_ چی گفتی؟
_ شنیدی که! گفتم باز نمی شه! همش تقصیر شما دوتاست.
پیتر با نگرانی به در قفل شده نگاه کرد و گفت :
_ به نظر شما چند ساعت طول می کشه تا بفهمن با ناپدید شدیم؟
جیمز چوب دستی اش را کشید و ریموس را کنار زد و گفت :
_ حرف بی خود نزن! ما از اینجا میریم بیرون... الهمورا...
صدای قفل در که کمی از جایش تکان خورد در سکوت راهرو پیچید اما به نظر می آمد طلسم اثری نداشته است.
سیریوس که برق شیطنت در چشمانش بود گفت :
_ ول کنید بچه ها ! درس چیه! کلاس کدومه... بیایید بریم ماجرا جویی!
و سپس به طرف درب روبه رویشان حرکت کرد و قبل از اینکه یکی از آن سه نفر اعتراضی کند در را باز کرد.
همه چیز به نظر عادی می آمد.
_ لوموس! د راه بیافتید دیگه! نکنه می خوایید تا ابد اونجا وایستید تا شاید فرجی بشه هوم؟
جیمز هم مشتاقانه در حالی که به سیریوس نزدیک می شد و داخل راهروی باز شده رو به رویشان سرک می کشید گفت :
_ سیریوس راس میگه. من که خیلی دلم می خواد بدونم اون تو چه خبره!
ریموس به پیتر نگاه کرد و سپس هردو چوب دستی کشیده و برخلاف میلشان به دنبال آن دو به راه افتادند.
چند دقیقه ای در سکوت گذشت که پیتر سکوت را شکست.
_ دیوارا رو! چه چیزای عجیبی روشون نقاشی شده!
در کلاس تغییر شکل _ دوشیزه اوانز شما از علت غیبت این چهار دانش آموز مطلع نیستید؟
لیلی نگران به پرفسور نگاه کرد و گفت :
_ نه!
و سپس با خودش گفت :
_ ولی اونا همش به دنبال دردسرن! معلوم نیست الان دارن چه دسته گلی به آب میدن!
*******
فکر کنم سوژه قبلی هم تازه داده شده بود هم قابل ادامه دادن بود!
بهرحال لینی عزیز به خاطر فعال کردن تاپیک متشکرم.