هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: زير نور ماه!
پیام زده شده در: ۲۳:۵۹ چهارشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۰
#79

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5459
آفلاین
صبح روز بعد:

مرگخواران ریونی، شب را مناسب صحبت کردن با ماریه تا نمیدانستند، مخصوصا با وجود اینکه این اتفاق همان روز برایش افتاده بود. بنابراین صبر کردند تا صبح شود. اولین نفر لونا بود.

لینی به همراه دیگر دختران به سمت در ورودی خوابگاه رفت، آخرین لحظه چشمکی به لونا که به ظاهر خودش را مشغول شانه کردن موهایش نشان میداد زد و از آنجا خارج شد.

ماریه تا زیرچشمی لونا را در نظرداشت. میدانست که بزودی شروع به صحبت میکند. در همین افکار بود که لونا شانه را کناری گذاشت و پرسید:

- چرا به الف دال خیانت کردی؟ از سفید بودن خسته شدی؟

ماریه تا به سرعت سرش را برگرداند و با خشم گفت: معلومه که نه.

لونا:

ماریه تا تسلیم شد و گفت: فقط یکم خسته شدم ازش. اما هنوزم ته قلبم سفیدم.

لونا پوزخندی زد و گفت: ماریه تا قیافه ت داره داد میزنه از سفیدی بیزار شدی.

ماریه تا ابرویش را بالا انداخت و گفت: حالا که چی؟ خسته شده باشم یا نشده باشم برای تو چه فرقی داره؟

لونا که از این حرکت ناگهانی ماریه تا خوشش نیامده بود گفت: حالا چرا میزنی؟ خب چون دوستمی خواستم بدونم.

ماریه تا چشمانش را تیز کرد و مستقیم به لونا خیره شد. لونا من من کنان گفت: همیشه دوست داشتم دوستام توی گروه موافقم باشن.

ماریه تا که میدانست بالاخره لونا لب به سخن گشوده است خودش را به نفهمی زد و پرسید: منظورت چیه؟

لونا از جایش بلند شد، بغل ماریه تا نشست و گفت: میتونی مرگخوار بشی!

ماریه تا مثل برق از جا پرید و گفت: هرگز!

و به سمت در خوابگاه به راه افتاد. لحظه ای ایستاد، لونا را دید که هنوز در شوک عصبی بود. لبخندی زد و از آنجا خارج شد.

لونا با تاسف گفت: نفر بعدی!




Re: زير نور ماه!
پیام زده شده در: ۱۳:۲۷ سه شنبه ۴ مرداد ۱۳۹۰
#78

ماریه تا اجکامب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۳ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۹:۴۴ دوشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۶
از ...........
گروه:
مـاگـل
پیام: 275
آفلاین
سوژه ی جدید

ماریه تا گریه کنان وارد تالار شد و بدون توجه به بقیه ی اعضا از پله ها بالا رفت و در خوابگاه را محکم بست. ملت ریون با تعجب به یکدیگر نگاه کردند.

لینی: معلوم نیست دوباره با کی دعواش شده.

لونا: بلند شید ببریم ببینیم چی شده. و دست لینی را گرفت و کشید.

تری رو به پسرا گفت: شماها کجا؟ مگه نمیدونین که نمی تونین وارد خوابگاه ما بشین؟

ارگ با بدجنسی پاسخ داد: تا دم درش که می تونیم بیایم

مری: ماری میشه بیایم تو؟

لونا با نگرانی گفت: وقتی ماری عصبانی یا ناراحته هر کاری ازش سر میزنه ، فقط مواظب باشین که عصبانی نشه وگرنه خدا می دونه چی سر خرس من میاد

ناگهان در خوابگاه باز شد و ماریه تا در حالی که گریه اش شدید تر شده بود بیرون امد . با هق هق گفت: من به الف دال خیانت کردم.
سرش را بالا اورد.روی صورتش کلمه ی خائن حک شده بود.


در پیشگاه لرد سیاه


_پس یکی از اعضای الف دال بهشون خیانت کرده. عالیه. باید بکشونیمش طرف خودمون.

روونا: اما لرد با شناختی که من از ماریه تا دارم فکر نکنم قبول کنه.

