هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: حمام عمومي هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۸:۰۱ سه شنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۰

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 1473
آفلاین
اما ناگهان برتی دستش رو پایین میاره... چشمانش رویایی میشه. گردنش رو کج میکنه و با محبتی عمیق به لودو نگاه میکنه. لودو که دستپاچه شده سکوت میکنه و منتظر میمونه.

ناگهان اطراف صفحه موج بر میداره و کم کم موج به وسط صفحه میرسه و تصویر خوابگاه و افراد معلق و در معرض خفگی و غیره در مقابل چشم برتی محو میشه و یه تصویر گری اسکیل پدیدار میشه...

خاطرات و افکار برتی

خیابونی پدیدار میشه و با اندکی توجه میشه انتهای اونو تشخیص داد که دو تا پسر بچه دارن بازی میکنن. صدای خنده ی پرشوری به گوش میرسه و یکی از پسرا زبونش رو برای اون یکی در میاره.

- دیدی گفتم لودو! دیدی گفتم! میدونستم میبرم این مرحله رو! رفتم مرحله 8. برو بگیر خونه رو.

لودو در حالی که خشم از چشمانش میباره به سمت خونه 8 میره تا برای سنگ اندازی برتی وایسه اونجا.

- برتی؟ میخوای بریم یه بازی دیگه بکنیم؟ مثلا بریم با بقیه بچه ها هفت سنگ؟

برتی نگاه عمیقی به لودو میندازه و سنگ رو پرت میکنه اون طرف پرچین یه خونه ای و همون هنگام صدای جیغی به گوش میرسه که البته دو پسر بچه دست در گردن هم میندازن و برای بازی کردن به سمتی میرن که صدای بقیه ی بچه ها از اون طرف میاد...


اطراف تصویر دوباره موج برمیداره و به وسط میرسه و تصویر خوابگاه مجددا جلوی چشم برتی ظاهر میشه. دکمه ی معلقیوس خنثائیوس رو میزنه و همه با کله روی زمین میفتن.

برتی همه رو از نظر میگذرونه و چشمش به ریتا میفته. و دوباره اطراف صفحه موج برمیداره...

... وسط بازی هفت سنگ برتی توپ رو با پرش فوق العاده ای میگیره تا به بقیه بزنه و سنگ ها روی هم چیده نشن. اما دختری جلو میاد که از تیم مقابله.
برتی توپ رو جلوی دختر میگیره:

- ریتا!

و توپ رو به بیرون از زمین بازی پرتاب میکنه و تیم برتی میبازه...


- لودو! ریتا! اینجا چیکار میکنین؟ بیاین بریم بازی کنیم!

رز چشمانش را گرد کرد:

- ینی به زمان کودکی ش برگشته؟ وای!



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: حمام عمومي هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۱:۲۱ دوشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۰

برتی بات


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۴ شنبه ۱ مرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۶:۲۲ دوشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۵
از آن‌جا که رنگ آسمانش طلایی است، سرزمین هافلپاف!
گروه:
مـاگـل
پیام: 112
آفلاین
خلاصه سوژه:

در یکی از روزهای تابستان، برتی توی حموم در حال شست و شوی خودش بوده که ناگهان به طرز دردناکی زمین میخوره و از حال میره. اعضای تالار بهش کمک میکنن و اون دوباره به هوش میاد اما متوجه میشن که برتی حافظه ش رو از دست داده و یه سری چیزها رو فراموش کرده. دیگه علاقه ای به ریتا نداره و حتی یادش نیست کارخونه دانه سازی داشته و فکر میکنه مغازه داره. ریتا هم افسرده میشه و دست به خود کشی میزنه اما زنده میمونه...

------------

رز ذوق مرگ میشه، دستشو میاره بالا و انگشتشو میزاره رو لبش ناز میکنه که یهو برتی چهرش تغییر میکنه. یه ابروشو میندازه بالا، اون یکی ابرو رو میندازه پایین و با چشم هاش به اینور و اونور نگاه میکنه ...

