هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: شبی از شبهای راونکلاو
پیام زده شده در: ۱۵:۳۳ چهارشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۰

تری  بوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۵ یکشنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۲ چهارشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
گروه:
مـاگـل
پیام: 474
آفلاین
تشکر ویژه ی ویژه از ارگ!!

*****************************************

لینی آه کشان گفت: منوی تمیز من یک شبه کثیف میشه.

ماریه تا که از دست کار های لینی عصبانی شده بود فریاد زد: اَه لینی! بس کن دیگه! بچه ها بیاین دست به کار شیم.

ارگ از ترس خودش رو مچاله کرد و با وحشت زیر لب دعا خواند.

-تری ، تو دست ارگ رو بگیر. لونا تو هم پاشو محکم بگیر. جوری بگیرینش که به هیچ عنوان نتونه تکون بخوره.

صدای تری از اون دور دستا به گوش رسید: ماری! چرا تو همش دستور میدی؟؟؟ اصلا چرا خودت دستشو نمیگیری؟؟؟

ارگ که خودش را در حال نابودی میدید نا امیدانه گفت: من نمیدونم شما چطوری افتادید توی راونکلاو! خب با طناب منو به اینجا ببندید.

لینی از خوشحالی دست هایش را به هم مالید و با چوبدستی طناب را دور دست و پای ارگ بست.

- خب بچه ها! من یکم ازاین چیز مشنگیا آوردم.دهنتو باز کن ارگ...!

و با حرکتی ناگهانی دستش را همراه با شیشه تا آرنج تو حلق ارگ کرد.سپس با غرور آن را بیرون آورد!

ارگ: یا مرلین! هـــــــــــــــوع !

ملت ریون :

منو با سرعت نور (!) از دهان ارگ به بیرون و پس از چند لحظه به درون یکی از جعبه های بزرگی که پر از حشره های چندش آور و لزج زنوف بود ، پرتاب شد.

لینی که تا آن لحظه شاهد ماجرا بود جیغ بنفشی کشید و فریاد زد : نــــــــــــــــه! منوی عزیزم!

- یه مصیبت جدید !


ویرایش شده توسط تری بوت در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۵ ۱۵:۳۶:۱۱

Only Raven!


تصویر کوچک شده


Re: شبی از شبهای راونکلاو
پیام زده شده در: ۲۳:۰۱ سه شنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۰

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5459
آفلاین
لونا، بوقی، اگه دقت کرده باشی، اول سوژه گفته شد که آنتونین نباید بویی از ماجرا ببره، پس آنتونین اصلا تو جمع اینا موقع عملی کردن نقشه نی!

--------------------------------------------------

بالاخره ارگ پس از تلاش های فراوان توانست مچ آرنولد را از ته حلقش بیرون بکشد، سپس فریاد زد:

- نــــــــــــه! دلتون میاد؟

به صورتش حالت معصومانه ای داد و به تک تک ریونی ها زل زد. زنوف پس کله ای به ارگ زد و او را از این حالت خارج کرد و گفت:

- چاره دیگه ای نداریم!

و قیچی را از دست ماریه تا گرفت، آن را بالا گرفت و شروع به بررسی آن کرد. ارگ با ترس آب دهانش را قورت داد و به درخشندگی قیچی خیره شد.

لونا آمپولی را جلوی نور لوستر گرفت و کمی آن را فشار داد. ارگ سرش را از قیچی برداشت و اینبار به مایع خارج شده از ته آمپول خیره شد.

- نـــــــــــه! خواهش میکنم! شاید بشه کار دیگه ای کرد هوووم؟

تری بدون توجه به اعتراض های ارگ پیشنهاد داد: میتونیم واسه بی حس کردنش از روونا استفاده کنیم!

ابتدا صدای غرولند روونا و سپس فریادش شنیده شد که گفت: مگه من وسیله م؟

تری حرفش را تکمیل کرد: منظورم اینه که برو تو بدن ارگ وایسا تا سرمای تو بدنشو بی حس کنه. کاملا هم جادوییه.

