آنی مونی با حالتی گیج پرسید:
- از توی حموم؟ مگه کسی توی حموم بود؟
ایوان با قدرت بیشتری بر در کوبید. ساعت دو دقیقه به بیرون امدن لرد سیاه از مرلینگاه را نشان می داد. رودولف اظهار نظر کرد:
- خب ایوان می تونی شامپو هاتو به قفل در بمالی شاید نرم شد.
ایوان با وحشت به ساعت درون حمام نگاهی کرد و مشت هایش را گره شده به در کوبید. سپس در حالی که صدایش از شدت خشم می لرزید فریاد کشید:
- مگه النگوئه اخه؟ به سالازار قسم اگه این درو باز نکنی چشممو رو رفاقت چند سالمون می بندم و به حسابت می رسم.
رودولف اخم هایش را در هم کشید و به در حمام نزدیک شد. آنی مونی با نگرانی به ساعت خیره شد و به فکر فرو رفت که سالاد ایوان چه مزه ای می تواند داشته باشد. رودولف با بی خیالی گفت:
- چه حرفای مسخره ای! از کدوم رفاقت حرف می زنی ایوان؟ من که یادمه اخرین بار توی شیشه ی سس کله پام کردی!
ایوان با عصبانیت به در خیره شد.
- نکنه دلت می خواد یک بار دیگه هم کله پا بشی؟ رودولف همین الان اون شمشیر منو بیار و این درو باز کن. می شنوی چی میگم؟
رودولف بی توجه به طرف بارتی رفت. بارتی نیز لگو هایش را به کناری انداخت و بی حوصله اهی کشید.
- بهتر نیست که به جای این حرف ها بپذیریم که سالاد تسترال بخوریم؟ مورگانا مگه نمی گفتی که توی آوالان غذا های عجیب غریب زیاد خوردی. شاید زیادم بد نباشه.
مورگانا با کلافگی به بارتی چشم غره ای رفت:
- بارتی! فکر میکنم که سالاد تسترال با سالاد با طعم ایوان کمی فرق داشته باشه! بهتره به جای این حرفا سعی کنی مای لرد رو توی مرلینگاه معطل کنی تا ما یک فکری بکنیم.
بارتی با شیطنت نیشخندی زد. بلا مشکوکانه زیر چشمی به بارتی خیره شد و مورگان به طرف در رفت تا با لگد ان را باز کند.
یک ربع بعد- پشت در مرلینگاه:- بابایی. بابایی چرا جواب نمیدی؟ نکنه مردی؟ نکنه رفتی تو چاه فاضلاب؟ چند بار گفتم سیفون کشیدن لازم نیست! چند بار گفتم سیفون نکش می افتی تو چاه. یتیم شدم.
همان لحظه- پشت در حمام:- ایوان اگه زنده ای جواب بده. بهت میگم خوب به قفل نگاه کن ببین از کدوم طرف چفت شده! ایوان با تو ام!
مورگانا با عصبانیت به در حمام خیره شد. در همین لحظه بارتی نقس نفس زنان به طرف ان ها دوید.
- تموم شد. تموم شد. بابام رفت تو چاه فاضلاب. سیفون قورتش داد.
بلاتریکس با عصبانیت به بارتی خیره شد و بعد چوب دستی اش را بیرون کشید و کروشیویی به طرف در حمام فرستاد.
- نگاه کنید. ایوان هم نیست. یعنی چه اتفاقی افتاده؟
همان لحظه- مکانی دیگر:لرد سیاه با نگرانی به مه سفیدی که اطرافش را پوشانده بود خیره شد.
- یعنی چه اتفاقی افتاده؟ یکی از این بوقی ها هم اینجا نیست! من اینجا چی کار می کنم؟ نکنه واقعا" سیفون منو قورت داده؟
در همین لحظه اندام کشیده ای از میان مه بیرون آمد. لرد سیاه با خوشحالی به ایوان خیره شد و بعد در حالی که سعی می کرد ابهتش از بین نرود، گفت:
- خب ایوان! من نمی دونم که اینجا کجاست و ما اینجا چی کار می کنیم! ولی فکر می کنم که سیفون قورتم داده.
ایوان با نگرانی به اطرافش نگاهی کرد و سپس به چشمان لرد سیاه خیره شد.
- منم فکر می کنم که توسط دوش حموم بلعیده شدم و در ضمن ابدا نمی دونم اینجا کجاست! شاید یه سرزمین عجیب. وای من از بچگی از چیزای عجیب می ترسیدم.
ویرایش شده توسط بلاتريكس لسترنج در تاریخ ۱۳۸۸/۳/۲۰ ۲۲:۲۶:۲۲
ویرایش شده توسط بلاتريكس لسترنج در تاریخ ۱۳۸۸/۳/۲۰ ۲۲:۳۲:۵۸