفرستی و دعوتشون کنی که از محفل خارج شن و به ما بپیوندن، اگه قبول نکردن بازم بهشون بگو که خارج شن چون قراره خانه گریمالد رو منفجر کنیم و اگه کسی از دوستان ما هم اونجا باشه با اینکه اصلا دلم نمی خواد ولی خب... برای اهداف بزرگ و باارزش ما مجبوره قربانی بشه.
- بله قربان!
- برو دیگه! چرا وایسادی؟... الو! کجا رفتی جغد لعنتی؟!

آلبوس سورس پاتر پشت به دوربین و رو به جغدی که در پهنه ی آسمان آبی رنگ دور میشد فریاد زد:

داشتم می گفتم! واقعا به نظر تو چرا اعضای محفل روزبروز دارن کمتر میشن و استعفا میدن؟ اعضای تازه وارد گوگوری مگوری وارد محفل میشن و ناگهان بعد از دو روز خارج میشن! به نظر تو دلیلش چیه!؟ هان!؟ با توئم جغد!! حاضرم باهات شرط ببندم که جیمز یه دستگاه شکنجه ی مخوف اونجا گذاشته و اونقدر بهشون فشار میاره که دو روزه مجبور به استعفا میشن و با کله، خودشون رو به آغوش پر مهر و وفای پرد میندازن. راستی! تا یادم نرفته بگم؛ یه عضو قدیمی و با نفوذ پیش مدیران میشناسی؟ می خوام برای پردی هام انجمن خصوصی بگیرم!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
Re: هالی ویزارد
ارسال شده در: پنجشنبه 29 اسفند 1387 02:50
تاریخ عضویت: 1386/07/13
تولد نقش: 1386/07/17
آخرین ورود: یکشنبه 7 خرداد 1396 12:37
از: طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
پست‌ها: 1531
آفلاین
روزهای فرار! (نمایشی در سه پرده)

پرده ی اول

دوربین با سرعت و به حالت شناور بر روی ابرهای خاکستری حرکت می کرد و قرص کامل ماه تابان را به نمایش می کشید اما ناگهان به داخل ابرهای انبوه شیرجه زد. از ابرها گذشت و با سرعتی سرسام آور به چراغ های شهر لندن نزدیک و نزدیک تر شد. هر چه دوربین پایین تر می آمد هدفش آشکارتر می شد. هدف دوربین پنجره ی نیمه باز اتاق زیرشیروانی بلندترین ساختمان شهر بود.ساختمان شهرداری لندن!

دوربین ثانیه ای پیش از بسته شدن پنجره، خود را به داخل اتاق انداخت و زیر میز جناب شهردار پنهان شد. اما با شیطنت عدسی اش را بر روی دستهایی که با عجله در حال پر کردن چمدانی بزرگ بودند، زوم کرد.

صدای متحیر ساحره ای از خارج کادر شنیده شد:
- موضوع چیه!؟
دست ها لحظه ای از پر کردن چمدان باز ماندند ولی بعد به سرعت دوباره رداهای پرحجم وزارت و شهرداری را داخل چمدان چپاندند:

- ببین! اوضاع خیطه! جیمز زده به سیم آخر! تو انتخابات بهترین شهردار به من رای داده و در قالب همون رای کاسه کوزه ام رو ریخته به هم. یه جغد برای مجمع ویزنگاموت فرستادم گفتم رایش رو باطل کنن. خودم هم یه دو سه روزی آفتابی نمیشم تا آبا از آسیاب بیفته بعد برمی گردم و دست پیش می گیرم که پس نیفتم.
- یعنی چی؟
- یعنی برمی گردم و آه و ناله سر میدم که ای دریغ! زمانی که من در غیبت بودم و نبودم زیرآب من زده شد. اگه مرد بودی وایمیستادی زمانی که من بودم و می تونستم از خودم دفاع کنم حرفاتو میزدی.
- نه بابا! این ضایعست! ملت می فهمن.
- چی رو می فهمن؟
- اینکه زمانی که تو بودی، جیمز تو انتخابات رسوات کرده.
- از کجا میخوان بفهمن؟
- آخه آی کیو! اگه زمانی که جیمز تو انتخابات رای داده، تو نبودی، پس از کجا رایش رو دیدی و برای ویزنگاموت جغد فرستادی؟

دستها دوباره لحظه ای در پر کردن چمدان تردید کردند اما باز هم این تردید به سرعت برطرف شد:

- اه! برو بابا! تو اون هیری ویری که من درست می کنم کی عقلش به اینجاها میرسه؟ وقتی که از غیبت برگردم و ظهور کنم بودجه ی یه فیلم رو تامین می کنم و توی فیلم نشون میدم که جیمز یک شیطانه با ظاهر معصوم و در زمان غیبت من مردم رو گمراه کرده و زیرآب من رو زده!

