هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: *هافلاويز*
پیام زده شده در: ۲۳:۲۴ شنبه ۸ مرداد ۱۳۹۰

درکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۶ یکشنبه ۳ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۴:۱۱ پنجشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۴
از اون بالا کفتر که هیچ، کرکس هم نمیاد
گروه:
مـاگـل
پیام: 299
آفلاین
لجظه ای سکوت برقرار میشه و ناگهان همه هافلی ها با تمام وجود جیغ می کشن.

درک: هووووووووووووووی! کی موزیکو قطع کرد؟! بیام شپلخش کنم؟ (نویسنده: هان؟ نکنه انتظار داشتید بعد از خوردن سه گلون و نیم نوشیدنی مثلا داد بزنه آی دزد؟ نه عاامووو! )

اما: چراغا رو خاموش کنید، نور چشممو می زنه!

پیوز: واااااااااااااااای! چه خرگوش خانوم بانمکی، شما چجوری مردی که روح شدی خانوم خرگوشی؟ (نویسنده: گفتم کینگزلی خودش که نیست، یه نقشی به سپر مدافعش بدم توی رول )

گلرت: بووووووووووووووووووووووووق! (نویسنده: خو بوقی تو خودت بغل بی اف یا جی افت بودی، اینقدرم خرده بودی، جیغی که می زدنی قابل نوشتن بود؟ )

ریتا: یکی بیاد منو از دست برتی نجات بدههههههههه! (نویسنده: بدون شرح! )

رز: آهای! یکی بیاد جلوی اینا رو بگیره، دارن فنجون هلگا رو می دزدن! (نویسنده: آها! اینجاست که باید به پست قبلی توجه کنی، رز برخلاف بقیه پرخوری نکرده بود و داشت با طمأنینه(برتی یاد بگیر!) می خورد، در نتیجه حواسش یکمی سر جاشه )

ناگهان نور چشمک زن زردی همه تالارو پر می کنه و آژیر خطر خوفی با صدای گورکن پخش میشه و صدای هلگا هافلپاف کبیر از ورای همه این صداها به گوش می رسه که میگه:
- نواده دلبندم، هرگز در تالار هافلپاف کسی که کمک بخواد به حال خودش رها نمیشه!
یهو یه گوی عجیب غریب وسط زمین و هوا بالای استیج بیناموسی ظاهر میشه که تو زاویه های مختلف، انواع و اقسام چوبدستی ازش زده بیرون. دوباره صدای آزیر خطر گورکنی پخش میشه و همزمان گوی شروع می کنه با سرعت چرخیدن و انواع و اقسام طلسم ها رو به طرف اسلایترینی ها می فرسته.

دراکو، ریگولوس، بلاتریکس و آستوریا پشت کراب و گویل قایم میشن و اونا هم بدلیل گوریل بودن طلسم ها هیچ تاثیری روشون نمیزاره. البته کم کم داشت تاثیر می ذاشت ها، ولی برتی نذاشت! در واقع برتی سرشو بلند کرد و در حالی که احتمالا درست متوجه نبود چی به چیه و مطمئنا متوجه نبود که دو تا دختر جدید توی تالارن، چوبدستشو به طرف گوی محافظ میگیره که بر اثر این حرکتش برای چند ثانیه ریتا پدیدار میشه و میگه:
- خفه شو دیگه گوی عوضی! بذار به راز و نیازمون برسیم، آرپیجیوس!

و بدین ترتیب گوی محافظ تالار کن فیکون میشه! رز که می بینه فنجون هلگا داره از دست میره، جیغ می زنه:
- گلرت، گلرت! دارن فنجون هلگا رو می دزدن، جلوشونو بگیر

ولی دامبل دست گلرتو میگیره و میگه:
- عزیزم تو خودتو درگیر این قضیه ها نکن، اصن بیا با هم بریم یه جای خوش آب و هوا، تو تا حالا بندری زدن منو دیدی؟
و بدین ترتیب دامبل و گلرت غیب شدند و در سواحل هاوایی ظاهر شدند و تا آخر عمر به خوبی و خوشی زندگی کردند! (ببخشید این تیکه رو، بالاخره نویسنده پست هم تو جشن بوده و چن قلپی هم نصیبش شده، شما جدی نگیرید!)

رز ناامید از همه جا و همه کس، سر بیابون ها می ذاره، نه ببخشید، میره آپادانا یا یه همچین جایی که آدرس دقیق ترشو بعدا از پیوز می تونید بپرسید دنبال خواهرش که بیاد کمک ولی اما یکی می زنه پس کله اش که آخه بوقی، تا تو بری خواهرتو بیاری و اون عضو ایفای نقش بشه و اینا که اسلایترینی ها فنجون رو بردن، نفری یه قلب هم باش نوشیدنی خوردن که!

رز: خو چرا می زنی خو حالا لااقل بیا کمک کن جلوی اینا رو بگیریم!
اما: نه دیگه شرمنده رزی جون، من تا همین جا هم خیلی کمک کردم، تو اصن می دونی چقد سخت بود من حساب کنم چقد طول می کشه که خواهرت عضو ایفای نقش بشه و اینا؟

در نتیجه رز میره ریتا رو از زیر دست و پای برتی نجات میده و نویسنده هم از فرصت استفاده می کنه و توضیح میده که علت اینکه ریتا زیر برتی بوده فقط این بوده که اون دو تا چون زیاد خورده بودن، بعد از زمین خوردن نتونستن بلند شن و اصن فک نکنین که درجه پست از +16 به +18 رسیده!