_ این دیگه وظیفه ی شما پنج نفر که راضیش کنین. احتمالا اطلاعات مهمی داره.

انتونین: لرد اون به گروه خودش وفادارنموند از کجا معلوم به ما هم خیانت نکنه؟

لرد با عصبانیت گفت: ما مثل محفل و الف دال با اعضامون برخورد نمی کنیم. سزای هرکی که به ما خیانت کنه مـــــرگه...

جنگل ممنوعه

ماه بر فراز اسمان خود نمایی می کرد. جنگل در سکوت فرورفته بود و گاهی صدای جغدها و موجودات شب این سکوت را می شکست. پیکری به سیاهی شب در محوطه ی بدون درخت جنگل قدم می زد و انتظار می کشید. شنل بلندی به تن داشت و کلاه ان را به قدری جلو کشیده بود تا صورتش دیده نشود. صدای پایی شنید، به طرف ان برگشت و گفت: دیر کردی!

_ معذرت می خوام باید صبر می کردم تا بقیه بخوابن.

_ موفق شدی؟ تونستی گولشون بزنی؟

_ بله ، فکر کنم تا حدودی موفق شدم.

پیکر سیاه در حالی خوشحال به نظر می رسید ادامه داد: عالیه، در مرحله ی دوم اونا میان سمتت تا تورو جذب کنن اولش قبول نمی کنی چون همه چیز باید عادی جلوه کنه. اما در نهایت پیشنهادشونو می پذیری. این وظیفه ای که قبول کردی خطرناکه امیدوارم بتونی از پسش بر بیای. تو از الان یه جاسوسی.
ماریه تا با قطعیت سرش را تکان داد. پیکر ناپدید شد و ماریه تا همان راهی که امده بود را پیش گرفت. جنگل هم ساکت تر از همیشه در خود فرو رفت.


ویرایش شده توسط ماریه تا اجکامب در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۴ ۱۳:۳۰:۱۸
ویرایش شده توسط ماریه تا اجکامب در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۴ ۱۳:۳۲:۰۸

معصومیت قدرتی دارد که شیطان نمی تواند تصور کند


Re: زير نور ماه!
پیام زده شده در: ۱۱:۴۷ سه شنبه ۱ تیر ۱۳۸۹
#77

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۸ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
از لرد سیاه اطاعت میکنم
گروه:
مـاگـل
پیام: 388
آفلاین
فضایی تاریک، صدای تپش چیزی که برایش قابل درک نبود، عذابش میداد. گوشه ای از آنجا نورانی بود. نمیتوانست نور را تحمل کند. باید تباهش می کرد. خیلی وقت بود که به انتظار نشسته بود تا همچین محیطی برایش فراهم آید. اما افسوس که این محیط متعلق به فرد قدرتمندی نبود. نه چون سالازار که خود او را فراخوانده بود. ضعف موجود را حس می کرد میدانست که محیط خوبی نیست اما تا زمانی که قدرت دوباره یابد کافی بود. تا زمانی که تاریکی بار دیگر احیا شود. لبخندی زد و به نوری که هرلحظه کمرنگ تر و تاریکی که هرلحظه ژرف تر می شد نگاه کرد و خندید! خنده ای که اگر شنیده میشد تا مغز استخوان جهانیان یخ می زد....

---------------------------------------------------------------------------

- روونا چت شده؟ ببخشید که بیدارت کردم. ولی تو که انقدر حساس نبودی. اصلا حالا که اینطور شد همین الان تو رو از تالار منع می کنم...

لینی لبخند زد و منتظر شد تا روونا ادامه دهد : عمرا، منوی من قوی تره... خودم بلاکت میکنم.

اما به جای آن صدای برخورد چماق روونا با زمین باعث لرزش زمین و به زمین افتادن لینی شد...

روونا خشمگین، اما با چشمانی عاری از احساس به سوی آنان می آمد. لونا لینی را کشید و گفت : بیا از اینجا بریم.

روونا بی توجه تمام چیزهایی را که خودش ساخته بود نابود می کرد. با ضربه با جادو و یا حتی با وسایل خود تالار.

-استیوپفای!

صدای مرلین در تالار پیچید. نوری زرد رنگ به سوی روونا رفت و با برخورد با او، نقش زمینش کرد.