روونا چشم غره ای به تری رفت اما قبول کرد و به سمت ارگ پرواز کرد. ارگ سعی کرد دست و پای قفل شده اش توسط جادو را تکان دهد اما تنها کاری که میتوانست بکند همان حرف زدن بود. بنابراین از قدرت تکلم خودش استفاده کرد و گفت:

- ببینین راهای دیگه ای هم هست!

لینی با خشم پرسید: مثلا؟

ارگ سریع گفت: جای منو رو روی بدن من پیدا میکنیم و از رو پوست من دکمه هاشو فشار میدیم.

لونا پوزخندی زد و خواست مخالفت کند که ماریه تا قبل از او گفت:

- یه کار دیگه هم میتونیم بکنیم!

بدون اینکه منتظر عکس العملی از جانب آن ها بماند ادامه داد:

- از این چیزا مشنگی به خوردش میدیم تا هرچی تو وجودشه بریزه بیرون! از دهنش! به عبارتی ... استفراغ کنه!

ملت ریون:

لینی آه کشان گفت: منوی تمیز من یک شبه کثیف میشه.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۲۸ ۲۳:۲۵:۳۹



Re: شبی از شبهای راونکلاو
پیام زده شده در: ۲۲:۲۶ سه شنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۰

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲:۴۸:۱۶ سه شنبه ۵ تیر ۱۴۰۳
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
مـاگـل
پیام: 706
آفلاین
همان موقع ارگ از مرلینگاه بیرون آمد و در حالی که نیشش در ابعاد دهان ماموت باز بود در آستانه ی در پدیدار شد.

- خب بچه ها، یه فکر دیگه بکنید چون منو با پوست و گوشت من قاطی شده، حالا من اصیلتا یه مدیرم!!

لینی با عصبانیت گفت: خفه شو ارگ! منوی منو پس بده! وگرنه میرم از همه تون شکایت میکنم.

همان موقع زنوف بشکنی زد و ریونی ها به سمت زنوف برگشتند.

زنوف با رضایت خاطر گفت: خب، من یه فکری دارم! فقط این ارگو خفه ش کنین و کولش کنین و همراه من بیاین!

آنتونین و آرنولد بعد از اینکه لینی یه مشت نصار دماغ ارگ کرد او را کول کردند و دنبال زنوف راه افتادند.

اتاقی سرد و ترسناک!

ماریه تا که در حال بالا آوردن درون سطلی بود به سختی پرسید: زنوف اینجا دیگه کجاست؟

- اینجا آزمایشگاه منه! من اینجا روی حشرات تحقیق میکنم.

لینی که عصبانیتش دو برابر شده بود گفت: تو تالار مخفیانه و بدون مجوز آزمایشگاه میسازی واسه من زنوف؟ یادم باشه بعد از تموم شدن این سوژه به افتخارت اسم اون تاپیکه رو عوض کنم به " صد و یک راه برای ذله کردن زنوف" !

زنوف که احساس خطر میکرد سریع پاسخ داد: حالا چه جای این حرفاست؟ فعلا نقشه ی منو گوش کنین! ما شکم ارگ رو تیکه میکنیم و منو رو از توش درمیاریم! من خیلی گولاخم نه؟

فلور با نگرانی پرسید: ولی تو گفتی روی حشرات تحقیق میکنی ...

- خب ارگ هم یه جور حشره س دیگه!

ریونی ها به ناچار نقشه ی زنوف را پذیرفتند و بعد از نگاهی به آزمایشگاه که از در و دیوار ان اجزای بدن صد ها حشره اویزان بود آب دهانشان را قورت دادند و ماسک ها را به دهان بستند.

- ماریه تا قیچی بده من!


Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: شبی از شبهای راونکلاو
پیام زده شده در: ۲۲:۰۱ دوشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۰

ریونکلاو

ارگ کثیف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۰ یکشنبه ۱۳ تیر ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۳:۳۶:۳۸ شنبه ۱۸ فروردین ۱۴۰۳
از این به بعد...
گروه:
ریونکلاو
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 108
آفلاین
ملت ریون با استرس کنار دری ایستاده بودند و با نگرانی به در چشم دوخته بودند .

زنوف : چی شد !؟
صدای گرفته ارگ از پشت در می امد که با زور می گفت: همه چی ارومه !
تری اه کشید و گفت : تلاش کن باب !
صدای تلاش ارگ از پشت در به گوش می رسید : هی .. هو . هــــو ... نه هنوز خبری نیست.