ریتا رو به اسلایترینی ها: هوی! یالا همین الآن فنجون هلگا رو بذارید سر جاش! وگرنه به شکل جانورنمام تبدیل میشم و همه تون رو می خورم! شکل جانورنمای من گودزیلاست!
اسلایترینی ها رو به ریتا:

رز خسته و درمونده، به عنوان آخرین امیدش و بر خلاف میل ظاهری و باطنیش میگه:
- درک! درک! تو بیا جلوشونو بگیر!

ناگهان موزیک حماسی میشه، درک هم به نشانه تغییر موزیک، تی شرت یقه چاک خورده و عینک آفتابی سبک فیلم هندیش رو در میاره، بعد یه لحظه صفحه تاریک میشه تا دختربچه هایی که رول رو می خونن با دیدن هیکل ورزیده درک از خود بی خود نشن، بعد دوباره صفحه روشن میشه و درک در حالی که یه شلوار مشکی و یه پیرهن سفید با یقه تا نیمه باز و در حالی که یه کت رو شونه اش انداخته، کلاهشو رو به رز بر می داره و میگه:
- نوکرم آبجی! تو جون بخواه! کجان اون نامردایی که می خواستن فنجون ننه هلگا رو بدزدن؟ هان؟ آآآآآآآییییییی نفس کش!

درک در همون حالت جوگیزر به طرف اسلایترینی های حمله ور میشه. اسلایترینی ها دوباره پشت کراب و گویل قایم میشن ولی درک به حول و قوه نویسنده پست بودن، هر کدوم از اونا رو به یه طرف پرت می کنه!!!

در دقیقه بعد ملت اسلایترینی همه دست و پا بسه یه گوشه تالار افتادن و درک داره به فنجون ور میره! (نویسنده: باب با فنجون ور رفتن در حد همون +16 است!) درک فنجون رو روی میز میذاره و چاقوی دسته زنجانیش رو در میاره و میگه:
- به خاطر اهانت به تالار، یکیتون رو سر می برم تا درس عبرتی بشه برای سایرین، آره! حالا زود باشین بگین اسماتون چیه؟ و بهتره دعا کنین از اسمتون خوشم بیاد، چون از اسم هر کی خوشم نیاد، اونو می کشم!

- در... در... دراکو
- ریگو...ووو...لوس
- بلا...ترترترتر...یکس
- کرررررراب
- گو...یل
- آس...آس...آستوریا
- چی؟ آناستازیا؟
- آســـتوریا!

اما درک به جواب دوباره آستوریا گوش نمی کرد، بلکه به سرعت کت و کلاه و ... را در آورد و به همان تیریپ هندی قبلی بازگشت و با چشمانی به این شکل به آستوریا خیره شد
- وااای! آناستازیا! عشق گم شده من! این همه سال کجا بودی؟ من از همون بچگی که مامانم برام قصه آناستازیا رو می گفت عاشق تو بودم! ولی خودمونیم ها، اون موقع ها که من نی نی بودم تو وقت شوهرت بود، خوب موندی ها! چن سالته خانومی؟

آستوریا: بوقی! مگه پروفایل منو نخوندی؟ ادب حکم می کنه سن خانما رو نپرسن! اگه راست میگی دست و پامو باز کن تا بت بگم!

درک بلافاصله دست و پای آستوریا رو باز می کنه و اونو بغل می کنه! ولی آستوریا طی یه حرکت خفن، فنجون هلگا رو می کوبه تو سر درک! درک کمی به آستوریا نگاه می کنه و کمی به فنجون و بعد بلافاصله به طرف میز میره تا فنجون رو از نوشیدنی پر کنه و برای آستوریا میاره.

- وای منو ببخش آناستازیا! اصلا حواسم نبود که به تو هم تعارف کنم!
- اسم من آناستازی نیست، آستوریاست!
- می دونم آناستازیا جون

جماعت اسلایترینی و هافلی در یک اقدام هماهنگ:



Re: *هافلاويز*
پیام زده شده در: ۲۱:۳۹ شنبه ۸ مرداد ۱۳۹۰

برتی بات


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۴ شنبه ۱ مرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۶:۲۲ دوشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۵
از آن‌جا که رنگ آسمانش طلایی است، سرزمین هافلپاف!
گروه:
مـاگـل
پیام: 112
آفلاین
نکات مهم: (لطفا قبل از خواندن رول اصلی مطالعه کنید.)

پست قبلی طولانی شد، به خاطر همین یه پست جدید می‌زنم. ناظر اگه خواست بعدا پاک کنه.

خب دوستان، برای نوشتن سوژه وقت زیادی گذاشته شده، سعی کنید به نکاتی که در پست اشاره شده توجه کنید. دقت کنید که هافلی‌ها الان تعادل درست و حسابی ندارن و نمی‌تونن ژانگولر بازی در بیارن یا جلوی اسلی‌ها مقاومت کنن، حتی وحشت‌زده هم شدن. میتونید سوژه رو اینطوری جلو ببرید که دراکو با دوستاش فنجون رو می‌دزدن و هافلی‌ها بعدش تلاش می‌کنن فنجون رو پس بگیرن یا هر ایده‌ی مناسب دیگه‌ای که در ذهن دارید.

حتی این وسط درگیری گروه‌های دیگه برای گرفتن وسایل ارزشمند گروهشون از اسلی‌ها هم میتونه سوژه‌های فرعی خوبی ایجاد کنه.