لینی با عصبانیت فریاد زد: چته؟ ممکن بود بهش صدمه بزنی؟ نمیفهمی اون دوستمونه؟

- آروم باش لینی. بهش آسیب که نزدم فقط برای ما و اون وقت خریدم. نمیدونم چش شده ولی باید یه فکری کنیم. احتمالا روونا طلسم شده و داره کنترل میشه. وقتی بیدار شد خنثی ساز طلسم فرمان رو روش اجرا میکنم ولی استیوپفای خیلی روی روح ها جواب نمیده باید دنبال یه طلسم دیگه هم بود.

زنوف درحالی که کتابی با عنوان «چگونه جن بگیریم» در دست داشت پرسید : میتونم بپرسم چرا؟

حالا دوباره برگشته. حالا باید اعضای ریون اون رو دربیارن.

- چون وقتی این طلسم به یه روح میخوره بعد از بهوش اومدن باعث میشه اون عصبانی بشه... مثل اون

مرلین با ترس به روونا اشاره کرد که حالا حتی خشمگین تر به نظر می رسید. مرلین به سرعت فریاد زد : آندوایمپریوس

روونا با برخورد طلسم برگشت. لینی با لبخند گفت: خب خدا رو شکر که...

اما روونا با کوباندن چماقش بر روی زمین به آنها اخطار داد که او هنوز خطرناک و عصبانی است.

-----------------------------------------------------------------
پانویس : اون موجود عجیبه یه روحه که باعث میشه قلب آدم تاریک بشه و ذهن و روح آدم رو تحت کنترل قرار میده. این موجود برای اولین بار توسط سالازار فعال شده ولی سالازار به خاطر قدرتش فقط از توانایی های خارق العاده اون استفاده می کرده و تحت کنترلش نبوده ولی حالا این موجود که با مرگ سالازار برگشته به هاگوارتز دوباره وارد روح روونا شده و داره نیرو میگیره. اینکه چی میشه و اینا دیگه با خودتون.



Re: زير نور ماه!
پیام زده شده در: ۱۰:۳۵ سه شنبه ۱ تیر ۱۳۸۹
#76

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5459
آفلاین
بچه ها این تاپیک یک تاپیک کاملا جدی نویسه! پس با رولای جدی ادامه ش بدین!

^^^^^^^^^^^^^^^^^

سوژه جدید!

ملت ریون که دوباره باغ وحش را باز کرده بودند ، با خستگی تمام همانجا در باغ وحش به خواب عمیقی فرو رفته بودند.

لحظه ای صحنه اسلوموشن میشود و چیزی عجیب و به رنگ دود خاکستری روشن ( مثل روح! ) از درون یکی از قفس ها بیرون می آید و یکراست به سمت روونا میرود.

روونا تکان عجیبی میخورد و ثانیه ای بعد چیز عجیب با روونا یکی شده است.

روونا خر و پف عمیقی میکند ، لحظه ای چشمانش را باز میکند و دوباره به خواب میرود.

صبح روز بعد:

لینی کرکر کنان به لونا که با موهای ژولیده ای جلویش ایستاده بود میخندید و در اثر خنده ی بلندش روونا از خواب بیدار شد.

روونا با عصبانیت نگاهی به اطراف کرد و با دیدن لینی بلند فریاد کشید: اگه یه بار دیه منو از خواب بیدار کنی میکشمت!

لینی با تعجب و ترس نگاهی به روونا انداخت اما قبل از اینکه چیزی بگوید لونا او را کشید و برد.

لینی شکلکی برای روونا در آورد و گفت: اه اه روح پررو! از دنده چپ بلند شده!

با شنیدن صدای فریاد دیگری از سمت روونا هر دو ساکت شدند.

لیسا گریه کنان از باغ وحش بیرون آمد و در حالی که زیر لب به روونا فحش میداد لینی و لونا را به سمتی پرتاب کرد و سریع از آن ها دور شد.

تره ور غور غور کنان روی کله ی لونا پرید و گفت: یکی این روونا رو بگیره! نزدیک بود منو با چماغش له کنه.

و از روی سر لونا پایین پرید و رفت.