لینی خشم گین به سمت در رفت و فریاد زد : زور بزن لامصب !

- .. هییییییییی ، هــــــــوع .. هـــــوع !
- بیشتر
- هییییییییییییییی ، هــــــــــــــوع .. هــــــــــــوع !
- بیشـــتــــــــــــــــــر
- هیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ.. قـــــــــــررررررررچ !

لونا مانند بقیه دماغش را محکم با دو دست گرفت و فریاد زد : خاک بر سرت باب زدی تو جاده خاکی که !

ارگ از پشت در : به من چه لینی زورم کرد ، من که گفتم جنس ایرانیه روش حساب وا نکنید !

لینی چون نزدیک به در بود کلا به رنک سبز لجنی در امده و روی زمین پهن شده بود و لنگانش سیخ به سمت اسمان دراز بود .. ملت ریون در مه سبز رنگ بد بود (!) با تعجب به در نگاه می کردند که ارگ بیرون امد و نفس زنان با رنگی سرخ گفت :

- عرقمون درمود ها .. بابا اخه ابعاد منو به ابعاد خروجی نمیـــ...
-

ارگ که دید همه با تعجب به او خیره شدنه اند جمله اش را نمی کاره رها کرد و پرسید : چی شده !؟

- شلوارت !

ارگ نگاهی به پایین کرد و سپس با نیشی باز گفت : یادم رفته شلوارمو بکشم بالا !

و دوباره به داخل دستشوئی بر گشت .

لونا رو به ملت گفت : اینجوری منو از تو شکمش در نمیاد .. باید یه راه دیگه پیدا کنیم ...


ویرایش شده توسط ارگ کثیف در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۲۷ ۲۲:۴۶:۳۶
ویرایش شده توسط ارگ کثیف در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۲۷ ۲۲:۴۸:۵۶

arAm EsSa


Re: شبی از شبهای راونکلاو
پیام زده شده در: ۱۴:۳۴ دوشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۰

تری  بوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۵ یکشنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۲ چهارشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
گروه:
مـاگـل
پیام: 474
آفلاین
ارگ به نشانه ی موفقیت انگشت شست خود را به لونا نشان داد و از پله ها پایین آمد

لونا با خوشحالی رو به لینی کرد و گفت:وای لینی! تو بهترینی دختر

لینی:به خدا اگه هر کدومتون بهم نزدیک بشین با چهارتا استخون میزنم تو دهنتون!

و با ترس به ارگ نگاهی انداخت...

ارگ که تا اون لحظه داشت با ماریه تا در مورد اتفاقات توی اتاق حرف میزد لبخندی زد و به طرف لینی قدم برداشت.لینی پرید توی خوابگاه و در رو قفل کرد

-اووففف،خدا بگم چیکارت کنه ارگ! نگاه کن حالا به خاطر کارای تو مجبورم از اعتماد همه سو استفا...

-چیزی گفتی لینی؟؟؟ اگه کاری داری بگو بیام تو اتاق

-نه...نه...هیچی نگفتم

لینی با سرعت در چمدانش را باز کرد،چیزی برداشت و با عجله از اتاق خارج شد

قیژژژژژ،شترق!! (افکت صدای باز و بسته شدن در!)

-بیا ارگ! اینم منوی مدیریت

منو را به سمت ارگ پرت کرد و با عصبانیت از تالار خارج شد. ارگ با عذاب وجدان بالا و پایین می پرید و سرفه می کرد

-چی شده ارگ؟ چته؟ پس منو کو؟

ارگ همچنان که سرفه می کرد با انگشت به گلوی خود اشاره کرد و ادامه داد: لینی منو رو پرت کرد طرفم و منم غیر عمد بلعیدمش!

-ارگـــــــــــــــــــــــــــــــ


Only Raven!