برای خواندن اون قسمت از رول که شعر توشه یکم احساس به خرج بدید با ریتم بخونید. حتی میتونید برای تاثیر گذاری بیشتر، آهنگ "میدون" TM Bax رو هم هم‌زمان با خوندن رول گوش کنید.



Re: *هافلاويز*
پیام زده شده در: ۲۱:۳۸ شنبه ۸ مرداد ۱۳۹۰

برتی بات


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۴ شنبه ۱ مرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۶:۲۲ دوشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۵
از آن‌جا که رنگ آسمانش طلایی است، سرزمین هافلپاف!
گروه:
مـاگـل
پیام: 112
آفلاین
سوژه جدید

ساعت: شش عصر
مکان: تالار اسلیترین


دراکو مالفوی به همراه ریگولوس، بلاتریکس و آستوریا دور یه میز حلقه زدن اما ... اشتباه نکنید میزه گرد نیست‌ها. اما اینکه چطور اینا حلقه زدن بر هیچکس روشن نیست. کراب و گویل که فیگور خفنی گرفتن پشت سر دراکو ایستادن. یه کیسه هم بینشون قرار داره که هر از گاهی تکون میخوره اما با تیپاهای نوبتی کراب و گویل دوباره حالت سکون به خودش میگیره.

دراکو: امشب جشن مهمی قراره در تالار هافلپاف برگزار بشه ... بهترین فرصته که به اونجا بریم و فنجون هافلپاف رو بدزدیم.

بلاتریکس که جو ایفای نقش گرفته بودتش میگه: اجازه بدید من هری پاتر رو بکشم ارباب.

ریگولوس: الان این چه ربطی به جشن هافلپاف و فنجون هلگا داشت؟

بلاتریکس: ها؟ آها ... هیچی.

آستوریا: ما تونستیم شمشیر گریف و تاج ریون رو ازشون بدزدیم. فقط مونده فنجون هلگا. دراکو نمی‌خوای بگی ما چطور میتونیم وارد تالار هافل بشیم؟

دراکو برای تاثیر گذاری بیشتر یه عینک آفتابی از جیبش در میاره و به چشم‌هاش میزنه:
-کراب و گویل! کیسه رو بزارید روی میز ...

کراب و گویل کیسه رو برمیدارن و پرت میکنن رو میز. از درون کیسه صدای اعتراضی به گوش میرسه:
-آآآیییی ... مادرتو ...

بوم!

مشتی از طرف بلاتریکس به سمت کیسه حواله میشه و محتویات درون کیسه به طور کامل خفه میشه. دراکو بلند میشه و در کیسه رو باز می‌کنه. کینگزلی در حالی که زبونش از حلقش در اومده و دهنشم کف کرده از کیسه بیرون میاد و کف میز پهن میشه.

دراکو چوبدستیش رو بیرون میاره و به سمت کینگزلی میگیره:
-این شیر کاکائو کلید ورود ما به تالار هافلپافه. کروشیو!

ساعت: ده شب
مکان: تالار هافلپاف


*خواندن ادامه‌ی پست برای افراد زیر شانزده سال توصیه نمی‌شود. لطفا اگر کمتر از شانزده سال سن دارید و بر خواندن ادامه‌ی پست اصرار می‌ورزید، کپی رضایت‌نامه‌ی والدین به همراه سه قطعه عکس تمام اندام به برتی بات یا درک ارسال نمائید.

مبل‌های راحتی، میزها و وسائل تزئیناتی از تالار عمومی هافلپاف جمع شدن و یه stage دایره‌ای شکل به ارتفاع نیم متر و پهنای تقریبی سی متر مربع وسط تالار قرار داده شده که در وسط آن میز دایره‌ای شکل دیگری قرار گرفته. بر روی میز انواع و اقسام بطری‌های نوشیدنی به همراه تعداد زیادی جام (تعداد جام‌ها به علت زیاد بودن از دست نویسنده پست خارج شده) دیده میشه. یعنی یه چیزی میگم یه چیزی میشنوید. هر نوع نوشیدنی که فکر کنید روی میز بوده. از پشت اشاره می‌کنن نویسنده داره خودشو جر میده که روی عبارت "هر نوع" تاکید بورزه. در کناره‌های stage با خطوط طلایی رنگی نوشته شده:

میدان بیناموسی
ایده‌ی طرح: ادوارد جک
مشاور طرح: لودو بگمن
اسپانسر مالی طرح: پیوز
مجریان طرح: برتی بات، درک
ویژه جشن‌ها و پارتی‌های درون تالاری


درب خوابگاه مختلط باز میشه و سدریک به همراه رز میان بیرون. لباسی که بر تن رز هست بی‌نهایت زیباست اما چون توصیف لباسش باعث میشه از محدوده‌ی مثبت شانزده به مثبت هجده وارد بشیم و رضایت‌نامه‌هایی هم که بدست ما رسیده مربوط به افراد شانزده ساله از توصیف اون صرف‌نظر میشه.

سدریک: کینگزلی هنوز نیمده؟
رز: حتما دوباره واسشون مهمون اومده نتونسته بیاد.