^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^

همون چیز عجیبه رفته تو بدن ، بهتر بگم روح روونا و باعث شده روونا کلا قات بزنه و با همه دعواش بگیره! حالا نمیدونم این چه سوژه ای میتونه باشه. خودتون سوژه ش کنین!




Re: زير نور ماه!
پیام زده شده در: ۲۲:۲۴ شنبه ۲۲ خرداد ۱۳۸۹
#75

mehrannajafi23@yahoo.com


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۵ شنبه ۸ خرداد ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱:۱۶ سه شنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۰
گروه:
مـاگـل
پیام: 70
آفلاین
چي ميگيد؟


توی این تاپیک رول مینویسن ، تنها تاپیکی که ملت هرچی بخوان میرن میگن کنار شومینه س! پس دیه اینجا برول! مایکل منتظر رولای قشنگت هستیم!


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۸۹/۳/۲۳ ۱۷:۲۹:۳۷



Re: زير نور ماه!
پیام زده شده در: ۲۱:۰۳ شنبه ۱ خرداد ۱۳۸۹
#74

ماریه تا اجکامب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۳ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۹:۴۴ دوشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۶
از ...........
گروه:
مـاگـل
پیام: 275
آفلاین
لینی و لونا که حالا از دست روح های دیگر رها شده بودند با نگرانی راه تالار را پیش گرفتند.

_آخه مگه تو نمیدونستی که اونا روح هستن و از دیوار رد میشن.

لونا این را گفت و لینی جواب داد:خب یادم رفت ولی تو چرا حواست جمع نبود؟تو که این همه ادعا میکنی؟

من ادعا میکنم؟ببین کی داره این حرفو میزنه

ان دو با اوقات تلخی وارد تالار شدن.هیچ یک از بچه های ریون به ان دو توجهی نکردند انگار که اصلا وجود ندارن.

لینی و لونا

ماریه تا که می خواست به سمت ان دو برود با نگاه خشمگین ویولت مواجه و از کارش منصرف شد.

در همین لحظه روونا ظاهر شد.

ویولت خشمگینانه از جایش بلند شد و گفت: باز چی از جونمون می خوای ؟اقا جون ما بدن برات جور نمیکنیم.ما حاضر نیستیم کسی قربانیه دعواهای مابشه.

حاضرین سر تکان دادند.

روونا: انگار قبلا در موردش کلی بحث کردین

ویولت همچنان خشمگین گفت: بله و همه هم به این نتیجه رسیدیم و اگه می خوای کسی رو ببری میتونی یکدوم از اون دوتا یا هردوشونو ببری و به لونا لینی اشاره کرد.

روونا با تاسف سر تکان داد و گفت: من از خیر بدن گذشتم اصلا بدن نمی خوام فقط شماها با هم این جوری نباشین و زد زیر گریه

ملت ریون

روونا با همون حالت ادامه داد: ریون تا حالا این جوری نبوده همیشه بین بچه ها اتحادی وجود داشته که الان نداره. شماها چتون شده؟
چرا سر هر موضوع کوچیکی سریع قهر میکنین؟ (و کلی حرفای دیگه زد که به نظرم اگه خود روونا مینوشت بهتر در میومد)

ملت ریون به خودشون اومدن و همه این جوری شدن

همه همو بغل کردن و موضوع به خیر و خوشی تموم شد. ریونی ها می خواستند که از روونا تشکر کنن اما تا به خودشون اومدن او رفته بود.

ماریه تا گفت: بچه ها کسی گشنش نیست؟ موافقین بریم شام بخوریم؟

همه به راه افتادند.در راه لونا داشت ماجرای گول زدن چهار روح را تعریف میکرد و در اخر گفت: و این لینی عقل کل نمی دونست روح ها می تونن از دیوار رد بشن.

لینی با صورت بر افروخته گفت:هی لونا مواظب باش چی میگی.

لونا: اگه مواظب نباشم چی میشه؟

ویولت: هی بچه ها دوباره شروع نکنین .

لینی و لونا به خودشان امدند و به هم لبخند زدند. دوستی ان دو با ارزش تر از این حرفا بود.