تصویر کوچک شده


Re: شبی از شبهای راونکلاو
پیام زده شده در: ۱۷:۳۴ یکشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۰

ریونکلاو

ارگ کثیف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۰ یکشنبه ۱۳ تیر ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۳:۳۶:۳۸ شنبه ۱۸ فروردین ۱۴۰۳
از این به بعد...
گروه:
ریونکلاو
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 108
آفلاین
لونا دست لینی را گرفت و او را بلند کرد ، بعد در حالی که دستش را روی شانه لینی قفل میکرد گفت :
- خب بچه ها، لینی میره و تا شب فکراشو میکنه بعد میاد و نتیجه رو به ما میگه و برای اینکه خیالمو راحت شه ، ارگ هم همراهش میره داخل اتاق !

لینی : نـــــــــــــــــــــــــــــــه !
ارگ : من یار مهربانم !

لونا به سمت ارگ رفت و در گوش ارگ زمزمه کرد : مطمئن شو که جوابش مثبته .

داخل اتاق

ارگ در حالی که به چشمان لینی خیره شده بود گفت :

- فکراتو کردی !؟
- نه
- تا الان به نتیجه ای رسیدی !؟
- نه
- چیزی هس که بخوای به من بگی!؟
-نه
- به جایی رسیدی !؟
-نه
- حالا چی !؟
-نه
- نسبت به من احساس خاصی داری الان !؟
-

دو مین بعد

ارگ و لینی هردو در سکوت به چشمان هم خیره شده بودند تا اینکه لینی دستانش را بلند کرد وگفت :

- چته !
ارگ بالا پرید و فریاد زد : باختی ، باختی ، باختـــــــــــــــــــــــی !
- بیشعور نفهم !

پنج ساعت بعد

- فکراتو کردی !؟
- ببین ارگــ...
- مثبته یا منفی !؟
- نه ...
- پس خفشو !
- چه مرگـــ
- خفشو ... ناراحت شدی !؟
- نه باب میدونم احمـــ
- پس خفشو !

ارگ عرق روی پیشونیشو پاک میکنه و میگه : گرم نیس اینجا !؟

لینی هم به نشانه موفقت سری تکون میده و درحالی که با دستش شروع میکنه به باد زدن صورتش میگه : اره خیلی !

- پس لباسامونو در بیاریم !

لینی با شنیدن اینجمله به سمت در میدوه ، با شدت خودشو به در میکوبونو ، از پله ها قل قل کنان پایین میاد و وسط تالار عمومی ولو میشه !

- باشه ، باشه .. من موافقم !


ویرایش شده توسط ارگ کثیف در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۲۶ ۱۸:۰۸:۵۰
ویرایش شده توسط ارگ کثیف در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۲۶ ۱۸:۱۶:۴۱

arAm EsSa


Re: شبی از شبهای راونکلاو
پیام زده شده در: ۱۶:۲۶ یکشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۰

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲:۴۸:۱۶ سه شنبه ۵ تیر ۱۴۰۳
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
مـاگـل
پیام: 706
آفلاین
کنار شومینه:

ریونی ها دست به چانه به لینی خیره شده بودند.

- هممم ... اهم ... اوهوم ... اهه ... عهه ... هوووف ... خب کسی نظری نداره؟!

روونا چشمانش را چرخاند و دست از زیر چانه اش برداشت و پاسخ داد: لینی؟ تو مطئنی به کلاه قاضی رشوه ندادی؟ احتمالا باید تو یه گروه دیگه ای می افتادی!

همان موقع صدای بشکنی که از طرف ماریه تا بود باعث شد همه ی سرها اتوماتیک وار به سمت او برگردد.

- من یه فکری دارم! فقط اول باید بهم بگین آنتونین کجاست؟

لینی که هنوز به روونا چشم غره میرفت جواب داد: داشت زیر درخت آلبالو دنبال دستمالش میگشت!

ماریه تا ادامه داد: خوبه! چون ممکنه آنتونین با این ایده مخالفت کنه باید ازش این قضیه رو پنهان کنیم! ما میتونیم به وسیله ی منوی لینی توی همه ی کلاسا سرک یکشیم و طرح هاشون رو یه دید بزنیم و سخت تر از اونا رو طراحی کنیم و تازه جواب طرح بقیه گروه ها رو هم بدزدیم!

لینی دست به سینه و عبوس مخالفت کرد: کی گفته من موافقم؟ منم درست مثل آنتونین مخالفم، من هرگز حاضر نیستم به گروه های دیگه سرک بکشم، من هیچوقت به حریم خصوصی دیگران وارد نمیشم، تیکه تیکه بشم اگه قبول کنــ....