بیدل: به جای اینکه خودتو میکشتی اینقدر توصیف میکردی شکلک رو میزاشتی همون اول!
راوی: ببین بیدل، چند روز پیش فجر با سپاهان بازی داشته. میدونی که چند چند شده؟
بیدل: 3-2 به نفع فجر.
راوی: پس دهنتو ببند.

بیدل سرخورده میشه و تصمیم میگیره کلا برای مدتی در رول ها خودشو نشون نده تا تالار برای ظهور دوبارش آمادگی پیدا کنه. برتی به دست رز نگاه میکنه و پوزخند میزنه:
-هه هه ... ها ها ... چرا انگشتت اینطوری شده؟
رز: عهه ... رفته لای در.
گلرت: در رفته لاش! قاه قاه قاه ...

ملت همه برمیگردن و با حالتی فلسفی به گلرت نگاه میکنن و گلرت هم کلا سایلنت میشه. برتی با حالتی چندش وار به رز نگاه میکنه و میگه:
-چه انگشت های مسخره ای داره ... اصن خوشم نیمد!‍

روشو برمیگردونه و از خوابگاه میره بیرون. کینگزلی عرق پیشونیشو پاک میکنه:
-هوووف ... به خیر گذشت ...

بوم!

مشتی به صورت رز میخوره و کف زمین پهن میشه. ریتا طی یه حرکت انتحاری طناب رو از دور کمرش باز میکنه و دور گلوی رز حلقه میکنه و عربده میکشه:
-دِ آخه مگه وجدان نداری تو رو سر بی اف من خراب میشی؟ جلوی من واسش عشوه میای؟!!! آآآآآآآآآآآآآآی نفش کش ...

دنیا در دیدگان رز تار میشه. چشم هاش ذره ذره بسته میشه، نفسش بند میاد و از حال میره. ریتا فشار طناب رو بیشتر میکنه و کف از حلق رز میزنه بیرون. دست و پاش تکونی میخوره و بعد از چند ثانیه خفه میشه و میمیره.

بیدل: دو مین من نبودم بی جنبه. زدی کشتی طرفو تو سوژه؟!
راوی: خیلی کیف داد!
بیدل: کوفت! این پاراگراف آخر رو بردار سوژه رو درست کن وگرنه به اتحادیه بین المللی راویان گزارش کارتو میدما! خود دانی ...
راوی: اهم ... چیزه ... باشه الان درستش میکنم.

دنیا در دیدگان رز تاره میشه اما قبل اینکه اتفاق خوفناکی بیفته کینگزلی منو رو از جیبش بیرون میاره و دکمه ی تعلیق رو میزنه و به ناگاه همه از جمله خودش تو هوا معلق میشن و منو هم از دستش میفته.
لودو: فکر کنم دکمه ی select all رو زدی کینگز.

درک تو همون هوا یکی میزنه پس گردن کینگز:
- تو مگه گواهی استفاده از منوی نظارت رو نداری؟
-دارم دارم اما امتحان آیین نامش که مربوط به این موارد بود رو یکی دو بار افتادم آخرم یاد نگرفتم با تقلب پاس کردم.

در همون لحظه در خوابگاه دوباره باز میشه و برتی میاد داخل.
-من دوباره یادم رفت کلید رو بردام ... اِ ... شما چرا آویزونید همتون؟ :lol2:
لودو که به خاطر وزن زیادش فشار زیاد رو متحمل میشده فریاد میزنه:
-برتییی ... یار قدیمی ... اون منو رو از زمین بردار و ما رو نجات بده!

برتی به لودو نگاهی میندازه و ناگهان چهره‌ش خشمناک و قرمز میشه. انزجار وصف ناپذیری وجودشو فرا میگیره و و کلا قاطی میکنه! منو رو از رو زمین برمیداره و به سمت لودو میگیره:
-من تو رو میشناسم ... تو ... تو ...
لودو خوف میکنه:
-چی؟! چی میگی؟!! بابا اشتباه گرفتی ...
برتی به حرفای لودو توجهی نمیکنه. دستشو به سمت دکمه ی "معلقیوس ماکزیموس" میبره تا برای همیشه لودو رو از صحنه محو کنه. لودو تو هوا دست و پا میزنه و جیغ میکشه:
-ملت این منو اشتباه گرفته یکی یه چیزی بهش بگه ... کمک!!

