هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: حمام عمومي هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۸:۳۲ یکشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۰

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 1473
آفلاین
در همین هنگام یکی (!) از کمد می پره بیرون.

- دِ آخه احمق! خودت پستو نوشتی! خودت میخواستی بکشی ملتو.

درک کمی فکر میکنه اما حرف اون یکی براش منطقی به نظر نمیاد. اما نکته ی دیگه ای به ذهنش میرسه که ترجیح میده با همه در میون بذاره.

- امم.. خب حالا همتون از کمد بریزین بیرون پس!

تمام هافلی ها از گوشه کنار و در دیوار و غیره می ریزن بیرون و مثل یه عده حشره که به یه تیکه عسل خشک شده حمله میکنن روی سر دامبلدور ریختند.

تنها کسانی که دور ایستاده بودند و نگاه میکردند، رز و درک بودند.

رز نیشخندی شیطانی زد و گفت:

- بوقی حالا دیگه من نویسنده پستم! بزنم بکشمت؟

درک از رز در این صحنه به شدت میترسه و به جمع حشرات دیگه می پیونده.

چند دقیقه بعد

دامبلدور پشت میزش افتاده بود و ستاره های زرد رنگ مرتب دور سرش می چرخیدند. هافلی ها یه گوشه دور هم جمع شده اند و به شدت در حال پچ پچ اند.

- بفروشیمش به دامبلدور؟

- مگه اون پیر خرفت پول داره؟

- معلومه که داره! بریم بگیم بهش؟

گلرت ناگهان جلو آمد و گفت:

-نوچ! من نمیذارم چوبدستیمو ازم بگیرین!



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: حمام عمومي هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۵:۱۵ یکشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۰

درکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۶ یکشنبه ۳ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۴:۱۱ پنجشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۴
از اون بالا کفتر که هیچ، کرکس هم نمیاد
گروه:
مـاگـل
پیام: 299
آفلاین
سدریک با چشمان باز به گلرت خیره شد و گفت:
- ابرچوبدستی رو ازت گرفت؟
- خب آره
- بعد تو همینجوری ایستادی و منو نگاه می کنی؟
- خب میگی چی کار کنم؟
سدریک یکی میزنه پس گردن گلرت و میگه:
- بی غیرت! تو غرور و شرف تمام هافلپاف رو به فنا دادی! تو آبروی ما رو بردی! آبرو به جهنم، بدون ابرچوبدستی چطوری بدهیمونو بپردازیم؟
ریتا: راست میگه، ما باید ابرچوبدستی رو پس بگیریم! باید!
رز حرف ریتا رو ادامه میده و با جیغ میگه: آره! من یه نقشه دارم!
بقیه ملت هافلی: چه نقشه ای؟
رز: میریم دفتر دامبلدور، میریزیم سرش و ابرچوبدستی رو ازش میگیریم!
بقیه ملت هافلی:
برتی: آخه باهوش! مگه ندیدی دامبلدور با کینگزلی چی کار کرد؟ هممون رو میندازه تو قفس فاوکس!
رز: نه! من محاسبه کردم دیدم فاوکس یه قفس بیشتر نداره که اونم الآن جنازه کینگزلی توشه و کسی دیگه ای توش جا نمیشه
بقیه ملت هافلی: ما می تونیم!!!
دو دقیقه بعد همه ملت هافلی با سربند های طلایی رنگ "یا هلگا" پله های دفتر دامبلدور رو سینه خیز میرن بالا! البته روی سربند سدریک نوشته بود "یا پروفسور والا مقام و گرانقدر، مرحومه مغفوره، بانو هلگا هافلپاف، فوق تخصص همت مضاعف، تلاش مضاعف، موسس و مدرس مدرسه سحر و جادوی هاگوارتز"
دابی رو به جمع میکنه و میگه: می خواید من فداکاری کنم دونه های برتی بات رو ببندم به رو بالشتیی که پوشیدم و خودمو بندازم زیر دفترش؟ اصولا فداکاری تو خون جن های خونگیه! پدر بزرگ خودم شب عروسیش وقتی داشت دنبال قطار سیر و السیر هاگوارتز می دوید، رو بالشتیش رو آتیش زد!
رز: واای! چه کار شجاعانه ای؟ بعدش چی شد؟
دابی: حراست هاگوارتز و جرم دزدی از آشپزخونه و آتش سوزی عمدی اعدامش کردن!
برتی: اگه پدربزرگت رو شب عروسیش اعدام کردن چجوری پدربزرگ تو شد؟
دابی: مادربزرگم بعدا با یه جن دیگه عروسی کرد و ...
ملت هافلی: عجــــــــــــــــــــــب!
سدریک: الآن وقت این حرفا نیست!
برتی: راس میگه بچه ها، ما الآن باید حواسمون به نقشه مون باشه! بیاید به دامبلدور حمله کنیم!
ملت هافلی: حق با برتیه! ما همه سرباز تویی، گوش به فرمان توییم برتی!
برتی: به شماره سه، یک... دو... فقط قبلش من اینو بپرسم، سدریک، الآن وقت کدوم حرفا نیست؟
سدریک:
----------------------
بالاخره بعد از ساعت ها و دخالت خارج از رول نویسنده پست، بچه ها به دفتر دامبلدور هجوم می برن!
----------------------
گلرت: آلوهومورا به شدتا!
ولی در برخلاف انتظار همه اصلا باز نمیشه! گلرت کمی فکر می کنه تا یادش میاد که چوبدستی نداره، در نتیجه جاشو به ریتا میده
ریتا: آلوهو... آخ یادم نبود خشونت با روحیات من سازگار نیست، اگه بود که من شکل جانورنمام گرگ میشد، سوسک نمیشد که! حداقل زنبور هم نشدم که نیش داشته باشم
ملت هافلی: برتی تو اول برو پس!
برتی: ریتا عزیز من گریه نکن! بیا اصن خودم یه دونه برتی بات با هر طعمی بهت بدم
ملت هافلی: هوی برتی با توایم ها! تو اول برو تو دفتر!
برتی:
نویسنده پست: هوی بوقی ها میرید تو یا نه؟ پستم طومار شد دیگه یالا حمله کنید! اصن من همین الآن میگم هر کی آخر از همه بره تو دفتر دامبلدور، توی پستم می کشمش!
بوووووووووووووووم!
در دفتر دامبلدور بدون هیچ وردی کان لم یکن(!) میشه و ملت هافلی هجوم می برن به سمت دامبلدور!
دامبلدور برای لحظه ای معادل یک میلیاردم ثانیه بهت زده میشه و بعد ابرچوبدستی رو بلند می کنه و به سمت برتی بات میگیره که از ترس جونش چندین متر جلوتر از بقیه است و میگه:
- هافلیوس قفسیوس!
برتی به طرف قفس فاوکس پرت میشه ولی همون طور که رز پیش بینی کرده بود، جنازه کینگزلی تو قفس بود و برتی توی قفس پرت نشد! ملت هافل نگاهی به همدیگه میندازن و پیروزی رو در ناصیه همدیگه می خونن!!!
هافلی ها رو به دامبلدور:
- به من می خندیدید؟ من می دونم و شما! هافلیوس گوشه کناریوس!
در کمد ها و کشوهای دفتر دامبلدور باز میشه و هافلی ها یکی یکی به گوشه و کنار دفتر دامبلدور پرت میشن! دامبلدور در حالی که به این شکل می خندید، ناگهان متوجه دود غلیظی وسط دفترش میشه و آخرین هافلی در میان دود ظاهر میشه. دامبلدور دوباره چوبدستش رو بالا میاره و با بی حالی میگه:
- هافلیوس گوشه کناریوس!
ولی هیچ اتفاقی نمی افته و هافلی تازه ظاهر شده به این شکل در میاد و میگه:
- پیرمرد خرفت! من خودم نویسنده پستم! حواست نبود من توی پست چندجا فضاسازی مخفی کردم و دفترت رو طوری تغییر دادم که گوشه و کنار دیگه ای نداشته باشه
دامبلدور به این شکل به درک که همون نویسنده پست بود نگاه میکنه و لبخند ملیحی به این شکل می زنه. درک با ابهت داد میزنه:
- نخند پیرمرد خرفت! می خوای توی پستم بنویسم که همه دندونات ریخته؟ ها؟ من که طومار به این درازی نوشتم، یه خط دیگه هم روش!
ولی دامبلدور باز هم به لبخند ملیحش ادامه میده و درک باز هم اونو تهدید می کنه اما هیچ کدوم از تهدیداش رو دامبلدور اثر نمیذاره
درک: خو بوقی یکم بترس حداقل ناسلامتی من نویسنده پستم
دامبلدور: خو بس که خنگی! برو چن خط بالاتر پست خودتو بخون تا ببینی خودت نوشتی هرکی آخر از همه بیاد تو دفتر من، میمیره!
درک:

------------------------------------------------------
می دونم خیلی طولانی شد ولی خو اونایی که منو یادشونه (مثلا این پیرزنه ریتا!) میدونن که من کلا به ندرت پیش میاد پست کوتاه بنویسم چه برسه به الآن که بعد از n سال دوباره دارم می نویسم


ویرایش شده توسط درک در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۲ ۱۵:۲۱:۱۲
ویرایش شده توسط درک در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۲ ۱۵:۲۸:۱۹


Re: حمام عمومي هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۲:۳۴ یکشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۰

برتی بات


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۴ شنبه ۱ مرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۶:۲۲ دوشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۵
از آن‌جا که رنگ آسمانش طلایی است، سرزمین هافلپاف!
گروه:
مـاگـل
پیام: 112
آفلاین
دامبلدور یهو بلند میشه و میکشه زیر گوش رز.