دوشــــــــــــــــــب!! ( افکت خوردن کاسه کوزه ها به وسیله ی ریونی ها به سمت سر مبارک لینی )

لینی زیر خروار ها شیشه شکسته: حداقل تا شب وقت بدین فکر کنم بهش!


Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: شبی از شبهای راونکلاو
پیام زده شده در: ۱۳:۱۴ شنبه ۴ تیر ۱۳۹۰

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5459
آفلاین
سوژه جدید

- اونجا چه خبره؟

لونا با موهایی وزوز و در هم پیچیده و همچنین با چشمانی قلمبه و پف کرده از پله های خوابگاه پایین آمد و با دیدن ملت ریونی که جلوی تابلوی اعلانات جمع شده بودند، این را بیان کرد.

آنتونین که زودتر از بقیه اطلاعیه را خوانده بود، از میان جمعیت بیرون آمد و بعد از خنده ی کوتاهی که به علت سر و وضع لونا بر صورتش نقش بست گفت:

- یه مسابقه س. در واقع طرح مسابقه و شرکت تو مسابقه. کلا مسابقه اندر مسابقه س!

آنتونین برای آخرین بار خنده ی دیگری نیز کرد و از آنجا رفت. لینی به زور خودش را بیرون کشید و به سمت لونا آمد.

- امروز چه تیپی زدی!

لونا با بی حوصلگی گفت: مسخره م نکن. اینجا که غریبه نداریم، خب خوابم میومد.

با سرش دیگر ریونی ها را نشان داد و گفت: ولی مگه شما میذارین آدم خوابشو بکنه؟

لینی با هیجان گفت: خب حالا توام. الان ساعت دهه. بیا تا برات مسابقه رو بگم. باید امشب یه جلسه واسه ریونیا بذاریم. مسئله مهمی پیش اومده!

لونا همراه لینی روی مبل ولو شد و گفت: واقعا؟ حالا مگه چی شده؟

لینی شروع به توضیح دادن کرد و در این میان از حرکات عجیب دستش نیز استفاده میکرد.

- مدیریت مدرسه گفته که هر گروه باید یه مسابقه طرح کنه. یک هفته هم وقت داریم. بعد از طرح مسابقه، درست روز جمعه ی هفته دیگه، این مسابقات بین گروها پخش میشه و هر گروه باید مسابقه ی گروه دیگه رو بجواب بده.

لیسا کنار آن ها نشست و حرف لینی را تکمیل کرد: و اونوقت به مسابقات طرح شده نمره میدن و هرگروهی که مجموع امتیازات طرح مسابقه و شرکت در مسابقه ش بیشتر شد، برنده ی مسابقه س و 500 امتیاز به گروه اضافه میشه!

لونا که دهانش باز مانده بود گفت: و اونوقت شانس قهرمانی اون گروه میره بالا!




Re: شبی از شبهای راونکلاو
پیام زده شده در: ۱۳:۰۲ شنبه ۴ تیر ۱۳۹۰

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۸ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
از لرد سیاه اطاعت میکنم
گروه:
مـاگـل
پیام: 388
آفلاین
- بلوز پری! خب من... وایسا ببینم این چرا کار نکرد؟ کی نیست؟

- منوی مدیریت که میگه همه اینجان.

- وایسا ببینم،لونا تو داری تو اونجا چیکار میکنی؟ زود بیا اینجا. نزدیک هم نباشیم که نمیشه بوقی!

در این حین زنوف پس از اطمینان از حضور همگانی اعضای ریونکلا و گرفتن تأییدیه از منوی مدیریت لینی و بررسی فاصله ی آن ها پیش دستی کرد : بلوز پری!

ناگهان صدای خش و خش میکروفون در تمام هاگوارتز پیچید و پس از آن صدای زنوف که میگفت : 1...2...3 آزمایش میکنیم.

- چی میگی بوقی؟ زود باش بگو بیا کمکمون.

و ناگهان این صدا در درون هاگوارتز پخش شد : نه بوقی، من تازه حرف دارم.

بلافاصله بعد از اتمام حرف زنوف موسیقی متن تریلر فیلم آخر پخش شد و زنوف شروع کرد : the boy who lived come to die.