سدریک و رز به روی میدون بیناموسی میرن و به صرف نوشیدنی آلبالویی رنگی مشغول میشن. سدریک همون اول سه تا جام رو یه جا میندازه تو دهنش اما رز خیلی آرام و با طومئنینه (؟) قلپ قلپ قلپ میخوره. اِما، درک، برتی، ریتا و روفوس هم از خوابگاه میان بیرون و به سمت میدون بیناموسی میرن. پشت سر اونها گلرت به همراه آلبوس دامبلدور در حالی که دست همو گرفتن و از دیدن منظره مقابلشون (نوشیدنی‌ها، نه ساحره‌ها!) ذوق مرگ شدن پیداشون میشه. بر روی ریش‌های دامبلدور اِتیکت طلایی رنگی چسبونده شده که روش نوشته: Special Guest

ده دقیقه بعد ...

تالار به شدت کم نور شده و تنها نور طلایی رنگی به حالت رقص و دَنس داره به میدون بیناموسی می‌تابه. تمام هافلی‌ها دور تا دور میز وسط میدون بیناموسی جمع شدن و در حالی که جام‌ها دستشونه و لپ‌هاشون سرخ شده آماده‌ی انفجار هستن. رز چوبدستیشو بیرون میاره و عربده میکشه:
-موزیکوس ماکسیموس!

صدای انفجاری به گوش میرسه و ترانه‌ی گولاخی سرتاسر تالار هافلپاف رو در بر میگیره:

خوش اومدین به این جمع ...
جمعن همه ی هافلیا ...

بوم!

صدای انفجار دیگه‌ای به گوش میرسه و از سقف تالار همینجوری پیچک میریزه رو ملت. هافلیا جام‌هاشون رو بالا میگیرن و میزنن به هم. گلرت و دامبلدور از بس محکم می‌کوبن جام‌هاشون خرد میشه.


هِلِه هِلِی لووونه
بوق زنی تو میدونه

همه جا هم چراغونه
وای عله دنبالمونه

خانوم آقا نرو خونه
همه چی ضد قانونه


هافلیا: هوووووووووووو ....

همه يكی شدن تو اين تاريكی
اين پارتی هم ميشه تاريخی

مهم نیست جشن هست مال کی
امشــــــــــــــــب ... همه مالكید

زدن سیم آخر همه قر و قاطی
همه دارن به هم حس تله پاتی


ملت دیگه دارن از خود بی‌خود میشن، لیوان‌هاشون رو پرت می‌کنن کنار و شروع می‌کنن به تکون دادن دست‌ها و کمرشون. اون سمت تالار تابلوی ورودی کنار میره و شش اسلیترینی در حالی که ماسک زدن وارد تالار میشن. همه جا تاریکه و کسی متوجه اونا نمیشه. تاریک هم نبود باز با این حالشون متوجه نمیشدن.

دور و برم نيست تاپیک ارزشی
دارن همه سوژه‌های چرخشی

همه قيد و ميد بلاکو زدن
توی هافلاویز رول میزنن

نگو اينجوريه هافلو ديدم
بايد باشی ببینی بی‌راه نمیگم


رز سرشو به صورت دورانی تکون میده و باعث میشه موهاش صورت همه رو مورد نوازش قرار بده. درک استعدادشو در حرکات کمر به رخ همه میکشه، ریتا داره اسپانیایی میرقصه و دامبلدور و گلرت هم همدیگرو بغل کردن قاه قاه میخندن. برتی هم که می‌بینه سدریک تازه‌وارده و خجالت میکشه یکی میزنه پس گردنش و هلش میده وسط جمع.

حال بده برو یه راست حموم
بده بالا بالا مکس ولووم

تا بیناموسی بشه باز شروع
رفاقت‌ها بکنه بازم طلوع

ریتا دوستت دارم نميگم دروغ
همه در به در و شلوغ پلوغ


در اون سمت اسلیترینی‌ها به حالت سینه‌خیز دارن به سمت تالار یادبودها میرن. لحظه‌ای متوقف میشن، دراکو یه چراغ قوه و یه کاغذ از زیر سینه‌ش (دقت کنید گفتم دراکو، نگفتم بلاتریکس یا مثلا آستوریا) در میاره، نور میندازه رو کاغذه و وقتی از درستی مسیر مطمئن میشه به سینه‌خیز رفتنش ادامه میده. بقیه در حالی که سعی می‌کنن پای دراکو نره تو حلقشون پشت سرش حرکت می‌کنن. کراب و گویل هم به علت گوریل بودن هنوز نزدیک ورودی تالار هستن و به ازای هر پونصد کیلوکالری که انرژی میسوزونن یه سانت میان جلوتر.

وای مدیرا پستو ديدن
عيب نداره رشوه ميدم

ارواح هم واسم خواب ديدن
كه هافلو دارم من تاب ميدم

هِلِه هِلِی لووونه
بوق زنی تو میدونه

همه جا هم چراغونه
وای عله دنبالمونه

خانوم آقا نرو خونه
همه چی ضد قانونه


برتی جو می‌گیرتش و میپره رو میز و پای سمت راستش تا نصفه میره تو یکی از نوشیدنی‌ها اما اصن حالیش نیس. یه میکروفون از غیب ظاهر می‌کنه و شروع می‌کنه به انجام حرکات موزون.

خانم‌ها آقايون نرين خونه
خودم با ناظرا ميزنم چک و چونه

قراره جشن تا ساعت 5 بمونه
دوباره برتی واست تا صبح بخونه


درک هم به روی میز میپره و باعث میشه نصف جام‌ها خرد بشه. میکروفون رو از برتی میگیره و سرشو به شدت عقب جلو می‌کنه.