رز: تو که الان داشتی فکر میکردی. واسه چی میزنی؟!!!!

دامبلدور: اون دامبلدور پست سدریک بود که گاگول بود هیچی بهتون نگفت اما منو اینطوری فرض نکنید... اگه بخوام به حرف چهار تا وروجک مثل شما گوش بدم که دیگه هیچی. اصن شما دیگه نمی‌خواد تالارتون رو تمیز کنید، من به جن‌های مدرسه میگم این کارو ادامه بدن ولی بدهیتون پای خودتون!

در همون لحظه کینگز رو جو غیرت و اینا میگیره و در حالی که دکمه‌های لباسشو تا حد فاصل سینه و شکم باز میکنه به سمت دامبل هجوم میاره:
-به چه حقی رو دخترای تالار ما دست بلند می‌کنید؟ آآآآآآآآآی نفس کش ...

دامبلدور خیلی عادی و در کمال آرامش چوبدستیشو بالا میاره و کینگز با همون شدت و سرعتی که داشته به سمتش میومده اما در جهت عکس به عقب شوت میشه و سرش میره تو قفس فاوکس. در همون لحظه فاوکس هم که میخواسته تجدید حیات کنه آتیش میگیره و سر این کینگز هم این وسط آتیش میگیره و فاوکس تبدیل به خاکستر میشه و سر کینگز هم تبدیل به خاکستر میشه و یه ققنوس دیگه از درون خاکستر بیرون میاد اما هیچ کینگزلی جدیدی از درون خاکستر بیرون نمیاد.

هافلپافی آب دهنشون رو قورت میدن و به خاکستر کینگزلی نگاه میکنن و بعد به هم نگاه میکنن و چون کلا ته رفاقت و اینا بودن تصمیم میگیرن که انتقام دامبلدور رو بگیرن.

ریتا: گلرت. تو قوی‌ترین عضو هافلپاف در دوئل کردنی. برو با دامبلدور مبارزه کن و اونو شکست بده. برو گلرت ...
بقیه هافلپافی‌ها همه با هم: برو گلرت ...
ریتا: تو میتونی گلرت ...
بقیه هافلپافی‌ها: تو میتونی گلرت ...
ریتا: تو بهترینی گلرت ...
سایر هافلپافی‌ها: تو بهترینی گلرت ...

گلرت رو هم جو میگیره و در حالی که حواسش نبوده بقیه دارن از در پشت سرشون خارج میشن چوبدستیش رو بیرون میاره و به سمت دامبلدور هجوم میبره.

تالار هافلپاف:


ملت دور یه سفره محقر جمع شدن و به صرف نون و دانه‌ی همه مزه دارن شکم خودشون رو سیر میکنن و تو دلشون برتی رو دعا می‌کنن که در این بی‌غذایی و قحطی براشون دانه‌ی همه مزه آورده بود و البته اسکورپیوس رو هم دعا میکردن که از آشپزخونه براشون نون کش رفته بود هرچند نون رو با جغد فرستاده بود خودش هنوز به تالار برنگشته بود و بگذریم که از پشت اشاره میکنن که جن‌های خونگی احتمالا دستگیرش کردن دارن با جاروی آشپزخونه آدمش میکنن.

رز در حالی که یه نون کامل رو میچپونه تو دهنش تا مزه‌ی دانه‌ای رو که طعم پشم بز میداده از دهنش بره میگه:
-سدریک کجاست بچه‌ها؟

ریتا هم که اصن تو کلاسش نبوده نون و دانه‌ی همه مزه واسه ناهار بخوره در حالی که سعی میکره با ورد مافلیاتوس قار و قور شکمشو مخفی کنه جواب میده:
-گفت میره کتابخونه تالار تا یه راهی برای نجات تالار پیدا کنه هر چی باشه اون سدریکه و باید یه کاری بکنه.

برتی: احتمالا مرده تا الان. هیچ صدایی ازش نمیاد.

بوم!

در کتابخونه از جا کنده میشه و سدریک فریاد زنان بیرون میاد:
-یافتم! ... یافتم!
ریتا: اِ! ارشمیدس!
رز: ریتا یه چیزی بخور از گرسنگی توهم زدی. ارشمیدس کجا بود. سدریکه.
ریتا: عمرا چیزی بخورم. من حاضرم توهم بزنم اما دانه‌ی همه مزه با نون نخورم.

و چپ چپ به برتی نگاه میکنه.

برتی:

سدریک کتابی رو که تو دستش بوده میکوبه وسط سفره و تا اون اندازه که اندک گلوکز های خونش بهش انرژی میداده فریاد میزنه:
-اینجا رو بخونید!

ملت هافل خم میشن رو کتاب:

ابر چوبدستی، چوبدستی سرنوشت و قدرتمندترین سلاح شناخته شده در دنیای جادوگران. این چوبدستی که توسط مرگ به یکی از برادران پورال هدیه شد از با ارزشمندترین اشیا شناخته شده است که قیمت تقریبی آن 10 به توان شیش گالیون پیش‌بینی شده است. هرچند از مکان دقیق این چوبدستی اطلاعاتی در دسترس نیست.