- خب حالا اگه یکی ازت بپرسه که جیمز چرا باید زیرآب تو رو بزنه و مگه بیکاره که بیاد زیرآب تو رو بزنه، جوابش رو چی میدی؟ حقیقت رو میگی؟ میگی چون من تو کار محفل اختلال ایجاد می کردم و اعضای تازه وارد رو نسبت به جیمز بدبین می کردم جیمز زیر آبم رو زد؟
میگی چون جیمز هر چقدر تلاش کرد تا در برابر تحرکات من صبور باشه، من به کارام ادامه دادم و زمانی که بعد از سه ماه تحریک مداوم کاسه ی صبرش لبریز شد و به صورت قانونی ازم به ویزنگاموت شکایت کرد و وقتی از رسیدگی ضعیفشون ناامید شد، حقایق رو در قالب یه رای توی انتخابات ارسال کرد؟

- نه! میگم چون من یه زمانی رییس محفل بودم و کلی کار کردم و برای محفل (کاملا بدون دخالت سیریوس بلک) خانه ی گریمالد رو ساختم و چون جیمز نمی تونه دیگه برای محفل خونه بسازه پس با من لجه و از من بدش میاد و زیرآبم رو زده!

صدای قهقهه های شیطانی آلبوس پاتر اتاق را پر کرد و تصویر آرام آرام به تیرگی گرایید.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
Re: هالی ویزارد
ارسال شده در: چهارشنبه 28 اسفند 1387 14:47
تاریخ عضویت: 1386/05/25
آخرین ورود: دوشنبه 10 مرداد 1390 04:00
از: کنار داوش
پست‌ها: 683
آفلاین
روزهای غیبت !

بازیگران:
جیمز سیریوس پاتر
آلبوس سوروس پاتر
آبرفورث دامبلدور
پرسی ویزلی
مری باود
پیوز

جلوه‌های ویژه:
ایگور کارکاروف

فیلمبردار:
مورگانا لی‌فای

اسپانسر فیلم:
گابریل دلاکور

نویسنده و کارگردان:
آلبوس سوروس پاتر

با تشکر از:
روح سیریوس بلک
سیاهی لشکران
و تمام کسانی که برای رسیدن به جو فعلی ما را یاری نمودند!

سکانس اول

دوربین به آهستگی در حال حرکت به جلو در یکی از خیابان‌های بزرگ شهر لندن هست. بعد از چند لحظه به یک عمارت بزرگ میرسه که بر روی تابلوی بزرگ روی اون با خط باریکی نوشته شده: شهرداری لندن

در جلوی پله‌های ورودی شهرداری چند نفر ایستادن و در حال صحبت هستن!

آلبوس سوروس درحالی‌که مری را در آغوش می‌کشید گفت:
-کارهای عقب مونده رو تا اونجا که میتونستم انجام دادم. این مدت که من نیستم تمام کارهای لندن رو خودت به تنهایی انجام بده، نیازی به صبرکردن برای من نیست. امیدوارم خسته نشی!
-نگران نباش ... بهت خوش بگذره آلبوس!

آسپ نیشخندی به پرسی زد و به سمت او رفت:
-وای ... کلی کار باهات داشتما ولی همش یادم رفته!
پرسی خندید و پاسخ داد:
-از تو بعید نیس! در هر صورت جغد و شومینه رو واسه این زمان‌ها گذاشتن دیگه!
-آخه من تو شهر ماگل‌ها شومینه و پودر پرواز از کجا گیر بیارم؟!‌
-جغد که هست!

همزمان که اتوبوس شوالیه در خیابان ظاهر میشد آسپ چمدانش را در کنار خیابان گذاشت، چشمکی به پرسی زد و گفت:
-حالا من ببینم تو جغدها رو به بوقی میکشی یا نه! هوای کلیسا رو هم داشته باش مری! اول راه هستا!

مری سرش رو تکان داد و گفت:
-حتما ... اتوبوس اومد. سوار شو!

آسپ چمدانش را به دست کمک راننده داد و قبل از اینکه سوار شود لحظه‌ای مکث کرد و به فکر فرو رفت!
-همه کارها رو انجام دادم ... سفارش‌ها رو به پرسی و مری کردم ... کار عقب مونده‌ای هم ندارم ... همه چیز هم طبق روال همیشه داره میره ... پس نباید نگران باشم!

چشمانش را لحظه‌ای بست و سعی کرد خود را متقاعد کند که دلیلی برای نگرانی وجود ندارد. سپس سرش را برگرداند و به مری و پرسی نگاهی انداخت. لبخندی زد و وارد اتوبوس شوالیه شد. در همان لحظه که اتوبوس شوالیه خیابان را ترک می‌کرد مری و پرسی با صدای پاق بلندی غیب شدند.

سیزده ثانیه بعد !!

درب فاضلاب مرکز خیابان به کناری کشیده شد و شخصی شنل‌پوش به آرامی و چوبدستی به دست وارد خیابان شد. به دنبال او چندین جادوگر با ردای سفید (!)‌ پا بر خیابان گذاشتند. نگاهی به اطرافشان انداختند و وقتی متوجه شدند که اتوبوس شوالیه لندن را ترک کرده است با صدای بلندی هورا کشیدند.

پیشرو آنها که پسری با جسمی صورتی رنگ و چهره‌ای به شدت مظلوم بود با صدای بلندی گفت:
-رفتش!‍ اصلا فکر نکنید که من میترسم جلوی خودش کاری کنما ولی الان بهترین فرصته! سریع ماموریت رو شروع کنید!
سپس چوبدستیش را بالا برد و تمام آنها همزمان فریاد کشیدند:
-پایان سکوت، گفتنی را باید در "بهترین شرایط" گفت، به جان خودم!