بقیه که کاری از دستشون بر نمیومده چشم هاشون رو می بندن تا صحنه ی دردناک مقابلشون رو نبینن ...



Re: حمام عمومي هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۰:۴۶ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۹۰

گلرت گریندل  والد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۰ یکشنبه ۱۴ آذر ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۲:۴۵ سه شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۵
از تو خوشم میاد.
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 298
آفلاین
'کینگزلی، گلرت، درک و رز به طرف خوابگاه دویدند.
ولی وقتی در رو باز کردند سر گلرت به چیزی خورد که باعث شد ترس در فضا غوطه ور بشه.

گلرت:
درک: انا للهگا و انا الیها راجعون
رز:

در همین لحظه کینگزلی یه پس گردنی به رز زد و گفت:
- مگه نگفتم جیغ ممنوعه؟ این گریفیه.

اما چیزی که به سر گلرت خورده بود پاهای آویزون ریتا بود.
ملت جلوتر رفتند تا بتونن درست تر ببینند.
ریتا خودش رو با طناب دار از سر در خوابگاه آویزون کرده بود. چشمانش باز بود و به هافلی ها دوخته شده بود. دقیقاً مثل اینکه زنده بود.

گلرت به درک گفت:
- حاچی جان، مگه نباید برای دار زدن طناب رو به گردن بست؟
درک که مشغول دعا و طلب بخشایش برای ریتا بود گفت:
- چرا دیگه. دستور آسلامیش همینه.
- اونوقت اگه طناب رو به کمر هم ببندیم خفه می شیم؟
حاچ درک نگاه عاقل اندر سفیهی به گلرت انداخت و گفت:
- خوب نه. معلومه دیگه اسکول.
- آخه ریتا طناب رو به کمرش بسته.
ملت:

در همین حال ریتا پرسید: یعنی من نمردم؟
گلرت:
درک: پناه بر هلگا.
رز:
کینگزلی هم یه پس گردنی دیگه به رز زد و گفت:
- جیغ ممنوع.

گلرت گفت:
- خوب بی شعور چرا اسکول بازی در میاری؟ طناب رو باید به گردنت می بستی.
- نه بابا. اول به کمرم بستم داشتم خفه می شدم. باز کردم بستم به کمرم.
ملت:
ریتا:

در همین حین برتی اومد تو و گفت:
- بچه ها شما کلید مغازه ی منو ندیدین؟ ملت الان میان دونه ی همه مزه ...
صدای برتی مثل اینکه پیچ صدای یک رادیو کم بشه، کم شد و در آخر قطع شد.
نگاهش روی یه دختر 170 سانتی قفل شده بود.


ویرایش شده توسط گلرت گریندل والد در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۱۸ ۱۱:۳۱:۱۵

میون یه مشت مرگخوار/ زیر علامتی شوم
توی خ�


Re: حمام عمومي هافلپاف
پیام زده شده در: ۸:۱۰ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۹۰

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
- بله واقعا

لودو این را گفت و وارد اتاق شد و پشت سرش حاچی که دست برتی را گرفته بود وارد شد.

- اینم برتی شما، صحیح و سالم.

ریتا که به شدت ذوق مرگ شده بود جیغ زد: بـــــــرتی
و با آغوش باز به سمت برتی دوید.
ریتا هر لحظه به برتی نزدیک تر میشد و چیزی نمانده بود او ا در آغوش بگیرد!
ریتا یه نگاه به برتی کرد، برتی یه نگاه به ریتا.
ریتا مانند میدوید و برتی مانند منتظر بود.
قلعه ی هاگوارتز هم به پرواز درآمده بود و به سمت هند حرکت میکرد! فضا کاملا هندی شده بود و موسیقی های هندی هم پخش میشد و دیوار ها صورتی شده بودند و چیزی نمانده بود که ریتا و برتی به حالت :banana: درآیند ...

دوفـش

موسیقی هندی قطع شد و هاگوارتز که حوصله پرواز نداشت به مکان اولیه ی خود آپارات کرد و دیوار ها دوباره زرد شد و فضای رمانتیک و لاو از بین رفت و کلا همه چیز عادی شد.
نیم تنه ی پایین ریتا از حفره ای که روی دیوار ایجاد شده بود بیرون بود و نیم تنه ی بالایی او در اتاق مجاور بود.