برتی داری پارتی بازی؟
كه واسه خودت شر میسازی؟


برتی میزنه پس گردن درک و میکروفون رو پس میگیره:

درک باش از اين پارتی راضی
جای اینكه واسه ما می‌نازی

فکر کردی مزه‌ی دونه‌هام نمکیه؟
همه طعم بودنش الکیه؟


و برای اینکه بزنه تو پوز درک چوبدستیشو به صورت مارپیچ تکون میده و هزاران دانه‌ی همه‌مزه از سقف شروع می‌کنه به باریدن. درک هم واسه اینکه کم نیاره یه بطری از روی میز بر میداره، به شدت تکون میده و وقتی درشو باز می‌کنه گازش میریزه رو ملت. هافلیا ذوق مرگ میشن و وحشی‌بازی در میارن.

بيا بشين دور و ور ما ببين
جادوگران داره بالا و پايين

تو هافلپاف جمع شديم
خوب و شاد و شنگوليم

هاگ رو هم که دور زدیم
تو روح پادمور بوق زدیم

الان دور هم جمعيم
مدیرا هم كردن كمين

حتي اگه بلاک شيم
تا آخرش همه با هميم


کراب: داره تگرگ میاد.
گویل: آره دراکو نگفته بود هافل تگرگ میاد.
کراب: اما تگرگ‌های خوبیه، من یکیشو خوردم مزه نوشابه میداد.
گویل: اما تگرگ من مزه‌ی پای مرغ میداد.
کراب: چه جالب، تگرگ‌هاشون همه مزه‌ست.

هِلِه هِلِی لووونه
بوق زنی تو میدونه

همه جا هم چراغونه
وای عله دنبالمونه

خانوم آقا نرو خونه
همه چی ضد قانونه


ریتا که کل لباسش خیس شده از خوشالی شیرجه میزنه به سمت درک که بطری رو ازش بگیره. اما چون حواس درست و حسابی نداشته اشتباهی میپره رو برتی و جفتشون از روی میز پرت میشن اونور و به علت تاریکی بیش از حد تالار نویسنده پست هم قادر نیست بگه بعدش چه اتفاقاتی میفته، اما هر چی که هست دیگه پیداشون نمیشه.

همه جمعيم ...

پس با ما بمون
حالا بلند بخون !


دراکو: لوموس!

نور همه جا رو فرا می‌گیره و به روی جام‌های هاگوارتز، مدال‌های کوییدیچ و یه سری اشیا بیناموسی میفته که درون جایگاه‌هایی شیشه‌ای قرار داشتن. جایگاه‌ها در دو ردیف امتداد داشتن و در انتهایی ترین قسمت، بر روی یه جایگاه بزرگ‌تر و کلفت‌تر که دور تا دورش هاله‌ی طلایی رنگی مشاهده میشده ... فنجان هافلپاف!

دراکو و رفقاش: موهاهاهاها ...

ستاره بارونه ... تو تو تو ميدون
هلگا تو یادمونه ... تو تو تو ميدون
در و داف فراووونه ... تو تو تو ميدون


کراب و گویل همچنان در مسیر تالار یادبودها سینه‌خیز دارن میرن که یه کرم فلوبر از کنارشون رد میشه و ازشون جلو میزنه.

ستاره بارونه ... تو تو تو ميدون
هلگا تو یادمونه ... تو تو تو ميدون
در و داف فراووونه ... تو تو تو ميدون


کراب: یعن ما از این کرمه نمیتونیم سریع‌تر بریم؟
گویل: میتونیم اما تاریکه همه‌جا ... اوه من نور می‌بینم.
کراب: آره نور ... اما چرا داره حرکت می‌کنه؟
گویل: شکل خرگوش هم هست.
گویل: و نقره‌ای رنگ.

هاله‌ای نور به شکل خرگوش نقره‌ای رنگی از کنار کراب و گویل رد میشه و به وسط میدون بیناموسی میره. موزیک بلافاصله قطع میشه و هافلی‌ها سر جاشون میخکوب میشن. صدای لرزان کینگزلی از درون خرگوش نقره‌ای رنگ همه جا رو فرا می‌گیره:
-اسلیترینی‌ها تو تالار هستن. فنجون هافلپاف در خطره. از میراث هلگا محافظت کنید.

لحظه‌ای سکوت برقرار میشه و ناگهان همه هافلی‌ها با تمام وجود جیغ میکشن!



Re: *هافلاويز*
پیام زده شده در: ۱۱:۵۲ پنجشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۰

گلرت گریندل  والد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۰ یکشنبه ۱۴ آذر ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۲:۴۵ سه شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۵
از تو خوشم میاد.
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 298
آفلاین
- تیغ

صدای با ابهت و سنگین خرسه توی سالن پیچید و چند تا از گلدون ها ترک خوردن.

روفوس گفت: کینگزلی فکر کنم می خواد تو رو از دم تیغ بگذراند.

کینگزلی پرید تو بغل روفوس و گفت: دوست عزیزم. جون عمت بیا و تو گردن بگیر. ایشالله جبران می کنم.

- برو پایین بینم. دلت خوشه. این میکشتم. چی رو جبران می کنی؟ در ضمن من عمه ندارم.

- بابا تیغ اصلاح می خوام.

این بار افکت صدای خرسه خیلی کمتر بود و کمی از ترس روفوس و کینگزلی کم کرد.

کینگزلی رفت و یه ژیلت براش آورد و گفت: ژیلت فیوژن پاور با قدر ویبره ای که داره باعث میشه که شما اصلاحی راحت و بدون درد داشته باشید.

یک ربع بعد

یک مرد بلند قد با از این ریش تابلو ها که روی چونست و یک کلاه لبه دار بلند جلوی ناظران اسبق تالار نشسته بود.