سپس با حرکت دست پسرک در سطح شهر پخش شدند.

صحنه چند ثانیه تاریک میشه و وقتی دوباره روشن میشه دوربین به سرعت در حال نشون دادن مکان‌های مختلفی هست که در اون افرادی با جنب‌و‌جوش در حال حرکت هستند. طولی نکشید که اخبار جدیدی به سرعت در سراسر دنیای جادوگری پخش شد. بر روی دیوارها، شیشه‌ی مغازه‌ها و بیشتر نقاط شهر لندن اعلامیه‌های بزرگی نصب شده بود که متن آن به شرح زیر بود:

جیمز سیریوس پاتر ، قربانی بعدی مدیران !

جیمز کبیر، آن بزرگ مرد کوچک، آن یویو به دست جیغ جیغو که سال‌ها زیر شدیدترین فشار و مشکلات در مقابل دشمنان بزرگ سفیدها غیورانه جنگیده بود و کلا ته شجاعت و غیرت و این چیزهاست توسط برادر کوچکتر خود به علت جرمی بسیار ناعادلانه و غیرمنصفانه شناسایی شد و به زودی توسط مجریان قانون اعدام خواهد شد. از عموم جادوگران عزیز تقاضا می‌شود شدیدترین ترحم‌ها، دلسوزی‌ها و کمک‌ها را به این کوچولوی بزرگ (!)‌ عطا فرمایید.

پ.ن: اینم وصیت‌نامه‌اش، جیمز رفتنی شد ... عهه!


سکانس دوم

هالی ویزارد

جیمز به آرامی وارد هالی‌ویزارد شد و فیلمی را به دست پرسی داد:
-این فیلم یک حقیقت الهیه! می‌خوام اکرانش کنم و حقیقت رو به جهانیان نشون بدم! اینکه ... اینکه ... چه ظلمی به من مظلوم شد ... عهو عهو!

پرسی فیلم را گرفت و نام جیمز را در جشنواره زمستانی اسکار یادداشت کرد. سپس با حالت مشکوکی به جیمز که در حال ترک هالی ویزارد بود خیره شد.

رادیو پاتربان

و اکنون به طور زنده صدای جیمز سیریوس پاتر، آن مرد نیکوکار ستم‌دیده را میشنوید:
-عهه عهه ... وقتی من حقیقت رو گفتم و دید به ضررشه رفت گفت منو بلاک کنن! باورتون میشه؟ صاف رفت گفت منو بلاک کنن! به زودی هم منو بلاک می‌کنن چون اونقدر شجاعم که حاضر به عذرخواهی نیستم ... من به خاطر گفتن حقیقت قراره بلاک بشم! خیلی نامردی کوییرل!

ملت شنونده در حالی که با دستمال اشک‌هاشون رو پاک می‌کنن رادیو رو خاموش می‌کنن و با شعار "مرگ بر کوییرل" و "نابود باید گردد آسپ" به خیابون‌ها میریزن!

جنگل ممنوعه

انگشتر را در دستانش چرخاند و با چهره‌ای درمانده گفت:
-بابا بزرگ ... باب بزرگ ... بابا بزززززززززززرگ ... عــــــــــــهه!

سیریوس با خواب آلودگی گفت:
-دیگه چی شده؟ منو از اون دنیا احضار کردی که زار بزنی؟
-بگو دیگه بابا بزرگ، بگو! این جمله رو با صدای بلند تکرار کن: "اونا عادت دارن جیمز...اونا هیچ وقت از عدالت و حقیقت بویی نمی برن..اون ادمان جیمز." بگو دیگه!

بزستان

جیمز اشک‌هاش را پاک کرد و ادامه داد:
-اون خواست که منو بلاک کنن ... دیدی که به تو هم دروغ گفت؟ اون ... اون ...

و دوباره اشک‌هایش جاری شد. آبرفورث شانه‌ی او را نوازش کرد و به آرامی گفت:
-می‌فهمم چی میگی ... الان دیگه کاملا بهت ایمان آوردم ... کار آسپ وحشتناک بود ... از این به بعد دیگه کامل با شما هستم!

خانه‌ی گریمولد

-اگه منو دارن می‌کشن به خاطر محفل و محفلی‌هاست! کشک هم که نیس! با جیغ‌هام قلبشون رو سوراخ سوراخ می‌کنم و به سیخ می‌کشم میدم فنگ بخوره تا بفهمن من کی هستم و از خودشون بهترتر هستم!

محفلی‌ها گریه کنان فریاد کشیدند:
-جیمز فدااااااااااکار!

سازمان کنترل و اعطای رنک

جیمز پشت پنجره‌های سازمان قایم شده و یواشکی به درون آن نگاه می‌کرد و با ذوق گفت:
-ایول همه دارن بهم رای میدن و دیگه کسی کاری به آسپ نداره! جوسازیم بالاخره اثر کرد! چقدر من باهوشم ... بهترین استفاده رو از زمان کردم. یوهو!