- برتی احمق این چه کاری بود کردی؟

- چه کاری؟ دختره ی ایکبیری من اصن نمیشناسمش با اون قد کوتوله و دماغ یوری داش میپرید بغلم. شما بودید جاخالی نمیدادید؟

- برتی حالت خوبه؟ اون ریتا بود، این چه وضع حرف زدنه؟

- من خیلیم خوبم. فقط از اون دختره ی ایکبیری بدم میاد. حالا هم برین کنار از جلوی در که میخوام برم سر کارم.

- امروز کارخونه تعطیله ها برتی! جمعست.

- کارخونه چیه؟ شما خوبین؟ میخوام برم مغازم دیگه.

- تو که مغازه نداری.

برتی بدون کوچکترین توجهی از جا برخواست و از تالار خارج شد.
ملت هافل که از او قطع امید کرده بودند مشغول بیرون کشیدن ریتا از دیوار شدند و البته پیوز را هم به دنبال برتی فرستادند تا مراقب باشد و ببیند او کجا میرود.
ملت همه با هم بسیج شدند و عدّه ای پای چپ و عدّه ای پای راست ریتا را گرفتند و شروع به کشدن کردند.
عدّه ی دیگره هم بودند البته که از آن طرف از بالای شکم، ریتا را گرفته بودند و هل میدادند!

- یـــک دو ســـــــه، بکشـــــــــــیـــــــــــــــــــــــن.

- آااااااااااااخ ... آروم تر ... پامو به دو طرف نکشید ... آاااااای!

- یـــک دو ســـــــه، فشار بدیــــــــــــــــــــــــــــــن.

- آخــــــــــــــ ... آروم تر ... اینقدر فشار ندید ووو ملایم تر باو! گلرت بوقی تو چرا میکشی؟

گلرت بدن ریتا را رها کرد و گفت: هیچی اشتباه شد فکر کردم اینجاشو باید بکشم

بالاخره پس از تلاش فراوان و بکش بکش و آه و ناله ی ی ریتا، ریتا از دیوار خارج شد.
ملت که خودشان میدانستند چه کرم هایی ریخته اند و الان است که ریتا شروع به جیغ و داد کند و بگوید آنها بی غیرتند خودشان متفرق شدند و ریتا را تنها گذاشتند. البته او را با بیدل تنها گذاشتند!

- اوهوی بیدل! شیشه شیکسته نداری؟
- چرا دارم. واسه چی میخوای؟
- شکست عشقی خوردم، بی افم بهم محل نذاشته! میخوام برم خودمو بکشم.
- برای خودکشی اگه میخوای جای شیشه شیکسته از این ضامن دارا ببر! هم کثیف کاری نمیشه هم مار و گارانتی خارجی داره هم اگه راضی نبودی پس میگیرم
- چنده حالا؟
- 15 گالیون ناقابل!
- چهع خبرته؟ همون شیشه شیکسته بده من برم.
- باوشه! ولی فکر نکن میتونی الان که میخوای شیشه رو ازم بگیری میتونی ببینی من از کجا در میام و محل اختفام کجاست! شیشه رو با قدرت روایتم جلو پات ظاهر کردم
- مرسی، جبران کنیم ...
- خواهش میکنم، بای.

بیدل رفت و ریتا را با شیشه اش تنها گذاشت.


آنور تالار - مقابل پنجره مجازی

باریکه های نور از لابلای برگ درختان وارد تالار شده بودند کف تالار را خال خالی کرده بودند. هر از چند گاهی ابری از روی خورشید عبور میکرد و نور فضا کم و البته یکدست میشد. نسیم ملایمی فضای تالار را خنک و فرحبخش کرده بود و باعث شده بود ملت هر کدام گوشه ای لم بدهند و مشغول چرت بشوند.