هافلی‌ها سرشون رو بالا میارن و در حالی که تو چشماشون برق سکه‌های گالیون منعکس شده بوده با دهن باز به هم خیره میشن.

در همون لحظه گلرت وارد تالار میشه و با اوج فلاکت به بقیه نگاه میکنه اما ریتا با شادمانی فریاد میزده:
-گلرت تو زنده موندی! ما یه راه جدید برای پولدار شدن پیدا کردیم و چه کسی بهتر از تو میتونه این کارو انجام بده؟ ما ...

گلرت حرفش رو قطع میکنه:
-من شکست خوردم. دامبلدور چوبدستیم رو گرفت و حتی گفت در آینده آبروم رو هم میبره و کاری می‌کنه که همه با بدنامی ازم یاد کنن، به عنوان یه جادوگر سیاه.

رز: اشکال نداره، همین که زنده موندی نشون میده چقدر قوی هستی. چوبدستی برتی رو بگیر و برو ابر چوبدستی رو پیدا کن!
گلرت: حالیت نیست‌هاااااا ... میگم دامبلدور منو شکست داد و چوبدستیم رو گرفت. ابرچوبدستی دیگه متعلق به اونه.

ریتا: یعنی چی؟!

گلرت: تا چند دقیقه پیش من صاحب حقیقی ابرچوبدستی بودم چون من اونو از آخرین صاحبش دزدیده بودم...

ملت:



Re: حمام عمومي هافلپاف
پیام زده شده در: ۲۳:۱۳ شنبه ۱ مرداد ۱۳۹۰

سدریک دیگوریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۳ جمعه ۲۰ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۲۱:۴۰ دوشنبه ۹ اسفند ۱۳۹۵
از این طرف
گروه:
مـاگـل
پیام: 200
آفلاین
سدریک نگاهش به پیوز افتاد و به او گفت:
- چرا قیافه تا همچینی می کنی؟

پیوز از سوال سدریک جا خورد و گفت:
هیچی. همینجوری.
ملت داشتند به سمت تالار هافل میرفتند و پیوز به فکر فرو رفته بود:
بگم نقشم را. نگم نقشم را. چی کار کنم؟ نه من نقشم را میگم. من باید به هافل خدمت کنم. من یه هافلپافی اصیلم.

تالار عمومی هافلپاف

پیوز همه بچه ها را دور میزی گردی بزرگ که پایه های طلایی رنگ داشت جمع کرده بود و بعد از خوردن نصفِ لیوان آب گفت:
- بچه ها ما امروز اینجا جمع ...
سدرریک با لحن تندی حرف پیوز را قطع کرد و گفت:
- برو سر اصل مطلب. ما که بی کار نیستیم. صد تا کار هست که باید بکنیم.
پیوز بدون توجه به حرف سدریک ادامه داد:
- ما اینجا جمع شدیم که راه حلی برای بی پولی پیدا کنیم که من خوشبختانه این کار را کردم.

مکثی کرد که عکس العمل ملت را ببیند. همه ملت مشتاق بودند که ادامه حرف پیوز را بشنوند. پیوزهم سوء استفاده نکرد و ادامه داد:
- وقتی رز داشت با دامبلدور حرف می زد. دامبلدور نمی خواست که هیئت مدیره چیزی بفهمد که من توالت شویی میکنم.
- که چی؟
رز با هیجان این جمله را گفت و منتظر شنیدن جواب پیوز شد.
- می تونیم از دامبلدور حق سکوت بگیریم و اگر قبول نکرد به هیئت مدیره میگیم. شاید آن ها یه فکری به حالمون کردند.
- قبوله. امتحانش ضرر نداره.
رز بعد از گفتن این جمله به سمت دفتر دامبلدور رفت و ملت کنجکاو هافل پشت سر او آمدند.

دفتر دامبلدور

رز تمام ماجرا را برای دامبلدور گفت و در عوض می خواست که تمام خرج های هافل بر عهده دامبلدور باشد.

دامبلدور بعد از شنیدن حرف های رز عینکش را بر روی میزش گذاشت و به فکر فرو رفت.


ویرایش شده توسط سدریک دیگوری در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۱ ۲۳:۳۶:۰۶



Re: حمام عمومي هافلپاف
پیام زده شده در: ۲۰:۴۷ شنبه ۱ مرداد ۱۳۹۰

ریتا اسکیتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۶ چهارشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ پنجشنبه ۱۵ دی ۱۳۹۰
از تو اتاقم!
گروه:
مـاگـل
پیام: 568
آفلاین
ساعاتی بعد

ریتا در حالی که روسری صورتی براق و خوشگل نظافتشو از سرش میکشید با قیافه ای خوفناک و چشمانی قرمز از عصبانیت از حموم اومد بیرون و با صدای ناراضی فریاد زد: اوی!