- آره... همونطور که می گفتم من شنیدم توی این تالار ظلم به زیر دستان زیاد شده. برای همین من ظهور کردم. ولی نمیدونم چرا اولای جنگل ممنوعه ظهور کردم و چند ماهی طول کشید که پیاده به این جا برسم. اما حالا که رسیدم می خوام ناظرتون رو از تخت سلطنت پایین بکشم و یک فرد با لیاقت را به جاش بذارم.

روفوس و کینگزلی:

سرژ ادامه داد: حالا ناظرتون کجاست؟ باید فکش رو بیاریم پایین.

کینگزلی جلوتر رفت و در اتاق نظارت رو باز کرد تا سرژ را راهنمایی کند. اما با صحنه ی عجیبی رو به رو شد. همه ی اتاق پر بود از عکس های کینگزلی و روفوس.

رز در حال پاک کردن میز با دامن وصله پینه دارش بود.
گلرت خودش رو روی سطح چوبی زمین می کشید تا تمیز شود.
اسکورپیوس سطل آشغال رو توی جیبش خالی می کرد.
ویکتور هم جام قهرمانی هافل رو برق می انداخت.

در همین حال که سرژ روفوس و کینگزلی ماتشان برده بود رز گفت: بچه ها زود باشین. الان آقای شکلبوت شلاقمون میزنه.

روفوس و کینگزلی:

رز و نوچه هاش:

سرژ:


میون یه مشت مرگخوار/ زیر علامتی شوم
توی خ�


Re: *هافلاويز*
پیام زده شده در: ۱۲:۲۶ دوشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۰

دیدلوس دیگل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۹ یکشنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۸:۵۷ دوشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۰
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 6
آفلاین
روفوس با قیافه ای عبوس به سه پاچه خوار رز نگاهی می اندازه و میگه:

- یالله ببینم ! برین بیرون از اتاق با رز کار خصوصی داریم !

اسکورپیوس در حالیکه داشت ناخن پای رز را لاک گل گلی با بوی توت فرنگی می زد با عصبانیت برگشت و رو به روفوس گفت:

- چشم ما روشن ! کار خصوصی ؟ اونم با رز ؟ دیگه چی. زود از اینجا برین بیرون فسیل های زنده.

رز هیچی نمی گفت. فقط با حرکت بالا و پایین کله اش حرف های پاچه خوارانش را تایید می کرد. کینگزلی و روفوس که در برابر آن چهار نفر شانسی نمی دیدند، با عصبانیت از اتاق نظارت خارج شدند و در را با صدای "بوم" مانندی محکم پشت سرشان بستند.

در این حین از بالای اتاق نظارت تابلوی مقدس سرژ تانکیان بر اثر بسته شدن محکم در به پایین افتاد و شیشه ی روی آن شکست.

رز:

سه پاچه خوار رز با وحشت پشت میز نظارت رز خزیدند. اسکورپیوس خودش را داخل کشو جای داد و کشو را کشید. ویکتور زیر دامن رز قایم شد و گلرت چون جایی پیدا نکرد، در نقش فرش خودش را پهن کرد و زیر کفش های رز دراز کشید.

شیشه های تابلوی سرژ کاملا پودر شد و روی زمین ریخت. کاغذ پوسیده نقاشی سرژ از تابلو بیرون افتاد. رز با وحشت در حالیکه با تابلوی خرد شده خیره مانده بود، کتاب فرهنگنامه تالار هافلپاف را برداشت و با وحشت صفحات را ورق زد و چشمانش واژه ها را تعقیب می کرد...

" سرژ تانکیان. افسانه ای فراموش نشدنی. شاید این جمعه بیاید ! شاید ! تنها نشانه بازگشت و نزدیکی او ، فرو افتادن تابلوی نقاشی مقدس و معطر آن افسانه است. اگر تابلو سقوط کند، او قطعا بازخواهد گشت و بازگشت او مصادف با شکنجه ناظر هافلپاف و سروری فرو دستان در هافلپاف است. "

رز: اهم. اوهوم. ویکتور جان ! سرورم چرا رفتی زیر دامن من قایم شدی ؟ مثلا شما ناظر تالار هافل هستی. افت داره براتون.

صدای ویکتور از زیر دامن رز: غلطت کردی ! تا بوی سرژ اومد من شدم ناظر هافل ؟!

رز: منم که ناظر نیستم. من کارگرم. گلرت برو اون لباس کارگری منو بیار ! بدو !


همان موقع – اتاق نشیمن تالار هافلپاف

روفوس: ای روزگار. می بینی چطور ما بزرگان محو میشیم از تاریخ ، کینگزلی جان ؟!

کینگزلی: ولش کن این مسائل رو. صبح که هاگرید خواب بود، رفتم جنگل ممنوعه ده دوازده تا سانتور بزنم از شانس بدم خوردم به یک خرسی ریشو که خیلی شبیه آدما بود اما شک ندارم خرس بود.

روفوس: خب. بقیه اش رو بگو ! خرسه رو زدی ؟

کینگزلی: نه. فرار کردم. من هی می دویدم، خرسه هم هی پشت سر من می دوید و لیز می خورد… من هی می دویدم، خرسه هم هی پشت سر من می دوید و لیز می خورد

روفوس: حالا خوبه تا اینجا رسیدی خودت رو خراب نکردی کینگزلی جان !