- چه قدر چرت و پرت میبافی! اصل قضیه رو بگو جای فضاسازی بیخود و بی فایده.
-
- اوهـــوی بیدل! حالا که اینجایی جای پارازیت ول دادن بگو ببینم، ریتا خیلی از دست ما عصبانی بود؟
- نه بابا عصبانی چیه ... اصلا عین خیالش نبود. فورا یخورده شیشه از من گرفت و رفت پی کارش.
- خاک عالم به سرم! نواده ی هلگا داره معتاد میشه ...
- معتاد چیه، شیشه خورده ازم گرفت. احتمالا برای خودکشی میخواست!
- بریم نجاتش بدین تا کار دست خودش نداده



خارج از رول: این بادی فیش که من دارم چیه؟


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۱۸ ۸:۳۳:۰۱

هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


Re: حمام عمومي هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۶:۲۷ دوشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۰

ریتا اسکیتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۶ چهارشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ پنجشنبه ۱۵ دی ۱۳۹۰
از تو اتاقم!
گروه:
مـاگـل
پیام: 568
آفلاین
ریتا همینطور که داشت دنبال شیشه شکسته میگشت، گریه میکرد و گاهی میزد تو سرش. باز دنبال شیشه میگشت و یکی میزد تو صورتش. باز همینطور درحال گریه کردن دوروبرش رو نگاه میکرد و یکی میزد به پهلوش! کلا هرجا دستش میرسید میزد و دنبال شیشه شکسته میگشت

- عهه... چرا رفتی؟ کو این شیشه؟ صبح رز از دستش افتاد و شکوندش! شاید غلام علی* برداشتش... عرررر... چرا اینقدر زود رفتی؟ این تیغ اصلاح لودو کجاست؟ اگه با تیغ خودمو بکشم میگن یارو لولش بالاس...! نه البته لودو شپش داره زخمم عفونی میشه... برتی چرا اینقدر زود مردی آخه مردیکه حالا من واسه کی کلاس بزارم که بی اف ام مخترعه؟! عررررر

بیرون از خوابگاه

برتی رو از تالار خارج کرده بودند تا روحیه تازه واردا با دیدنش تضعیف نشه! درک گفته بود تا چند ساعت دیگه بهوش میاد. دور بدن برتی رو وقتی افتاده بود گچ کشیده بودند و جلوی در حموم و یک طناب زرد رنگ کشیده شده بود که روش نوشته بود : ورود ممنوع. منطقه حفاظت شده (لطفا کفش ها و جوراب خود را قبل از ورود دراورده و دست به بادی فیش برنز کننده ی لودو نزنید!)

بیدل: چرا لودو بادی فیش داره؟!
راوی: بیدل تو باز چهاردستو پا پریدی وسط رولِ منه راوی؟
بیدل: راوی که منم! من پدر تمام راوی های عالمم. من همه جا هستم!
راوی: این پست منه بوقی از پست من برو بیرون!
بیدل: بگو اول چرا لودو بادی فیش داره!
راوی: آخه گویا بدن سازی میره و هیکلش آرنولدیه... اینه که واسه مسابقات و اینا نیاز با بادی فیش داره که برنز شه!
بیدل: هام... خوب برو تو داستان.

خوابگاه

ریتا درحالی که تیغ دستش گرفته بود داشت تصمیم میگرفت که خودشو بکشه یا نه!

- عهه... اینکه خیلی تیزه! حالا چی میشه اگه من خودمو نکشم؟

پیوز که کلا همیشه در صحنه اس، یهو سرشو از دیوار خوابگاه آورد تو و گفت: نه ریتا خودتو نکش

- نه بزار این کارو بکنم من بدون برتی نمیتونم... بزار... نه خیلی تیزه نمیشه
- خوب بوقی میگم که خودتو نکش!

ریتا با قیافه ی متفکرانه ای تیغ رو دوباره رو دستش گذاشت و خواست فشار بده که... اوه نه اصلا نمیشه! خیلی تیزه!