ملت:...
ریتا با صدایی بلندتر: اوهوی!
ملت:...
ریتا: هوی!
ملت:...!

...

همه اعضا دور هم جمع شده بودند و با قیافه های متفکرانه ای و کمی ابلهانه زل زده بودند به رز و کینگزلی که سرها رو به هم نزدیک کرده بودند و درحال مشورت بودند. بعد از گذشت چند دقیقه رز کله کینگزلی رو هول داد عقب و صداش رو صاف کرد و گفت: ام... خوب منو کینگز کلی فک کردیم و نتیجه این شد تنها راهش همینه که کار کنیم.

ریتا جوش آورد و گفت: یعنی چی؟ من جونم بالا اومد. فر موهام بهم خورده! از صبح وقت نکردم ناخونامو درست کنم! جانورنماییم مشکل دار شد از خستگی! کلی قرار رو کنسل کردم! دابی هم که رفت... من دیگه کار نمیکنم گفته باشم

رز: همه باید کار کنن
ریتا: منو نگا

ابر سیاهی دور صورت ریتا رو فرا گرفت و کم کم او را در خود گم کرد، ملت هافل با صورت هایی نگران به این صحنه نگاه میکردند... دوربین زوم کرد رو چشمان ریتا که شبیه دراکولا شده بود و ناگهان صاعقه ای زد و...

گلرت: پخ

تمام فضاسازی به فنا رفت و ریتا در حالی که به گلرت چشم غره میرفت که تمام خفنی صحنه پیش رو نابود کرده بود به پشتی صندلیش تکیه داد و دست به سینه نشست.

سدریک که جو خوشتیبی و خرخونی و دانایی و اینا کلا گرفته بودش گفت: من میگم همه بریم با دامبلدور صحبت کنیم، یه کم هم اونجا گریه زاری میکنیم و خودمون رو میزنیم و اینا دلش میسوزه خودش بدهی تالارو میده!

در نتیجه اعضای هافلپافی به راه افتادند و آسه آسه و ریسه ریسه به سمت دفتر مدیریت مدرسه رهسپار شدند.

پشت در دفتر مدیر

- از هاگوارتز میکشن کنار همینه دیگه! کل مدیریت من رفت زیر سوال. یعنی چی که ما شرکت نمیکنیم! همش هم زیر سر کینگزلیه. کلا اونه که هی همه رو میبره زیر سوال! حالا هم نوبت مدیریت من شد که بره اون زیر... یعنی زیر سوال
- آخه هیئت مدیره بفهمه دانش آموزا توالت شوری میکنن میان در مدرسه رو تخته میکنن!
- توالت رو دادن به پیوز. مشکلی نیست
- اع؟ پس دیگه مشکلی نباید باشه... حالا تو نزار هیئت مدیره بفهمه دیگه!

تمام این مکالمات از پشت در داشت به گوش هافلپافی ها میرسید که از شدت اشتیاق برای شنیدن پشت در پرس شده بودند. رز برگشت و نگاهی به ملت پشت سرش انداخت و همه در عمق چشم های هم غرق شده و به فکر فرو رفتند

پیوز:


ویرایش شده توسط ریتا اسکیتر در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۱ ۲۰:۵۰:۵۵

... بگذرم گر از سر پیمان
میکشد این غم دگر بارم
می نشینم شاید او آید
عاقبت روزی به دیدارم...


Re: حمام عمومي هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۴:۲۳ شنبه ۱ مرداد ۱۳۹۰

رومیلدا وین old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ دوشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۲۱:۱۰ جمعه ۲۷ تیر ۱۳۹۳
از بیکران دور در روزگار نور در شهر بی عبور زیر درخت مهر
گروه:
مـاگـل
پیام: 157
آفلاین
- ریتا حموم رو تمیز میکنه. کینگزلی خوابگاهو. سدریک مطبخو. لورا پایگاه مقاومت بسیجو. دابی و هوگو و لی لی هم که می رن خود محوطه عمومی تالارو
تمیز میکنن. منم شروع میکنم به تعمیر وسایل تالار.

همه بدون هیچ حرفی مشغول کار شدند. لحظه ای بعد همه با لباس کار سرمه ای رنگ ، که البته مال سدریک گل های صورتی هم داشت، و روسری های صورتی رنگ ،
که البته مال سدریک گل های سورمه ای داشت، و کفش های کارگری ، که البته مال سدریک از آن حوله ای ها بود که رویش سنجاب و خرگوش دارد ، از این طرف به آن طرف می رفتند.