سکانس سوم

دوربین با سرعت زیادی بر فراز آسمان‌های یک منطقه‌ی خوش آب و هوا حرکت می‌کنه و ناگهان به سمت زمین ساحلی میاد و رو نقطه‌ای کنار شن‌ها زوم می‌کنه!

آسپ با لباس‌های رنگارنگ و شلوارک کنار یک دریای مشنگی ایستاده و داره آفتاب می‌گیره. آسودگی‌خاطر و آزادی فکری عمیقی رو در وجودش حس می‌کنه و خوشحاله که چند روز میتونه بدون دغدغه روزهاشو سپری کنه. بعد از چند دقیقه نامه‌ای که جلوش هست رو کامل می‌کنه و به پای جغد سیاه رنگ کنارش می‌بنده:
-اینو بده به مورگانا!

جغد بال‌هاشو باز و به سمت آسمون پرواز می‌کنه. هنوز فاصله‌ی زیادی از آسپ دور نشده که جغد دیگری با بال‌های سفید بزرگ و سرعت سرسام‌آوری به سمت زمین فرود میاد. آسپ نامه‌ی بسته شده به پای جغد رو باز و شروع به خواندن می‌کنه:

آلبوس عزیز

با توجه به اتفاقاتی که اخیرا افتاده می‌خوام فیلم جدیدی رو در هالی‌ویزارد اکران کنم. با توجه به شرایط اون فیلم خواستم اکران اون رو باهات در میون بزارم. مسافرت خوش بگذره.

قربانت
پرسی


آسپ قلم‌پرش را برداشت و بلافاصله پاسخ داد:

سلام رفیق

مشکلی نیس، فقط چه اتفاقاتی اخیرا افتاده؟ مشکلی پیش اومده؟!


آسپ فرصت کافی برای نظاره کردن جغد در ‌حال پرواز پیدا نمی‌کنه چون جغد دیگری کنارش فرود میاد و شروع به نوک زدن دست‌های آسپ می‌کنه. آلبوس لحظه‌ای به جغد خیره میشه و بعد نامه‌ رو ازش می‌گیره:

سلام آلبوس

یک سری اتفاقات داره میفته که ...


هنوز نامه را به طور کامل نخوانده بود که جغد سوم در کنارش فرود آمد. آسپ با دهانی باز به نامه‌ی جغد سوم و مهر بزستان هاگزمید روی آن خیره شده بود. آنجا چه خبر بود؟!

چند ساعت بعد جواب هر سه نامه را گرفته بود. اما به وضوح در آن‌ها تلاش برای عدم آگاهی او از اتفاقات رخ داده مشاهده میشد.

تفریحت رو خراب نکن! وقتی برگردی متوجه میشی!

سکانس چهارم

ساعاتی پیش !

آشوب و حملات متعدد در نقاط بسیاری مشاهده میشد و درگیری‌ها همچنان ادامه داشت...

دوربین در مقابل یکی از تپه‌های اطراف لندن قرار داره و یک روح و یک جادوگر رو نشون میده. زاویه‌ی دوربین کمی تغییر می‌کنه و منظره‌ی کاملی از شهر لندن که پایین تپه‌ها قرار داره هم وارد صحنه میشه. آسپ کاغذ درون دستانش را پاره کرد، خنده‌ی غم‌انگیزی سر داد و گفت:
-دروغ کثیفی بود ... که من خواسته بودم تو رو بلاک کنن آره؟! من حتی نبودم که جواب نامه‌ی اونها رو بگیرم، تاسف‌باره!‍

پیوز به آرامی گفت:
-وحشتناکه آلبوس ... کارش خيلی بچگانه بود، فکر نمیکردم جيمز اینقدر حرفه‌ای اوضاع رو به نفع خودش تغییر بده!

آسپ به آرامی پاسخ داد:
-اون در هر صورت بلاک نمیشد و خودش هم اینو خوب میدونست چون درخواست منم این نبود! فقط موندم که چطور با اون مغزش چنین برنامه‌ حساب‌شده و دقیقی رو طراحی کرد!

پیوز چرخشی در هوا زد و گفت:
-حالا می‌خوای چیکار کنی؟

آسپ چوبدستیش را بیرون کشید و با دقت به شهر لندن که زیر پایش بود خیره شد. اثری از آن لباس‌های مشنگی و رنگارنگ و موهای آشفته و درهم دیده نمیشد و مثل همیشه به نظر میرسید ... آماده و هوشیار!‍
-یک نفر رو بیشتر از دست ندادیم، خوب هم کار کنیم میشه خسارت‌های بوجود اومده رو جبران کرد. واسه تمام پردی‌ها پاترونوس میفرستم که خودشون رو برسونن ...

چوبدستیش را در هوا تکان داد و جمله‌اش را تمام کرد:
-خودم هم به تنهایی به شهر لندن میرم، خیلی کار دارم. از شهرداری هم باید شروع کنم!