ریتا: پیوز تو راه دیگه ای واسه خودکشی سراغ نداری؟ ببین نمیخوام زیاد درد داشته باشه اما با کلاس باشه که همه بگن اوه عجب دختر باحالی بوده چه کار خفنی کرده و اینا!
بیدل: ریتا من سراغ دارم... یعنی مربوط میشه به سال ها پیش. یه روز من داشتم تو یه جنگل میگشتم. روز خیلی خوبی بود. آفتاب وسط آسمون میدرخشید و سبزه ها با طراوت بودن. هوا نسبتا گرم بود و اگه بخوام به طور دقیق بگم چند درجه بوده...
پیوز جفت پا پرید وسط حرف بیدل و گفت: خفه شو!
بیدل:
ریتا: اع... بیدل مگه تو قیافه هم داری؟
پیوز: ریتا برتی اصلا نمرده
ریتا: واقعـــــــــــــا؟؟؟؟(با تن صدای خانوم شیرزاد بخونین)

......

*= محض اطلاع... این آقا نوکر تالاره هافلپافه


ویرایش شده توسط ریتا اسکیتر در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۱۷ ۱۶:۳۵:۱۵

... بگذرم گر از سر پیمان
میکشد این غم دگر بارم
می نشینم شاید او آید
عاقبت روزی به دیدارم...


Re: حمام عمومي هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۴:۲۷ دوشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۰

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 1473
آفلاین
سوژه ی جدید

- اونی که.... مدعی بود..عاشقته...

ریتا پشت در حموم عمومی هافلپاف نشسته بود و با شنیدن صدای برتی کیف میکرد.

- اونی که..یاهای یاهای یاها!

ریتا:

- مدعی بود... عاشقــــــ... آآآآآآآآآآآآآآ!

ریتا ناگهان از جا پرید.

- وای! وای! وای! برتی چی شد؟ برتی خوبی؟ برتی؟

با صدای جیغ ریتا تمام هافلی ها به سمت حمام هجوم آوردند و در لحظات آخر، روح آسپ را دیدند که از بدن برتی خارج شد. حاچ درک بدون توجه به جیغ های متعدد هافلی ها، به هیچ کس اجازه ی ورود به حمام را نداد. خودش وارد شد و پس از لباس پوشاندن به نعش () برتی، در حمام را باز کرد. همه ی هافلی ها در جست و جوی منشا حادثه داخل دویدند و این وسط یه دختر 170 سانتی زیر دست و پا له شد. غیر از رز که زیر دست و پا له شده بود ، یک نفر دیگر هم بیرون از حمام بود. ریتا که با صورت رنگ پریده ای به سمت خوابگاه می رفت.

18 دقیقه و 33 ثانیه و 14 صدم ثانیه بعد


گلرت با قیافه ی محزونی از حمام بیرون آمد و رو به رز گفت:

- لیز خورده.

رز: ای ...آ... اوممم..

- درک داره معاینه ش میکنه.

رز: ای...آممم...او...

- میگه مشکلی داره.

رز: ایمم...آ...اوو

در این لحظه درک از حمام بیرون آمد و با لب های خطی خود گفت:

- حافظه شو از دست داده.

-

درک به زور لبخدی زد و گفت:

- ولی خوب میشه. یکی بره ریتا رو بیاره یه وقت بلایی سر خودش نیاره...

در خوابگاه


- اههه! پس این شیشه شکسته هه کو؟ چرا پیداش نمیکنم؟ چیز دیگه ای برای خودکشی به ذهنم نمی رسه!



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: حمام عمومي هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۷:۴۷ چهارشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۰

ریتا اسکیتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۶ چهارشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ پنجشنبه ۱۵ دی ۱۳۹۰
از تو اتاقم!
گروه:
مـاگـل
پیام: 568
آفلاین
ریتا: سکته کرده!
برتی: ام... خوب پس من رفتم دیگه!
درک: بابا زنده اس... ریشی؟ ریشی؟

گلرت که احساس همزاد پنداری با دوست قدیمیش میکرد سعی کرد ذهنشو بخونه اما با عبارتی با این مضمون رو به رو شد: مشترک مورد نظر در دسترس نمیباشد... نو ریسپانس تو پیجینگ..!