در این میان ماریه تا گفت: بچه ها روح ها هم گریه می کنند؟


ویرایش شده توسط ماریه تا اجکامب در تاریخ ۱۳۸۹/۳/۱ ۲۱:۰۵:۰۳

معصومیت قدرتی دارد که شیطان نمی تواند تصور کند


Re: زير نور ماه!
پیام زده شده در: ۱۰:۴۷ شنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۸۹
#73

روونا ریونکلاو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۹ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۱۱ دوشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۱
از ل مزل زوزولـه .. گاو حسن سوسولـه!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 553
آفلاین
[spoiler=خلاصه تا اینجا !]گابر و لیسا بر سر موضوعی با هم قهر کردن و لینی و لونا میخوان اون دو تا رو آشتی بدن اما همون شب روح روونا ریونکلا میاد و به گابر و لیسا میگه که اگه با هم آشتی نکنن کل ِ بچه ها رو با خودش میبره .اما گابر و لیسا فکر میکنن این موضوع زیر سر لونا و لینیه و این موضوع رو جدی نمیگیرن! ویولت هم برای حل ِ این مشکل روح ِ روونا رو احضار میکنه و ازش میخواد که ی کاری کنه که گابر و لیسا بفهمن که روونا حقیقی ِ نه ساخته ی لونا و لینی؛ لینی و لونا ب سر اینکه خودشونو فدا کنن با هم دعوا می کنن. قضیه همین جا تموم نمیشه و روح های گروه های دیگه هم میریزن و طلب بدن می کنن. لینی و لونا سعی می کنن که روح ها رو زندانی کنن، غافل از اینکه اونا روحن! و از دیوار رد میشن ... و به قول لینی... و اینک ادامه ماجرا ...[/spoiler]

بارون به صورت های خشمگین بانوی خاکستری، نیک و صورت معصوم و نگران روونا نگاهی انداخت.
وقتی سرش را برمیگرداند، نیش خندی بر لبانش نقش بسته بود.
لونا ولینی اینجوری با نگاهی ملتمسانه روونا را می نگریستند.

بارون قدم قدم جلو می آمد.. پــــخ !

لونا و لینی :

- . ببین کارمون به کجا رسیده ! بارون خاک بر سرت که دو تا بچه، اُسمنگولات می کنن !
- تو رو مرلین، تو رو مرلین ما رو نخور !

- چی ؟ نخورم؟ من که نمی تونم شما رو بخورم. ولی می خوام یه لطفی به شما بکنم و بزارم یکی از ما بشین.

- بله؟ مگه خودت برادر، پدر نیستی ؟ چیکار به خواهر و مادر ملت داری ؟ :no:
- متاسفم ولی وقت برای رجز خونی نمونده؛ بیاین من به دروازه جهنم راهنمائی تون میکنم آهای با توام! آخی اینقدر گریه کرده گونه هاش سرخ شده، بیوفت جلو تا... نه !

ناگهان گریه لینی و لونا قطع شد، حرف بارون قطع شد، سمت نگاه نیک و بانوی چاق هم قطع شد!

بارون با نگاهش روونا را که اکنون در جلوی لونا و لینی قرار می گرفت، دنبال می کرد. جانم ؟ شما چیزی گفتی ؟

لونا و لینی روونا را با حالتی تشکر گرایانه می نگریستند.

- گفتم نه! فکر می کنم اونا به اندازه کافی تنبیه شدن، شما هم بهتره بس کنید. از این گذشته، اونا بچه های تالار منن و اگه نیاز به تنبیه باشه، خودم تنبیهشون می کنم. پس بطور طبیعی به شما ربطی نداره.

لینی و لونا سرخ شدند!

بانوی خاکستری و نیک که تاکنون ساکت بودند لب به سخن گشودند:

درسته، ولی اونا مارو سر کار گذاشتن، پس فکر میکنم بطور طبیعی به ما هم مربوط میشه.

نیک با سر بی سرش، حرف او را تائید کرد .

- خب فکر می کنم بهتر باشه بپیچی به بازیت و برگردی به تالارت هلنا! یا اینکه مجبورت کنم .

با این جمله بانوی خاکستری، نیک و بارون با بهت زده گی به روونا نگاه کردند ( لونا و لینی رو دیگه خدا میدونه ) .

- چطور جرات می کنی منو به اسم کوچیک صدا بزنی؟
- چطور جرات می کنی اونو به اسم کوچیک صدا بزنی؟

روونا نگاهی از سر عصبانیت به بارون انداخت، بارون سرخ شد!