پاق!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ویرایش شده توسط آلبوس سوروس پاتر در 1387/12/28 15:28:54
پرسی ویزارد !
ارسال شده در: شنبه 24 اسفند 1387 12:16
تاریخ عضویت: 1384/05/18
تولد نقش: 1383/11/19
آخرین ورود: پنجشنبه 7 فروردین 1404 02:12
از: تو میپرسند !!
پست‌ها: 3737
آفلاین
تاریخچه بلاک شدن


هالی ویزارد که با اسپانسری پرسی ، به پرسی ویزارد تغییر کرده بعد از پایان آخرین فیلم کمپانی پینک یویو میره که فیلم ِ جدیدی رو که به تازگی کلید خورده به تهیه کنندگی و کارگردانی پرسی ویزلی نمایش بده ! موزیک متن ِ خشنی پخش میشه و در کنار اون با فونتِ باوقار و سنگینی اسامی دست اندر کاران فیلم به نمایش در میاد !


بازیگران :
پرسی ویزلی
ماندانگاس فلچر
آنتونین دالاهوف
ایگور کارکاروف
سالازار اسلیترین
ویولت بودلر
آرشام
پرفسور کوییرل
آنیتا دامبلدور
آنجلینا جانسون
مری باود
مورگانا لی فای
مافلدا !!

فیلمبردار :
آنتونین دالاهوف

صدا بردار :
مورگانا لی فای

جلوه های ویژه :
ایگور کارکاروف

اماکن :
منزل شخصی پرسی ویزلی
صفحه اصلی انجمن ها
صفحه کمک و راهنما
پیام شخصی
چت باکس


پرسی که همچنان در کنار ِ عوامل فیلم به سر میبره ، داره به کارگردان و مسئول جلوه های ویژه توضیحاتی میده : ببین آنتونین ، میخوام فاصله ی دوربینت با صحنه و بازیگرا دقیق تر از همیشه باشه ! چون بخش ِ اول ِ فیلم یه فلش بک هست باید فاصله نسبتا زیادی با بازیگر و صحنه داشته باشی تا واقعی تر به نظر برسه ! و تو ایگور ، این صحنه باید رنگش قهوه ای روشن باشه که نشون دهنده قدیمی بودن ِ اون بشه ! بریم سر ِ ضبط !

آنتونین : ولی پرسی ! با این دوربین نمیشه ! این خیلی قدیمیه !
پرسی : یعنی چی ؟!
آنتونین : یعنی باید دیجیتال باشه دوربین !
پرسی : دیجیتالم کجا بود با همین بگیر بریم باو !

آنتونین با دقتِ خاصی پشتِ دوربین فیلم برداری میشه و عده ای از ممد های تدارکات اون رو با دوربینش روی دستشون بلند میکنن تا بتونه از بالا فیلم بگیره !

پرسی که خودش یکی از بازیگران هست و باید الان توی این سکانس ِ فلش بک ایفای نقش کنه ، میره توی خونه ای که از قبل برای فیلمبرداری اجاره کردن آماده میشه و ممد ها هم آنتونین رو پشتِ اون به اونجا میبرن !

صحنه به لطفِ ایگور مسئول جلوه های ویژه رنگ و بویی قدیمی به خودش میگیره و ضبط میشه !


گذشته های دور
:.:.: فلش بک - سال ها پیش:.:.:

پرسی پشتِ کامپیوتر توی خونشون نشسته و همراه با ماندانگاس و سالازار و آرشام و ایگور و ویولت توی یک کنفرانس هستن و دارن در مورد ِ بلاک شدن بحث میکنن !

ماندانگاس : بچه ها شنیدین یکی از اعضای خیلی قدیمی بلاک شده ؟!
آرشام : جدی میگی ؟! حتما عضو شاخی بوده که بلاک شده !
سالازار : خیلی حال کردم باهاش ! باور میکنید ؟ بلاک شده ! اوه !
ویولت : حالا بلاک شدن مگه چیه ؟!
ایگور : هه ! بلاک شدن خیلی امر ِ پسندیده و مهمیه ! هر کسی نمیتونه بلاک بشه !

پرسی که از بحث های کسل کننده دوستانش خسته شده به جادوگران میره تا آخرین پیام شخصیش که مربوط به چهار ماه ِ گذشته هست رو بخونه دوباره !

مافلدا - صفحه کمک و راهنما ، بلیت جدید
از : مافلدا

دوستِ عزیز ، شما با عنوان کردنِ دلایلی درخواست کرده بودید که شناستون بلاک بشه ، با مدیران در میون گذاشته شد ، ولی موافقت نشد ! بلاک شدن امر ِ مهمیه که به این سادگی های دست یافتنی نیست !

بعد از پنجاهمین بار خوندن ِ این پیام شخصی ، میخواد که صفحه رو ببنده که متوجه میشه ، عدد 1 سرخ رنگی کنار عنوان پیام شخصی داره خود نمایی میکنه ! با عجله میره که پیام شخصی رو باز کنه !

مافلدا - صفحه کمک و راهنما ، بلاک !
از : مافلدا

پرسی عزیز ، شما پستی توهین آمیز در گفتگو با مدیران ارسال کردید ، چندین نفر از اعضای سایت اعتراض کردند که این پست ِ شما توهین آمیز هست ، ولی مدیران بعد از بررسی متوجه شدند که چیزی توش مشهود نیست !

ولی شما پستتون رو ویرایش کرده بودید و ویرایش رو به هری پاتر وبمستر سایت نسبت داده بودید ، ایشون مخالف استفاده از ویرایش مدیر سایت هستند و به این دلیل شناسه شما بلاک میشه !