گلرت رو به بقیه: سکته کرده

رز با نگاهی شیطانی رو کرد به بقیه و گفت: کسی که نمیدونه ما اینجا بودیم نه؟ همه این دفتر هم که الان تو دست ماهاس! میتونیم بی سر و صدا کارمونو بکنیم و بریم... یعنی خوب بدهی تالار رو میشه همین الان صاف کرد دیگه!
پیوز: منظور؟

رز که همچنان با حالتی شیطانی میخندید برگشت و به گوشه ای از اتاق خیره شد... بقیه هم نگاهش رو دنبال کردند و با گاو صندوق بزرگی رو به رو شدند که احتمالا توش پر از گالیون بود! به احتمال زیاد

روزنامه فردا صبح

دیروز، مدیریت هاگوارتز به علت سکته ی قلبی به بیمارستان سنت مانگو منتقل شد. معاون مدرسه اظهار داشت که بعد از بازرسی دفتر دامبلدور توسط بازرسان وزارت سحر و جادو، با گاو صندوق خالی مواجه شدند که احتمالا قبلا داخل آن پر از گالیون بوده! بر اساس شهادت تابلو های مدیر و مدیره های نسب شده در دفتر مدیر فعلی، آخرین کسانی که در محل جرم حضور داشتند، جمع کثیری از اعضای گروه هافلپاف بوده اند! هم اکنون این افراد برای بازجویی به وزارت خانه منتقل شده اند اما بر اساس آخرین اخبار رسیده از وزارت خانه، یکی از اعضای این گروه، به نام رز ویزلی، از دستگیری گریخته و هم اکنون فراری است. کاراگاهان زیادی به دنبال او هستند اما هنوز خبری از دستگیری او اعلام نشده!

رز روی قله ی یک کوه بلند:

پایان سوژه!


... بگذرم گر از سر پیمان
میکشد این غم دگر بارم
می نشینم شاید او آید
عاقبت روزی به دیدارم...


Re: حمام عمومي هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۵:۴۲ چهارشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۰

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 1473
آفلاین
- میدونستم! من گلم من سنبلم من بچه ی بلبلم باز میشم بسته میشم!

کم کم تمام هافلی ها رو جو میگیره و همه شروع میکنن به عمو زنجیر باف بازی کردن.

نیم ساعت بعد


- خب دیگه بسه! بریم سراغ دامبلدور بهش بفروشیم.

رز بعد از گفتن این حرف، درست مثل یک شخص خیلی خیلی گولاخ و خفن و غیره ، جلوی همه راه افتاد تا همه پشت سرش به سمت دفتر دامبلدور حرکت کنند.

دم در دفتر دامبلدور


تمام هافلی ها به صف ایستاده بودند و منتظر جرقه های خشم دامبلدور بودند. رز هم بسیار پشیمان بود که چرا جلوتر از همه س.

خلاصه... رز در زد و با آرامشی ساختگی وارد شد. پس از وارد شدن او هافلی ها با گارد دفاعی خفنی وارد شده و پشت سر او را پوشش دادند.

-امم.. خب ریشی! تکون بخوری همه اینا بهت شلیک میکنن.

رز منتظر عکس العملی از دامبلدور شد، اما چیزی ندید. پس ادامه داد.

- بله... تو ابرچوبدستی رو برداشتی تا ملت کار بد باهاش انجام ندن. اما الان من میخوام کارای بد بد انجام بدم باهاش!

باز هم کوچکترین عکس العملی از دامبلدور مشاهده نشد.

- حالا میخوام بفروشم بهت.

و باز هم کوچکترین عکس العملی از دامبلدور مشاهده نشد.

- اصلا خریدار نیستی!چته خب؟ میخوام بفروشم بهت!

و باز هم....



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: حمام عمومي هافلپاف
پیام زده شده در: ۲۳:۴۳ یکشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۰

سدریک دیگوریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۳ جمعه ۲۰ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۲۱:۴۰ دوشنبه ۹ اسفند ۱۳۹۵
از این طرف
گروه:
مـاگـل
پیام: 200
آفلاین
رز با صدایی بلند که همه ملت بفهمند حرف ریتا را ادامه داد و گفت:« پس همه به صف شید. پشت دفتر من. بجنبید دیگه. »

بعد از حرف رز همه پشت در زرد رنگ دفتر او با نظم عجیبی که چند زخمی بر جای گذاشتبعد از گذشت بیست و پنج دقیقه به صف شدند. سپس رز گفت:
- همه بعد از نفر بعدیشان وارد دفتر بشوند. خب حالا نفر اول بیاد تو.