کینگزلی: پس فکر کردی برای چی خرسه لیز می خورد؟

در این حین که هر دو تصمیم گرفتند بیخیال نظارت شوند و به خاطرات لیز خوردن خرس و سایر چرندیاتشان می خندیدند، پیکر یک فرد ریشو و آغشته به رنگ شکلاتی و خود شکلات گویا در مقابلشان در تالار هافلپاف نمایان شد.

روفوس: هوی ! شما دیگه کی هستی اومدی توی تالار ما ؟!

کینگزلی: این که خودشه ! حلال زاده است خرسه !



Re: *هافلاويز*
پیام زده شده در: ۱۴:۱۳ دوشنبه ۲۳ خرداد ۱۳۹۰

كينگزلی  شكلبوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۲ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۳۱ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۱
از ن، لايه ای كه زمين را فرا گرفته!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 842
آفلاین
سوژه‌ی جديد:

كينگزلی و روفوس توی تالار عمومی كنار شومينه نشسته بودن و در حالی‌ كه توی هوای سرد اون روز بهاری، به گرم كردن خودشون مشغول بودن، با هم به آرومی صحبت می‌كردن:
- ببين كينگزلی، من و تويی كه يه عمر واسه تالار زحمت كشيديم حالا بايد بشينيم كنار شومينه مگس بپرونيم، می‌بينی؟

- منظورت از يه عمر همون دو سه ماهه ديگه؟

روفوس:
- ، ببين اين دختره‌ی شترمرغ، رز رو می‌گم، ببين چه جوری نشسته تو دفتر نظارتی كه يه زمانی آدم های بزرگی مثل ما روش نشسته بودن...

- راست می‌گی. ببين، هر وقت تنها گيرش آورديم كلكش رو می‌كنيم و دوباره خودمون می‌شيم ناظر! بيا الآن بريم اتاق نظارت اگه تنها بود الآن كارو تموم كنيم.

همون موقع، اتاق نظارت هافل:

رز روی صندلی نشسته بود، در اوج احترام پاهاش رو روی ميز دراز كرده بود ( ) و يه ليوان آب پرتقال رو هورت گويان ( ) می‌نوشيد. اطرافش رو هم اعضای پاچه خواری از جمله ويكتور، گلرت و اسكورپيوس پر كرده بودن... امان از اين پاچه خوارها .

- تق تق تق. ( افكت به صدا در اومدن در )

رز در حالی كه پای راستش رو روی پای چپش می‌انداخت، گفت:
- ويكتور، من حال باز كردن در رو ندارم. زحمتش رو می‌كشی؟

ويكتور در حالی كه سعی می‌كرد خودش رو خسته نشون بده، گفت:
- من كه ديشب تا صبح بيدار بودم... گلرت؟

- تق تق تق.

گلرت:
- ويكتور، من وقتی فكر می‌كنم كسی كه پشت در منتظره چقدر حالش گرفته می‌شه، بخوام هم نمی‌تونم در رو باز كنم . اسكور، تو زحمتش رو می‌كشی؟

اسكور در حالی كه سرش رو می‌خاروند، گفت:
- منم كه مريضم، دكتر گفته نبايد تكون بخورم...

ملت:
-

- به جون خودم .

در اين لحظه كينگزلی در رو باز كرد و به همراه روفوس وارد اتاق شد و گفت:
- ديگه مجبور شدم خودم در رو باز كنم!

...

***

روند سوژه: كينگزلی و روفوس قصد دارن رز رو كله پا كنن و مقام سابق خودشون رو مجددا" تصاحب كنن. اون ها منتظرن رز رو تنها گير بيارن و كلكش رو بكنن، اما در اولين گام‌شون برای ورود به دفتر نظارت با يه جمعيت سه نفره‌ی پاچه خوار ( ) در اطرافش مواجه شدن. بقيه‌ی سوژه برای شما به شرطی كه نه شهيدش كنين و نه ارزشی پيش ببرينش شاد باشين .



Re: *هافلاويز*
پیام زده شده در: ۱۴:۱۶ پنجشنبه ۵ اسفند ۱۳۸۹

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 1473
آفلاین
لورا با خوشحالی راه افتاد و همه جا دنبال جک سر کشید. او بطری را طوری در دستانش گرفته بود که انگار ماده ای مقدسو گرفته.
- جک؟جکــــــــــــــــــــی؟جک؟
پس از جستجوی فراوان لورا از تالار هافل خارج شد و جستجو در سایر مکان ها را شروع کرد. شکاف دیوار ها.... زیر کاشی های لق.... و با سرخوردگی به تالار بازگشت. او جک را نیافته بود. بطری را روی میز گذاشت و مشغول خواندن مجله شد.ناگهان صدای لا الله الا الله به گوش رسید. لورا از تالار خارج شد و نگاهی به راهرو انداخت و جسد جک را دید که روی دستان ملت هافل میگشت. غافل از این که جک فقط خودش را با دارویی ئر حد مرگ ضعیف کرده تا مرده به نظر برسد. سپس از قلعه خارج شود و لورا را با خود ببرد. لورا با دیدن پیکر بی جان جک جیغ بلندی را سر داد.(ورژن هافلی رومئو ژولیت)
جک با شنیدن این صدا سست شد و دیگر نتوانست به مرده بودنش ادامه دهد. از روی دستان مردم پایین پرید و لورا را در آغوش گرفت.