- کلاهتو بردار هلنا .

در کمال تعجب همه هلنا ریونکلا، کلاه روپوشش را برداشت و با بی میلی به روونا را نگریست .

- خب تو که دخترمی. تو هم که دامادمی ( با دست یه بارون اشار کرد ) ، شما ؟

نیک که هنوز از بهت حرفهای روونا بیرون نیامده بود، نگاهی با دیگران تبادل کرد و یک لحظه بعد، نیک آنجا نبود .

- خیلی خب، برین دیگه، غذام رو گازه تا الان حتما سوخته .

بارون که در جو کلمه ای که روونا او را خطاب قرار داده بود، سیر می کرد، گفت: چشم مادر جان. بخاطر شما می بخشمشون. بای.

و دست هلنا را گرفت و با خود کشید .

لینی و لونا خود را مانند خرگوش از خطر جسته می دیدند، گیو 5 می کردند که ناگهان با چهره اونجوری روونا روبرو شدند.

- برگردین تالار، منم الان میام باهاتون کار دارم .

لینی و لونا:

ادامه بدین..


»»» ارزشـی متفکــر «««
.
.
.

باید که شیوه ی سخنم را عوض کنم!
شد..شد! اگر نشد دهنم را عوض کنم!!

I have updated a new yahoo account, plz add the last one!


Re: زير نور ماه!
پیام زده شده در: ۱۹:۵۱ چهارشنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۸۹
#72

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5459
آفلاین
راهب چاق با بی اعتنایی به رفتن لینی و لونا خیره شد و در آخر رو به بقیه گفت: پشیمون میشن بر میگردن.

روونا با تردید گفت: مطمئنی؟ به قیافه شون نمیومد.

نیک سرش را روی بدنش محکم کرد و گفت: اممم ... من میگم بریم! فوقش هیچ خبری نیست و بر میگردیم دیه!

بارون نیشخندی زد و گفت: اگه چرت گفته باشن خودم حالشونو میگیرم.

دقایقی بعد ، زیر زمین:

لینی نگاهی به لونا انداخت و گفت: خیلی ضایع بودیم؟

- نه!

- واقعا؟

- آره.

- پس چرا نمیان؟

لونا نگاهی به ساعتش انداخت و گفت: دیر نکردن!

لینی با شنیدن صدای عجیبی آستین لونا را کشید و گفت: فک کنم دارن میان.

لونا گلویش را صاف کرد و رو به لینی گفت: اشکال نداره ، اگه نیان طعمه رو ...

زیرچشمی نگاهی به لینی انداخت و با اشاره ی لینی ادامه داد: طعمه رو میفرستیم برگرده خونه ش.

روونا که فراموش کرده بود روح است دستش را روی شانه ی لونا گذاشت ، اما از درون آن گذشت و لونا لرزشی کرد و یک قدم از او دور شد.

- کجاس بدن؟

لینی با خوش حالی گفت: دنبالم بیاین.

و همگی به درون اتاق رفتند. لینی و لونا کمی صبر کردند تا هر چهار روح به ته اتاق بروند و بلافاصله در را پشت سر آن ها بستند. لونا چوبدستیش را تکانی داد و در را قفل کرد.

لینی نیشخندزنان گفت: امیدوارم صد سال دیگه ببینمتون!

لونا نیز او را همراهی کرد و گفت: یا شایدم هیچ وقت!

و هر دو لبخندزنان خوش حال از پیروزیشان به سمت پله ها رفتند. اما بلافاصله بعد از گذاشتن اولین پایشان بر روی پله ، با صحنه ی نسبتا عجیبی رو به رو شدند.

هر سه روح جلوی آن ها ایستاده بودند و جلوتر از آن ها بارون با صورتی خشمگین به آن ها خیره شده بود.