10 دقیقه بعد

اهالی هاگوارتز که با شنیدن صدای تریلر فیلم آخر به وجد آمده بودند به صدای ولدمورت گوش میکردند که برای بار 1000م میگفت : The boy who lived come to die.

در همین حین در تالار

ریونکلایی ها که پس از اجرای طلسم توانایی حرکت نداشتند و از غر زدن و لعنت کردن هم نتیجه ای نبرده بودند با ناراحتی به زنوف نگاه می کردند.
- هوی بوقی! 1000 بار گفتی اینو خب یه جمله دیگشو بگو. خوابمون گرفت خب.

- خب آخه من فقط همین یه جمله اشو حفظ کردم. خب دیگه فکر کنم کافی باشه دیگه. هوی ملت، ما این تو گیر کردیم. اگه نیاید در تالار ما رو باز کنید نصفه شب واستون بتوون میذارم.

ظرف چند دقیقه اهالی هاگوارتز از ترس از دست دادن خواب شب در تالار را باز کردند.

پایان سوژه



Re: شبی از شبهای راونکلاو
پیام زده شده در: ۲۰:۵۸ سه شنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۰

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5459
آفلاین
[spoiler=خلاصه سوژ]]ملت ریونی طی اتفاقات مختلفی توی تالار گیر افتادن و طلسمی که روشون اجرا شده اونارو پیر میکنه در حالی که زمان اصلا نمیگذره! ( حالا ایناش الان مهم نی )

آرنولد یادش میفته که با جادوی "بلوز پِرِی" میشه. این جادوی خیلی قدیمی که روی تالار ریون گذاشتن اگه همه اعضای ریون در کنار هم باشن و یه ورد رو با هم بخونن صدای اونها تو سراسر قلعه پخش می شه تو قدیما برای هشدار دادن از این جادو استفاده می شده.

حالا ریونیا میخوان از این موضوع استفاده کنن و ازش استفاده کنن. اما باید توجه داشت که آنتونین که تازه اومده، هنوز وارد تالار نشده![/spoiler]

آنتونین که قلبش مرتب بالا و پایین میپرید و به شدت جلو و عقب میرفت و چیزی نمانده بود از سینه اش بیرون بجهد، پشت در تالار ایستاد، نفس عمیقی کشید و منتظر عقاب ماند.

- هوی؟ من اولین بارمه اومدم؟ نمیخوای رام بدی؟ کوشی؟ هستی؟ نیستی؟

اما پاسخی از سوی عقاب راونکلاو نشنید، گویا عقاب مثل مجسمه ای میخکوب شده بود.

آنتونین به آرامی دستش را بالا برد و چند بار آهسته به مجسمه زد و با خودش گفت:

- من شنیده بودم این عقابه سوال میپرسه، نکنه توهم زدم؟

آنتونین دستی به سرش کشید و بعد از نیافتن پاسخی برای سوالش، بیخیال به سمت در رفت و شروع به هل دادن آن کرد.

- وااااااااو!

قبل از اینکه هر از ریونی ها بخواهند کاری بکنند، در پشت سر آنتونین با صدای محکمی بسته شد و ملت ریونی با تعجب به آنتونین خیره شدند.

آنتونین با شگفتی در حالی که در پوست خود نمیگنجید گفت: یعنی فقط برای دیدن من اینجا جمع شدین؟ وای شما همه تون محشرین. من همیشه میدونستم که ریون جزء بهترین گروها ، نه نه بهترین گروهه این مدرسه س! واسه همین تغییر گروه دادم و اومدم اینجا.

آرنولد با وجود خوش حالی که نسبت به آمدن آنتونین داشت، اما نتوانست آن را ابراز کند زیرا در موقعیت خوبی نبودند. پس رو به همه گفت:

- الان تکمیلیم و وقتشه که طلسمو اجرا کنیم! میدونم که جواب میده. هیچ شکی ندارم!

________________________

نفر بعدی سوژه رو تموم کنه. کارتون راحته راحته! فقط کافیه طلسمو اجرا کنین و صدا همه جا پخش شه و بیان کمکمون کنن و همه چی حل شه! تمام!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.