نیمه های شب بود، نور وهم آور مهتاب از درون پنجره مجازی به داخل تالار افتاده بود و صداهای عجیبی از سرزمین بیناموسی ها به گوش می رسید (!) ...
پیوز در میان تاریکی شب در تالار پرسه می زد ...
( از پشت صحنه اشاره میکنن مگه پیوز خواب و زندگی نداره ؟ من تصریح میکنم که پیوز شبا میره از اعمال بیناموسی ملت فیلم میگیره ... بعله ! ) پیوز در میان تاریکی ها، متوجه باریکه نور سوسوزنانی شد، که از میان شکاف در حمام عمومی به داخل تالار می تابید... با خوشحالی به سمت حمام رفت و آرام در را باز کرد، درون حمام لورا را دید که در کمال تاسف و تاثر، لباس کامل پوشیده بود (
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil4f87046ed246c.gif)
) ... پیوز آرام جلو رفت و پرسید : « لورا چیکار میکنی ؟ »
لورا در حالی که محتویات فیروزه ای رنگ لوله آزمایشی را درون مایع طلایی رنگ درون پاتیل میریخت گفت : « معجون عشق درست میکنم ! »
دنگ ! (افکت برخورد فک پیوز به زمین)
(از پشت صحنه اشاره میکنن مگه فک روح هم به زمین میخوره و صدا میده ؟ ولی من تکذیب میکنم و میگم فک پیوز هرکاری دلش بخواد میکنه !! ) _
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil524137e61e4f1.gif)
... برای کی درست میکنی ؟
لورا با حالتی رویایی گفت : « جک دامبلدور ! »
سپس دستش را زیر چانه اش زد و به نقطه ای نزدیک سقف خیره شد، بالای سرش در امتداد نگاهش، ابر پنبه ماننده شکل گرفت و تصویر لورا و جک که داشتند همدیگر را می بوسیدند و کارهای بدی میکردند که من از توصیفش معذورم (!) نقش شد ...
شلپ ! (افکت افتادن فک پیوز درون استخر حمام !)
پیوز ابر بالای سر لورا را فوت کرد و ابر مانند ذرات دود پراکنده شد، لورا قیافه ای گرفت و مایع درون پاتیل را چندبار در جهت عقربه های ساعت هم زد، دود قهوه ای رنگی از آن بلند شد و فضای حمام را پر کرد ...
پیوز گفت : « لورا من همیشه میخواستم یه چیزی رو بگم ... من ... من دوستت دارم عزیزم ... همیشه داشتم ... »
لورا در حالی که با دقت به معجون خیره شده بود گفت : « خوب ... ؟ »
سپس چیزی شبیه سنگ را درون پاتیل انداخت ... صدای انفجار کوچکی با نوری شدید همراه شد، لحظاتی بعد صورت لورا کاملا از دود سیاه شده بود و موهایش سیخ بود ...
( از پشت صحنه اومدن یه چیزی اشاره بکنن ولی من انگشت وسطم رو بهشون نشون دادم !
) پیوز گفت (انگار نه انگار اتفاقی افتاده!) : « لورا به نظرت بهتر نیست دو تا همگروهی که همدیگه رو به خوبی میشناسن با هم باشن، به جای این عشقای از روی ظاهر بین گروهی ... ؟ »
لورا با حالتی بی تفاوت معجونش را هم زد و گفت : « چرا خوبه ... »
پیوز با ناامیدی گفت : « لورا ... عشق من ... »
_ به نظرت کار میکنه ... ؟
به پیوز خیره شد و به معجون اشاره کرد ...
پیوز :
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil523d4afdf156b.gif)
** ** ** ** ** **
فردا صبح همه در جنب و جوش بودند. کینگزلی فریاد میزد : « لودو لباست از توی شلوارت بیرونه ... آنتونین بیا جورابت رو از توی یخچال بردار ... ریتا درست گردگیری کن ... روفوس به جای شونه زدن سیبیلات بیا جای مبل ها رو درست کن ... لورا ... لورا کجاست ؟ ... لورا ؟
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil52413871c9ea5.gif)
»
در همین لحظه پیوز هراسان از تابلوی ورودی تالار رد شد و گفت : « داره میاد طرف تالار ما ... زود باشین ... »