لینی که تازه متوجه ماجرا شده بود در گوش لونا گفت: اصلا یادم نبود که اونا روحن و میتونن از دیوار خارج شن.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۸۹/۲/۲۲ ۲۰:۱۵:۲۶



Re: زير نور ماه!
پیام زده شده در: ۲۰:۱۶ سه شنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۸۹
#71

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲:۴۸:۱۶ سه شنبه ۵ تیر ۱۴۰۳
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
مـاگـل
پیام: 706
آفلاین
لونا با تعجب رو به لینی گفت:حالا چی میشه؟ینی میگی ما باید دنبال بدن بگردیم واسه روح ها؟

لینی با عصبانیت گفت:اه...دیدی؟همه ی کارا افتاد رو شونه ی ما ! بازم مثه همیشه

لونا با عصبانیت گفت:و همش تقصیر این روح های مزاحمه!باید اونا رو تو زیر زمین هاگوارتز گیر بندازیم!

لینی: منظورت چیه؟هه!ینی تو گفتی و اونا هم اومدن تو زیرزمین؟

- نگران نباش!من یه نقشه دارم

چند ساعت بعد--گوشه ای از هاگ:

لونا در حالی که دست لینی را گرفته بود گفت:خب من میرم به روح ها میگم یه بدن واسشون گیر آوردیم و وقتی بردمشون زیر زمین تو میای و بعد با هم در رو از روشون میبندیم!چطوره؟

چشمان لینی برقی زد و گفت:عالیه!بزن بریم!

لینی گوشه ای پنهان شد و لونا به سمت روح ها رفت و آن ها را که مشغول نوشیدن بودند یافت.

- اِم..سلام روح ها

بارون خون آلود با قیافه ی عبوسی برگشت و گفت:چی شده؟

- خب...هیچی فقط این که واستون بدن گیر آوردیم!

روونا با خوشحالی پرواز کنان جلو آمد و گفت:خب؟کجان؟

لونا با حواس پرتی گفت:اونا تو زیرزمینن باید دنبالم بیاین!

نیک با زیرکی جواب داد: هه ! خیال کردی ما باهات میایم؟

لونا با نیشخند گفت:میل خودتونه!اگه بدن نمیخواید میتونید نیاین!


Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: زير نور ماه!
پیام زده شده در: ۱۰:۲۳ جمعه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۸۹
#70

ماریه تا اجکامب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۳ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۹:۴۴ دوشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۶
از ...........
گروه:
مـاگـل
پیام: 275
آفلاین
ریونی ها که از دست چهار روح عصبانی بودند دور هم جمع شده بودند تا فکری کنند.

_باید به سازمان کنترل ارواح هاگوارتز خبر بدیم.اینجوری که نمیشه همه بیان بگن ما بدن میخوایم.

ویولت:ترورس اصلا مگه همچین سازمانی تو هاگوارتز هست؟

ترورس: خب نه.ولی می تونیم یکی دایر کنیم.

الکساندر: دلت خوشه ها.به این سادگی ها هم که مجوز نمیدن.کلی دوندگی داره.

ماریه تا که غمگین بود گفت: خب چی کار کنیم؟

گابر: هر جوری شده اشتیشون میدیم.

در همین حین که ریونی ها در حال مشورت بودن صدایی از خوابگاه دختران اومد.همه با تعجب به هم نگاه کردند.
بعد اروم اروم به سمت خوابگاه به راه افتادند.

ویولت: ترورس، الکساندر شماها که فکر نمیکنین بتونین بیاین تو ؟ این جا خوابگاه ماست.

_ولی اگه اتفاقی افتاد چی؟

_ما هممون چوب دستی داریم و بلدیم از خودمون دفاع کنیم.

ویولت جلو تر از همه به راه افتاد و ماریه تا و گابر و لیسا پشت او به راه افتادند.

در خوابگاه رو باز کردند و از انچه میدیدند تعجب کردند

لینی و لونا کنار هم نشسته بودند و در حال خوردن برتی بات بودند و میخندیدند.

ویولت داد زد: ما اون پایین داریم راهی پیدا می کنیم تا شمارو اشتی بدیم و شر چهار تا روحو از سرمون کم کنیم شما دو تا دارین اینجا....
واقعا که
و با حالت قهر از انجا بیرون رفت بقیه هم به دنبال او.

حالا تمام ریونی ها با لینی و لونا قهر بودند..........


ویرایش شده توسط ماریه تا اجکامب در تاریخ ۱۳۸۹/۲/۱۷ ۲۰:۵۳:۱۷

معصومیت قدرتی دارد که شیطان نمی تواند تصور کند







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.