با تشکر !



پرسی که خیلی حیرت زده شده ، پونصد بار پیام شخصی رو میخونه و بعد سوت زنان دوباره وارده کنفرانس میشه و متن ِ پیام شخصی رو کپی میکنه و میگه : منو میخوان بلاک کنن بچه ها !

آرشام : جدی میگی پرسی ؟! من که نمیتونم باور کنم !
ویولت : با وجود ِ توضیحاتی که در مورده بلاک شدن دادین ، من به تو افتخار میکنم که داری بلاک میشی !
سالازار : Wow ! خیلی خوشحالم که یه نفر از بین ِ ما داره بلاک میشه ! این خودش کلی افتخاره !

پرسی که خیلی خوشحال هست ، توی استیتوسش توی یاهو میذاره : من بلاک شدم !
ملت : جدی ؟! اوه ! کف سوت دست ، ایول ! حالا جیغ !

بعد از بحث کردن با تعداد زیادی از ملت در مورد بلاک شدن ، صفحه وبلاگش رو باز میکنه تا ببینه در مورده مطلب تاثیر گذاری که نوشته بود چند روز قبل ، چه کامنت هایی دادن !

یه دوست
وای پرسی ! شنیدم بلاک شدی تو جادوگران ! ایول داوش ! دمت گرم !

ایکس
با اینکه ازت خوشم نمیاد پرسی ، ولی دمت گرم ، تبریک میگم بلاک شدنت رو !

آبجی
وای آرش ! تبریک میگم ! امیدوارم صدمین بار بلاک شدنتم ببینم گلم !


پرسی :

صفحه وبلاگ رو میبنده و به پیج ِ 360ش مراجعه میکنه و متوجه میشه اونجا یک کامنت جدید گذاشتن !

ahmad:
salam duste aziz ! page ghashangi dari ! zemnan block shodanet tuye jadoogaran ro behet tabrik migam


لبخندی میزنه و پیجش رو میبنده ، که صدای فریادِ مادرش اون رو به خودش میاره : پسرم ! بدو که مادر بزرگت زنگ زده !

پرسی با عجله میره و گوشی رو بر میداره : سلام ! خوبی مادربزرگ ؟!

مادربزرگ : مگه میشه بد باشم پسرم ! من همیشه میدونستم تو به یه جایی میرسی ! دوستات زنگ زدن گفتن بلاک شدی تو جادوگران ! با اینکه نمیدونم بلاک و اینا چیه ، ولی معلومه چیزه مهمیه ! تبریک میگم پسرم !

پرسی :

صدای زنگِ در ِ کوچه به صدا در میاد و این خودش دلیل ِ مناسبی هست برای اینکه سریعتر با مادربزرگش خداحافظی کنه ! شتاب زده به سمتِ درب ِ کوچه حرکت میکنه !

پستچی : یه نامه دارید شما از دوبی !
پرسی : هووم ؟!
پستچی : لطفا اینجا رو امضا کنید !
پرسی : ولی من که امضا بلد نیستم !
پستچی : یه اثری از خودتون اینجا بذارید که تائیدیه گرفتن ِ نامه باشه !
پرسی : آها ! خب زودتر بگو اثر دیه ! خخخ ... تف !

نامه رو میگیره و وحشیانه پارش میکنه و شروع به خوندن میکنه : خاله : سلام آرش جان ! خوبی ؟! مامان بابا خوبن ؟! سلام برسون به همه ، بچه ها تو اینترنت داشتن میگشتن بعد فهمیدن که مثه اینکه توی یه سایته تو بلاک شدی ، خیلی خوشحالن ، خواستم بهت تبریک بگم !

پرسی :

به صفحه ی اطلاعات انجمن میره تا ببینه وضعیت چطور هست !
تعداد اعضا : 20000
تعداد بلاک شده ها : 3


:.:.: پایان فلش بک :.:.:



امروزه
پرسی لبخندی میزنه و از زحمات آنتونین و ایگور برای فیلمبرداری عالی و جلوه های ویژه و بینظیر تشکر میکنه و میگه : خب خوب بود ! آنتونین تو دوربین رو به انجمن ها ببر ! ایگور فعلا تو برو استراحت کن ، اینجا نیازی به جلوه های ویژه نداریم فعلا !


انجمن های جادوگران

دوربین نمای بسته ای از صفحه ی اصلی انجمن ها میگیره و بصورت کاملا حرفه ای وارد صفحه کمک و راهنما میشه و از محتوای آخرین بلیتِ پاسخ داده شده فیلم میگیره !

بلیت شماره 61254
مورگانا لی فای :
من به دلایلی دیگه حوصله فعالیت تو جادوگران رو ندارم ، شناسمو ببندین !

پاسخ : پرفسور کوییرل
باشه مشکلی نیست ، موفق باشی ، شناست بسته شد !


دو روز بعد

دوربین از محتوای بلیتی که مجددا باز شده فیلمبرداری میکنه !
مورگانا لی فای : خب من برگشتم به خواسته ی دوستان ! شناسمو باز کنین لطفا !

پاسخ : آنیتا دامبلدور
خوشحالم که برگشتی لیدی مورگانای عزیز ، امیدوارم فعالیت کنی ، شناست باز شد !

