هوگو:این یک رمز تاز بود باز ورمتیل میخواد تو رو بکشه
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smil4b45f0db7e235.gif)
-احمق ما الان تو ناکجا آبادیم. معلوم نیست کجاییم. معلوم نیست چی به سرمون می آد.معلوم نیست...
-بسه دیگه. ساکت!!!!بیا ببینیم اینجا کجاست.لوموس
-باشه بریم.لوموس
صدای شالاپ شلوپ پاهایشان می امد و موش هایی با چشم های قرمز از زیر پا هایشان فرار می کردند
سدریک:من از موش می ترسم.
-خفه
-چقدر تو خشنی
در مدرسه
رز(با گریه):داداشم کجاست؟
ویکتور در حالی که یک دستش را بر شانه رز و در دست دیگرش اب قند رز را گرفته بود گفت:مطمئن باش پیداشان می کنیم
-تو هم فقط بلدی بگی پیداشون میکنیم. مطمئنم الان موش ها تو بدن دادشم هتل درست کردن
-تو از کجا میدونی اون جایی که هستن موش داره
رز در حالی که داشت اشک هایش را پاک می کرد گفت: میدونم دیگه ما با هم تله پاتی داریم.
3 ساعت بعد (اوف... چقدر زیاد) تو همون جای مخوف
سدریک:بابا خسته شدم
داشت بالا را نگاه میکرد که پاش به نخی گیر کرد و با زمین هموار شد
هوگو : چی شد دست و پا چلفتی
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smil4b45f0db7e235.gif)
و ناگهان...................