دابی و هوگو و لی لی هر سه دور هم جمع شدن زیرا هر سه قرار شد که تالارعمومی رو تمیز کنن .
دابی رو به هوگو و لی لی کرد و گفت :
-خوب شد رز کار آسونی بهمون داده باید کارا رو بین خودمون تقصیم کنیم تا زودتر تموم بشه خوب هوگو تو برو شومینه رو تمیز کن .
دابی نگاهی به شومینه انداخت و دید کلی خاکستر ریخته پاش و روی تاقچه بالای شومینه کلی خاک جمع شده .
-خوب همان طور که خودتم میبینی هوگو جان شومینه کلی کار داره تو هم که میدونم از پسش برمیایی .
-وتو لی لی خانم شمابرین برای جمع کردن آشغالا رو زمین و تکوندن فرش اتاقا وجارو کردنشون .
لی لی نگاهی به هوگو کرد و هر دو باهم به دابی گفتند پس تو چی تو چیکار میکنی ؟
-من ؟خوب من نظارت میکنم !
-نه بابا ؟
-باشه منم میرم تابلو ها رو تمیزمیکنم و شیشه ها رو پاک میکنم خوب شد حالا؟

هوگو و لی لی هر دو موافقت کردنند و هر کس رفت تا کار خودش را انجام دهد .
هوگو به سمت شومینه رفت که خاکستر ها را جمع کند و لی لی نیز آشغالهای روی فرش رو جمع میکرد که یکهو شروع به داد و فریادکرد :
-هی داری چیکار میکنی من هی آشغالا رو جمع میکنم تو هی پشت سرم آشغال
میریزی
لی لی این را به لورا میگفت که داشت یکی دیگه ازاتاقا رو تمیز میکرد و آشغالای اون اتاقو داخل تالار میریخت .
-هان؟باشه ببخشید دیگه این کارو نمیکنم .
-بیا اینم یه پلاستیک آشغالات رو داخل این بریز
-باش مرسی .
لی لی دوباره شروع به کار کرد.
لی لی زیرچشمی نگاهی به هوگو کرد و هوگو نیز به لی لی چشمکی زد ولی لی به طرف هوگو رفت تا یکمی با هم اختلاط کنند. :fan:
دابی همینطور که داشت شیشه ها رو برق مینداخت از داخل شیشه یهو تصویر لی لی و هوگو رو دید که دارن با هم راز و نیاز میکنن !
دابی سرش رو چرخوند و گفت:
-هی شما دو تا دارین چیکار میکنین در ملع عام بد آموزی داره واسه بقیه!

لی لی و هوگو از هم فاصله گرفتن و هر کدوم دوباره به کار خودشون رسیدگی کردن

دابی همه شیشه ها رو تمیز کرد و رفت به طرف تابلو ها که یهو !
-اخ این چی بود دیگه ؟
دابی دستشو آورد بیرون از پشت قاب روی دیوار و دید یه مشت آدامس سبز رنگ چسبیده به دستش .
-چند بار بگیم که این آدامساتونو نذارین اینجا
دابی با عصبانیت تمام این رابه بقیه گفت و دوباره به کارش ادامه داد.
در همان حال سدریک در حال تمیز کردن مطبخ بود که فریاد زد :
-هر وقت کــــــــــــوفت میکننین این گازو تمیزکنیین هر چی میسابم تموم نمیشه یه عالمه چربی روشو گرفته !
ریتا ازاون طرف جیغ بنفشی کشید
همه به سمت حمام دویدنند و گفتند چته؟ چی شده؟
-ریتا که لباس کارشو محکم گرفته بود و همچنان جیغ میزد با فریاد گفت :

ســـــــــــــــــــو ســـــــــــــــک !ســــــــــــوســــــــــک

همهی دخترا با هم شروع به داد زدن کردن و
هرکس به یه طرف فرار میکرد !
دابی اومد جلو و گفت حالا یه سوسک بود چرا انقد داد و فریاد راه انداختین ؟
شـــــــــــــپلق
دابی با یکضربه سوسک را کشت و ان را در سطل انداخت بیادیگه کشتمش برو سر کارت ریتا بدو برو حمام رو تمیز کن .
ترسو ها...!


چشمانت را

به مناظره دعوت می کنم


Re: حمام عمومي هافلپاف
پیام زده شده در: ۹:۲۸ شنبه ۱ مرداد ۱۳۹۰

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 1473
آفلاین
- من روشن میکنم!

صدایی ناآشنا اما در عین حال آشنا این را گفت و به شکل عجیبی تالار غرق نور شد. رز چشمانش را تنگ کرد.

- امم... نمیدونستم اینقدر شمع داره تالار.

- نه این به خاطر خاموش کن منه!

سر ها همه برگشت و دامبلدور رو به روی همه مشاهده شد.

- از اوضاعتون خبر دارم. متاسفانه کاری نمیتونین بکنین. مگر اینکه هر روز به جای جن های خونگی تالار خودتون رو عین دسته گل تمیز کنین منم حقوق بهتون میدم.

توق تاق تیق

- امم... در ضمن فکر کنم بهتره اون میز هم تعمیر بشه. اینجا زیادی اوراق شده.

دامبلدور پس از گفتن این حرف ها از در تالار بیرون رفت. رز بار دیگر جریان امور را به دست گرفت و گفت:

- امم...خب دوباره تعیین وظیفه می کنیم!