دوربین به همت ِ آنتونین میره که از چت باکس فیلم بگیره !

آنیتا دامبلدور : مری ! از شما شکایت شده ! شناسه شما بسته میشه !
مری باود : بسته ؟! مدرک دارید ؟! بررسی کردید ؟!
آنیتا دامبلدور : مری عزیز ! ما فعلا شناسه شما رو میبندیم تا بررسی کنیم که مدرک وجود داره یا نه
مری باود : !!!


روز بعد

آنیتا دامبلدور : خب بررسی کردیم دیدیم مدرکی از شما وجود نداره ، شناسه شما باز شد !
مری باود : اوه ! ممنون !


چند روز بعد

آنجلینا جانسون : جدی جدی اگه اسم آسپو بیاریم بلاک میشیم ؟!

بعد از چند ثانیه ، برای اینکه ببینه کسی جواب داده یا نه ، صفحه رو رفرش میکنه که با پیام مخوفی مواجه میشه !

عضو گرامی ، به دلیل رعایت نکردن قوانین سایت شناسه شما مسدود شده است !

آنجلینا : ایول مدیرا ! عملی توضیح میدن

پرسی که جو ِ چت باکس رو متناسب میبینه ، میره تا پیامی بفرسته : هوم ، آسپ ، اون فیلمه رو چیکارش کنم !

رفرش !

عضو گرامی ، به دلیل رعایت نکردن قوانین سایت شناسه شما مسدود شده است !

پرسی :

با عصبانیت وارد صفحه کمک و راهنما میشه و بلیت جدیدی باز میکنه !

شناسه !
پرسی :
عهه ! من داشتم از آسپ نظر میپرسیدم ! برای چی بلاک شدم ؟!

پاسخ :
آنتونین :
اِ ! من فک کردم توهین بود خیله خب باز شد شناست

پاسخ :
پرسی :
باو دقت کنین دیگه ! عهه !

پاسخ :
آنتونین :
باب نمیشه که ! ما نمیتونیم برای بستن ِ هر شناسه کلی وقت بذاریم و تحقیق کنیم که ! همینطوری خوبه ! خیله خب بلیتو میبندم


برای آخرین بار به صفحه ی اطلاعات انجمن میره !
تعداد اعضا : 29990
تعداد بلاک شده ها : 29000

پرسی :

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ویرایش شده توسط پرسی ویزلی در 1387/12/24 12:19:31
چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری
حقیقت
ارسال شده در: جمعه 23 اسفند 1387 19:42
تاریخ عضویت: 1386/07/13
تولد نقش: 1386/07/17
آخرین ورود: یکشنبه 7 خرداد 1396 12:37
از: طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
پست‌ها: 1531
آفلاین
کمپانی pinkyoyo تقدیم میکند.

فیلم سریع،کوتاه.

تقدیم به همه ی جادوگر های خوب ایران.

بازیگران : ممد ها

کلمات کج و کوله روی پرده ی سینما می لرزید و تنها صدایی که سالن سینما را پر میکرد، صدای خرت خرت چیپس زیر دندان های جادوگری کوچک بود که در یکی از صندلی ها فرو رفته و تنها شخص حاضر در سینمای قدیمی بود.

صحنه ی اول – داخلی- شب :


اینجا، جادوگران است...

ممد : ممد! ممد! و ممد! برین به فلانی رای بدین!
ممد: چرا ممد؟
ممد: چون که !
ممد: آو! باشه!

صحنه ی دوم - داخلی- صبح :

ممد: آو! من خیلی با تو رفیقم و مخلصیم و برادر و هواتو دارم و بهت اعتماد دارم و اینا!!

دو روز بعد – همان ممد : داخلی – شب :


- آو! من حالم از اون بهم میخوره و اون یه تروریسته که دامبلدور رو منفجر میکنه و من چاکر و مخلص و برادر توئم و هواتو دارم و اعتماد دارم و اینا!

بیننده ی کوچک فیلم، پوزخندی می زند و چیپس دیگری را بالا می اندازد، دوربین دوباره به سمت پرده ی سینما تغییر جهت می دهد :

صحنه ی سوم – داخلی – شب :

- آره! مستند انتخابات به زودی اکران میشه و ما توش همه رو مسخره میکنیم غیر از ...لاو و بوس و بغل!!
- ایول ایول، منم فیلما رو که بر ضدمون باشه سانسور میکنم ولی مال شما بی نظیره!!! اوکی! لاو و بوس و بغل!

دو ممد دست در دست یکدیگر، همر زنان از صحنه خارج می شوند.

- فلانی بلاک شد!
- آخجون! نونم تو روغنه! تو همین جا بمون ممد! من دارم میرم کل جهان رو تسخیر کنم!

صحنه ی چهارم – خارجی- صبح :

- تریبون که آزاده! چرا حرف نمیزنی!!؟
- ممممممم!! (ترجمه : این نوار چسبو از دهنم بردار!)
ممد، نیشخندی رو به دوربین می زند.

ممد ها، با چشم هایی بسته دستهایشان را زامبی وار در مقابلشان گرفته و کورکورانه به سمت انجمن بهترین های سایت...حرکت میکنند.

تیلیک.

