...در با صدای جیر جیر ملایم باز شد و آن چه در پشتش بود برای دو دانش آموزان جوان نمایان ساخت.پشت در چیزی جز گرگینه پشمالویی به اسم ریموس لوپین نبود.
لوپين: (
)
سيريوس: "اين اينجا چكار ميكنه؟"
جيمز: "الان وقت اين سؤالاست؟
عجله كن..."
سيريوس و جيمز تا با لوپين مواجه ميشوند تغيير شكل ميدهند ...و تازه بعد از اينكه تغيير شكل دادند متوجه ميشوند كه توده ي خاكستري و خون آلودي در گوشه ايي از آن دخمه افتاده..
- "اين كيه مهتابي؟!"
- "پا نمدي!!... اون پشت خاكستريه!"
- "
...تو از كجا ميدوني شاخدار؟"
- "اين چرا اينجوريه مهتابي؟ نكنه تو گا..."
لوپين با غرشي به او نزديك شد: "آره؛ چون اون تموم زندگي و آينده ام رو به آتيش كشيده، نه من بلكه تموم اونايي كه يه روزي مثل من فقط كودكي بودند كه سر راهِ اين خونخوار قرار گرفتن..."
- "ولي مهتابي..."
- "بس كن شاخدار... اون حق داره؛ به منو و كاري كه والدينم باهام ميكنن نگاه كن؛ و ببين من چقدر ازشون متنفرم... يا هر دومون از زرزروس متنفريم... اما اين نه تنها والدينش نيست تازه فرق هم ميكنه... خيلي از موقعيت هايي كه ما داريم رو ندا..."
جيمز به لوپين نزديك شد: خيله خوب. اممم ميدونستي اينجاست؟"
لوپين كه نگاهش به پشت خاكستري ثابت مانده بود گفت: "نه. ميدوني كه امشب بايد ميرفتم جيغ زن. گفتم قبلش بيام و شما رو ببينم."
رويش را برگرداند و ادامه داد: "گفته بودين مياين اينجا." و به پشت خاكستري اشاره كرد "كه اينو اينجا ديدم"
جيمز: "پس بگو چرا دامبلدور اين همه محافظت واسش ترتيب داده."
سيريوس: "حالا تصميم داري بخوريش. ميشه منم يه گاز ازش بخورم"
- "چي ميگي سيريوس؟! درسته تغيير شكل دادي، ولي واقعا خوي و رفتارت هم تغيير كرده؟"
سيريوس با ناراحتي گفت: "فقط يه گاز!!!"
جيمز كه در هيبت يه گوزن به سيريوس چشمك ميزد گفت: "فعلا بايد فكر كنيم، ببينيم چطور ميشه لوپين رو از اينجا خارج كرد؟"
.
.
.
سيريوس:
لوپين كه با نگراني و درندگي به اونا نگاه ميكرد گفت: "چي؟"
- "تو خيلي اوضاعت بايد خراب باشه كه به فكر خودت نرسيد شاخي"
- "چي؟"
- "شنلت ديگه بوقي!!!"
- "اوكي! پس تو اينجا پيشش بمون تا بيام."
جيمز كه فكر ميكرد سيريوس به شكل سگ بيشتر از او از پس لوپين برمياد اونها رو گذاشت و تغيير شكل داد و سريع از اونجا خارج شد.
با هر دردسري بود به خوابگاه رفت و برگشت. تا رسيد به دخمه ي تاريك، از پشت در داد زد: "لوپين يه لحظه چشماتو ببند!!!!!"
سيريوس داد زد: "بيا تو جيمز"
جيمز كه خيلي ژانگولرانه كلمات سگيه سيريوس رو شنيده بود(
) وارد دخمه شد و شنل رو روي هر سه تايي شون كشيد و زير شنل تغيير شكل داد
هر سه آروم و بيصدا، از ا ونجا اومدن بيرون و وارد راهرو شدند.
- "بلاخره رسيديم. مهتابي! پانمدي! برين تو. شششششششش(افكت ساكت كردن!) زود برين جيغ زن، منم الان ميام."
لوپين: "تو كجا ميري؟"
- "ميرم خوابگاه و برميگردم."
- "نكنه ليلي دوباره بهت پيله كرده بود؟"
جيمز: (
) نه! ميخوام برم به پيتر بگم كه اونم بياد. امشب توي هاگزميد خيلي خوش ميگذره...(
)