صدای غرولند همه ی بچه ها به هوا رفت اما رز به حرف خودش ادامه داد.

- پیوز که همون شغل شریف و پر در آمد توالت شوری.

پیوز دو سه گوجه به رز پرتاب کرد که همه با جاخالی دادن رز وارد پنجره ی بی ناموسی ها شد و کمی بعد صدای جیغی از آن سوی پنجره به گوش رسید.

- ریتا حموم رو تمیز میکنه. کینگزلی خوابگاهو. سدریک مطبخو. لورا پایگاه مقاومت بسیجو. دابی و هوگو و لی لی هم که می رن خود محوطه عمومی تالارو تمیز میکنن. منم شروع میکنم به تعمیر وسایل تالار.

همه بدون هیچ حرفی مشغول کار شدند. لحظه ای بعد همه با لباس کار سرمه ای رنگ ، که البته مال سدریک گل های صورتی هم داشت، و روسری های صورتی رنگ ، که البته مال سدریک گل های سورمه ای داشت، و کفش های کارگری ، که البته مال سدریک از آن حوله ای ها بود که رویش سنجاب و خرگوش دارد ، از این طرف به آن طرف می رفتند.



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: حمام عمومي هافلپاف
پیام زده شده در: ۲۳:۲۱ جمعه ۳۱ تیر ۱۳۹۰

سدریک دیگوریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۳ جمعه ۲۰ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۲۱:۴۰ دوشنبه ۹ اسفند ۱۳۹۵
از این طرف
گروه:
مـاگـل
پیام: 200
آفلاین
بعد از خداحافظی کردن ملت همه پشت شومینه صف گرفتند و یکی پس از دیگری غیب می شدند و به سمت محل کار می رفتند. رز و کینگزلی هم پشت میز کارشان نشسته بودند و مشغول حساب و کتاب بودند.

پنج ساعت بعد

همه بچه ها از سر کار آمده بودند و دور میز گردی بزرگ که روی آن شیشه بود و پایه های طلایی رنگی داشت نشسته بودند و مشغول حرف زدن بودند.
لاکهارت با صدایی کلفت گفت:
- من خسته شدم این قدر مثل جن خونگی شستم و روفتم.

سدریک با عصبانیت گفت:
- به مرلین اگه من دیگه پام را تو اون مغازه بذارم. صاحبش فقط بلده دستور بده.

و در ادامه دابی گفت:
- من هم که اونجا حوصله ام سر رفت. اصلا هیچ کس نیومد.

ملت همچنان به مشغول به بحث بودند که رز از میز کارش بلند شد و گفت:
- شما ها راست می گویید. ما برای کار کردن درست نشدیم. ولی باید بگم که با توجه به هزینه هایمان باید دو شیفته کار کنید.

ملت:
-
و به سمت رز رفتند.( ) ولی از شانس خوب رز برق ها قطع شد و رز به گوشه ای قایم شد.
- من از تاریکی میترسم.

- کی از تاریکی میترسه؟

- من گفتم.

- خب تو کی هستی؟

- سدریکم دیگه.
و همه زدند زیر خنده.
رز جیغی کشید و گفت:
- سوژه را منحرف نکنید. بحث سر بی پولی هافل بود. برقمونم قطع کردند. باید از دامبلدور کمک بگیریم. حالا یکی که نزدیکه در ورودی شمع ها را روشن کنه.




Re: حمام عمومي هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۳:۲۴ جمعه ۳۱ تیر ۱۳۹۰

رومیلدا وین old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ دوشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۲۱:۱۰ جمعه ۲۷ تیر ۱۳۹۳
از بیکران دور در روزگار نور در شهر بی عبور زیر درخت مهر
گروه:
مـاگـل
پیام: 157
آفلاین
ما باید کار کنیم! هر کاری! یه سری کلفتی یه سری خیاطی یه سری توالت شوری و به همین ترتیب! نباید بذاریم هافلپاف از بین بره!
بعد از تمام شدن حرفهایش رز به کینگلزی گفت از امروز یک لیست درست میکنم و به برد تالار عمومی میزنم که هرکس بخواد بره و اسمش رو بنویسه برای امادگی واسه کار کردن و پول در اوردن ...