جیمز چشم هایش را می بندد، برای لحظه ای تصور میکند کابوس است...

صحنه ی پنجم – داخلی – ساعت دو صبح :

پسرک کوچکی به آرامی وارد تاپیک بهترین ناظر می شود، به سختی راهش را از میان ممدات و ممدان باز میکند و رایش را میدهد و بی سر و صدا خارج میشود.

صحنه ی ششم – داخلی – صبح :

- چرا پستمو پاک کردی؟ من فقط رای دادم به کسی که انتخابم بود!
- میتونستی مث بقیه تو یه خط بگی نظرتو!
- مگه خودت اول رای گیری ها نمینویسی دلیل انتخابتون رو هم توضیح بدید؟
- حرف نباشه! این تیغه گیوتین رو می بینی؟ همین الان میری از کورممد عذرخواهی میکنی تا نیومده پایین!
- عذرخواهی برای چی آخه!؟ توهین نکردم من!!!
- اون تشخیص داده که توهین کردی پس توهین کردی!

پسرک با دهانی باز کوله پشتی اش را زیر و رو میکند و مقادیر زیادی برگه و عکس را روی میز مدیر میگذارد.

- پس اینا چی؟! یه خاطر یه رای بلاک میکنی اما به خاطر این همه زیر آب زنی که واسه تک تکشون مدرک دارم هیچ اقدامی نمیکنی!؟؟
- من کاری به بلیتای قبلی ندارم! زود باش تا تیغه نیومده پایین!
- من فقط حقیقتو گفتم!
- گاهی نباید چیزی گفته شه!

پسرک یویو را در دستش میفشارد.

- یا ازش عذرخواهی کن یا شناسه ات بسته میشه...
- هرگز نمیخوام یه سیاستمدار احمق باشم! هرگز زیر بار حرف بی منطق نمیرم!
- تا دقایقی دیگه شناسه ی شما بسته خواهد شد.

جیمز چیزی نگفت، از دفتری که بوی سیر از در و دیوارش می بارید(!!!) بیرون زد و به سمت قرارگاه گریمولد دوید، آخرین ها را باید میگفت...باید! همانند یک سفید اصیل نوشت و بعد نفسی عمیق کشید. او نرفته بود، او را می بردند...به زودی...

پیشگویی درست بود.

چشم به مدیرهایی دوخت که یکی پس از دیگری ظاهر می شدند، منتظر مرگ ماندن چقدر سخت بود! پس کی تمام میشد؟

اتفاقات گذشته مثل فیلم های سینمایی از مقابل چشمانش میگذشت.

- جیمز...اون بادرا...اون دامبلدور احمق یه مرگخواره! با اون روح...چرا فک میکنی میتونن محفلو اداره کنن!؟ کار خودم و خودته پسر!
- نه...

========

پسرک به پیکر شفاف روح خیره شد :
روح: تموم شد.
- چی؟
- اممم...رابطه ی من و اون...یه جورایی بهم خورد...به نظرم میخواد دوباره توی محفل کودتا کنه...
- چی!؟ چرا!؟؟

========

جیمز با ناباوری به همان روح خیره شده بود :
- اما تو دوست من بودی! چطور تونستی!؟؟ چه توضیحی داری!؟
- من بزرگ شدم جیمز، تنها توضیحم همینه! اگه کاری نداری من برم بهترین ناظر رایمو بدم بهش به خاطر نظارت خوبش تو محفل!

========

- خیلی خنگی تدی...
- خودتی!

========

اگه امشب شب آخرم باشه باید همه چیزو بگم!!

اما دوباره صدایی در ذهنش جان گرفت، اول صدای خودش که می پرسید:
- چیکار کنم!؟ تو میگی چیکار کنم!؟
و صدایی روح مانند! و زنگدار که پاسخ می داد:
- سکوت...

دستی که بر شانه ی جیمز خورد رشته ی افکارش را پاره کرد.

- پروفسور دامبلدور!؟ من..من ندیدمتون...
- من برای نامرئی شدن احتیاجی به شنل ندارم جیمز.
- امشب شب آخره ... مگه نه؟
- همینطوره.
- خودت که درک میکنی...راهم دوره...نمیشه این جسمو ببرم، سنگینه!

.....

- تو جا زدی! داری میری جیمز...
- دارن میبرنم. سعی کن درک کنی...

حذب باد حذب باد حذب باد...

امروز با توئم فردا دشمنت!

قرچ!

(افکت قیچی کردن حلقه ی فیلم.)

نکته برای تمامی خوانندگان پست : این پست به زودی زود خود به خود و همینطوری عشقکی پاک خواهد شد! مسئول سینما چن روزی نمیتونه بیاد سینما که بهش ترکشی نخوره و آبا از آسیاب بیفته اما کلا این پست منفجر میشه!

رماااااااااااتیسم....
چه سخته منتظر مرگ موندن! جلاد هایی که گل سایت هم هستین، هنوزم گیوتینتون آماده اس؟

اوووهههه ببین چقد عذرخواهی بدهکار شدم الان!!!
ولی...

دیگه مهم نیس...

تک درختم سوخت، بگذار تا جنگل بسوزد!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در 1387/12/23 19:43:19
Do You Think You Are A Wizard?
جادوگری؟