نفر اول گلرت بود. چون که از همه زور بیشتری داشت توانسته بود نفر اول بشود. وارد دفتر شد و کمتر از دو دقیقه بعد با چهره ای ناامید از دفتر باز گشت. همین جور گذشت که نوبت نفر آخر صف یعنی ریتا شد. ریتا وارد دفتر شد ولی او هم با نارحتی بیرون آمد.

رز که نمی دانست ریتا نفر آخر است گفت:
- نفر بعدی.
- دیگه کسی نیست.

رز بیرون آمد و گفت:
- پس چوبدستی مال کیه؟ کسی جا نمونده.
ملت به نشانه نه سر تکان دادند و رز ادامه داد:
- پس دوباره صف ببندید.

ملت دوباره صف بستند ولی با نظم بیشتری. چون هیچ یک امیدی نداشتند که ابر چوبدستی مال آنها باشد.

دوباره ملت یکی پس از دیگری از دفتر رز بیرون می آمدند و نفر بعدی وارد می شد.
نوبت به نفر آخر رسید که باز هم ریتا بود. او هم با ناامیدی وارد شد و با نارحتی خارج.

سدریک وارد دفتر رز شد و به او گفت:
- خودت امتحان کردی؟
- نه یادم رفت.




Re: حمام عمومي هافلپاف
پیام زده شده در: ۲۲:۳۲ یکشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۰

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
مـاگـل
پیام: 1511
آفلاین
در این لحظه پیوز که خیلی گولاخ و باهوش و خردمند و فرزانه است و بسیار جیگر و خوش قلب و فداکاره و همه هافلی ها دوستش دارن و در قلب همشون جا داره و همیشه در مواقع حساس ظاهر میشه و کلا همیشه آماده کمکه و ... ()

بعله خلاصه ... این پیوز که توصیف کردم زبان به سخن می گشاید و درّ و گهر در میان مردم هافل می پراکند که :«آی ملت، همانا اینچنین نخواهد شد و گلرت را چوبدستی نشاید، که مالک حقیقی آن دامبلدور باشد و چوبدستی او بر زمین افتاده !

از ورد و عصای که بر آید / کز عهده جادو بدر آید »

(گلستان هلگا، دفتر اول، باب سوم، حکایت 11)

ملت هافل که همینطور مثل گاگول ها داشتن به همدیگه و به پیوز و به گلرت و به دامبلدور و به چوبدستی نگاه میکردند، به نگاه کردن خودشون به پیوز و به گلرت و به دامبلدور و چوبدستی ادامه دادن !!! پیوز در ادامه سخنانش گفت : « منظورم اینه که این چوبدستی دامبلدور الان افتاده روی زمین، یعنی یه نفر دامبلدور رو خلع سلاح کرده، ولی توی اون شلوغ پلوغی معلوم نیست کی اینکارو کرده، پس معلوم نیست صاحب ابرچوبدستی کیه ... !!! فهمیدین ؟ »

ملت :

بعد از چند دقیقه که کم کم بخار داشت از سر و کله ملت هافل بلند میشد و از توی گوش بعضیا دود میپاچید (!) بیرون و خلاصه کل ملت هافل تبدیل به آلاینده های زیست محیطی شده بودند تا اینکه ریتا که خیلی جوان و شادابه و اصلا هم پیر و فرتوت نیست () و مغزش هم خیلی خوب کار میکنه گفت: « به نظر من باید یه آزمایش طراحی کنیم که باهاش بشه فهمید کی صاحب حقیقی ابرچوبدستیه ... ! »

یهو دود و بخار و اینا متوقف شد و در اینجا من از همین تریبون از طرف سازمان حمایت از محیط زیست، سازمان هوای پاک، اداره حمایت از حیوانات و شهرداری هاگزمید از ریتا تشکر میکنم به خاطر اینکارش !!


در اینجا نویسنده پوزخندی میزنه و ادامه پست رو به نفر بعدی میسپاره ...


ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۲ ۲۲:۴۲:۵۳
ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۲ ۲۲:۴۴:۰۸







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.