رز بعد از زدن لیست کارها به برد طبق معمول شروع به زدن کرد و ملت هافل رو صدا کرد برای اعلام خبر کارکردن
-ملت هافل همه بیاین پایین که باید بریم کار کنیم
با صدای بلند رز همه سراشونو از اتاقا بیرون اوردن و گفتند :
-چی؟کار کنیم؟واس چی؟
رز شروع به صحبت کرد و گفت:
-از بس میرین حمام نمیدونم توی حمام چیکار میکنیین مگه شپش دارین که انقد میرین حمام ... و این چراغا رو تا صبح روشن میزارین و درس میخونید از این به بعد دیگه شمع روشن میکنید
-نمیدونم چرا این وزیر بوقی ما مثله ماگلا واسه ما یارانه نمی پردازه ...یه ذره از اون گالیونهاش کم بشه که دنیا به اخر نمیرسه
اعضای هافل بلاخره قانع شدن و قبول کردن که برن کار کنن
همه به سمت برد رفتن تا اسمشون رو بنویسن ... رز اضافه کرد و گفت : پول هایی که در میارین رو به من تحویل میدین 2% رو به خودتون میدم واسه زحمتی که انجام دادین
-ملت هافل
-چــــــــی؟ فقــــــــط 2% مگه ما نوکرتیم که بریم کار کنیم ولی فقط 2% به خودمون برسه ؟
-رز گفت:
-چتونه اره دیگه فقط 2% این همه اب و برق مصرف کردین و پولشو ندادین حالا باید جبران کنیین و پول بدین بهم تا دوباره اب و برقمون وصل بشه
همه رفتن و اسم نوشتن بعد از تموم شدن کارشون لیست رو به رز دادن و رز با صدای بلند شروع به خوندن کرد
-خوب خوب خوب ..اینم لیست الان واستون میخونم دیگه نمیشه تغییرش بدین مجبورین همین کارا رو انجام بدین
1-خودم کلاس رقص باله میذارم و به همه مدرسه خبر میدم بیان اسم نویسی کنن :banana:
2-دابی :توی مغازه چوب دستی فروشی الیواندر کار میکنه
3- سدریک :توی مغازه وسایل کوییدیچ کار میکنه
4-ریتا اسکیتر: توی روزنامه فروشی
5-پیوز: توالت شوری
6-اسکورپیوس مالفوی: CDفروشی
7-لاکهارت: کلفتی
8-ماتیلدا: خیاطی
.
.
.
.
.
.
-بعد از به پایان رسیدن لیست رز رو به اعضا کرد و گفت از فردا برید دنبال کار کردن و پول در بیارین ...هر هفته پول ها رو جمع میکنیم و به هر کس 2% از پولی که بدست اورده رو میدیم ..
-همه به اتاق برگشتند تا برای کارهایشان برنامه ریزی کنن
فردای اون روز در تالار زرد رنگ هافل جنب و جوشی بسیار زیاد برپا بود و همه در حال رفتن سر کار بودن ..
همه با هم خداحافظی میکردن و برای هم ارزوی موفقیت میکردن


ویرایش شده توسط دابی در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۳۱ ۱۶:۱۷:۰۳

چشمانت را

به مناظره دعوت می کنم


Re: حمام عمومي هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۳:۲۶ پنجشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۰

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 1473
آفلاین
سوژه ی جدید

- های مرغ سحر ناله سر کن!

صدای زیبا و دل نشین آبی که ملت هافلپاف آن ر ا گل نکرده بودند ، همرا با صدای نکره ( ) کینگزلی در فضای تالار پیچیده بود.

- هم صدای خوبم بخون تا بخونم! عمر من تو هستی! بمون تا بمونم! دههه! چرا آب قطع شد؟

کینگزلی با بدبختی کف های روی صورتش را پاک کرد و حوله اش را دور خود پیچید و کلاه ش را هم گذاشت تا کف های روی کله ی کچلش پیدا نشود! از در حمام عمومی هافلپاف وارد تالار عمومی شد و رز را دید که به شدت مشغول بررسی کاغذ بلند بالایی بود.

- رز! میگم تو نمیدونی که این آب چرا قطع شد؟

- چرا میدونم.

و برگه ای که مشغول بررسی اش بود را به سمت کینگزلی پرتاب کرد.

- اوه قبض آبه... چقدرم درازه!

- درسته! ما پول نداشتیم پرداختش کنیم اونا هم زدن آبمون رو قطع کردن. تا فردا هم برقمون قطع میشه و پس فردا گاز. مطبخ هم تعطیل میشه این طوری. به زودی هافلپاف کلا نابود میشه.

- نگران نباش رز! درستش میکنیم!

کینگزلی به عنوان ناظر تمام افراد هافلی را فراخواند و موضوع را با آنان در میان گذاشت.

- های ملت! ما باید یه کاری بکنیم! این طوری نمیشه!نه حموم داریم و نه غذا و نه تلویزیون! کسی ایده ای داره؟

همه با نگرانی به فکر فرو رفتند تا اینکه بالاخره گلرت گفت:

- ما باید کار کنیم! هر کاری! یه سری کلفتی یه سری خیاطی یه سری توالت شوری ( ) و به همین ترتیب! نباید بذاریم هافلپاف از بین بره!

^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^

روند سوژه:

اصلا سوژه مشخص تر از این میشه؟ هافلپاف بودجه نداره قبض ها رو بده در نتیجه آب و برق و گازش قطع شده. هافلی ها هم تصمیم میگیرن حسابی کار کنن تا پول در بیارن.سوژه هم طنز طنزه!



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!











شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.