لورا:
جک:
ملت هافل:


لورا:
جک:
ملت هافل:

همین هنگام تالار هافل

لودو که بعد از غیبتی طولانی به تالار هافل برگشته بود با دیدن آبمیوه ی قرمز رنگی رکه روی میز قرار داشت دچار لرزش شد. آبمیوه را برداشت و یک نفس سر کشید. لحظه ای بعد روی زمین افتاده بود...

کمی بعد - در حدود 20 دقیقه- مهظر هافل

- آیا وکیلم که شما را به عقد دائم آقای جک دامبلدور در بیاورم؟
-بــــــــــــــــله.

- کلیلیلیلی....

دوباره تالار هافل 20 دقیقه بعد
)

- ا............. جیغغغغغغغغغغغ.... عروسی عزا شد!!!!!!! وایییی ! لودو!



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: *هافلاويز*
پیام زده شده در: ۱۵:۰۷ جمعه ۲۹ بهمن ۱۳۸۹

روفوس اسکریم جیور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۶ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۳:۱۵ دوشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۸
از دواج يك امرحسنه است !
گروه:
مـاگـل
پیام: 689
آفلاین
- اینطوری که کسی رو حذف نمیکنن !
این صدا باعث شد تا پیوز و فلورین رویشان را برگردانند و روفوس را ببینند ...

- منظورت چیه ؟

روفوس نیشخندی زد و با قاطعیت تمام و با صدایی رسا ، شروع کرد به سخن گفتن ...

- تنها یک راه وجود داره که بتونید این بچه قرتی رو از سر راهتون بردارید و به لورا برسید .

پیوز و فلورین که کنجکاوی به وضوح در صورتشان دیده میشد ، با حرص و ولع از روفوس پرسیدند ...

- اون راه چیه ؟ هرکاری بخوای واست میکنیم ! فقط بهمون بگو اون راه چیه که بتونیم از شر این بچه قرتی خلاص بشم ...

- بیاید تا بهتون بگم !

سه ساعت بعد ...
تالار هافلپاف

پیوز و فلورین که بعد از صحبت با روفوس بسیار سرحال به نظر میرسیدند ، به سمت لورا مدلی که در گوشه ای از تالار نشسته بود ، رفتند .

- لورا ، سلام !

پس از اینکه لورا چشمش به آن دو نفر افتاد ، با عصبانیت از سرجایش بلند شد و چوبدستی اش را به سمت آن دو نفر گرفت و با عصبانیت نعره زد ...

- استیبزفو !

طلسم زرد رنگی از نوک چوبدستی او خارج شد که به صورت فلورین اصابت کرد ...

فلورین :

اینبار لورا چوبدستی اش را به سمت پیوز گرفت ...

- استیبز ...

- دست نگه دار ! ما اومدیم اینجا تا ازت عذرخواهی کنیم . ما اصن دیگه با تو و جک کاری نداریم . ما اصن دور تو رو خط کشیدیم .

قدری از عصبانیت لورا کم شده بود ولی همچنان آثار خشم بر صورتش هویدا بود . پیوز هم معطل نکرد و سخنانش را ادامه داد ...

- در ضمن واسه اینکه کارای زشتمون رو هم جبران کرده باشیم ، من و فلورین واسه جک یه معجون تقویت کننده قوای جنسی درست کردیم که مصرف کنه و حالشو ببره !

و پیوز هم بلافاصله یک شیشه کوچک از جیب ردای فلورین درآورد و به لورا داد .

- اگر هم شک داری میتونی معجون رو بدی به من تا خودم همینجا از این معجون بخورم که یه وقت فکر نکنی این معجون خطرناک یا بدیه !

- نه نیاز نیست . من حرفتونو باور کردم ... حتما به جک میدمش !

پیوز هم لبخند شیطانی بر لبانش نقش بست . او بخوبی میدانست که این معجون میتواند کار جک را تمام کند ..


خدا ایشالا به ما خدمت بده به شما توفیق کنیم ...


Re: *هافلاويز*
پیام زده شده در: ۱۴:۴۶ سه شنبه ۱۲ بهمن ۱۳۸۹

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 1473
آفلاین
- یعنی چی جک رو حذف کنیم؟
پیوز از شدت عصبانیت خودش را یکی دومتر از فلورین دور کرد و با عصبانیت به او چشم دوخت. فلورین گفت:
- آهان! من همین الن فهمیدم چی میگی.
پیوز لبخندی رضایت مندانه زد و گفت:
- برو دستگاه پینت بالتو بیار فلورین.
فلورین بعد از دقیقه ای برگشت و پیوز با لبخندی شیطانی گلوله ای رنگ درون تفنگ پینت بال گذاشت و ان را به سمت جک نشانه گرفت.
- یک ... دو.... سه!
پیوز پشت سر هم شلیک میکرد و گلوله ها هم به جای برخورد با جک یکی پس از دیگری به صورت لورا خوردند.لورا در حالی که صورتش مخلوطی از رنگ های سبز و زرد و آبی و قرمز شده بود قیافه ای عصبانی به خود گرفت و گفت:
- ببینم شما اینجا چیکار میکنید؟
جک قیافه ای حق به جانب به خود گرفت و دست لورا را کشید و او را برد.
و پیوز را با فلورین که با عصبانیت به او خیره شده بود تنها گذاشت. پیوز گفت:
- باری شادی روح روحم صلوات!



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: *هافلاويز*
پیام زده شده در: ۱:۰۰ دوشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۸۹

روفوس اسکریم جیور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۶ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۳:۱۵ دوشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۸
از دواج يك امرحسنه است !
گروه:
مـاگـل
پیام: 689
آفلاین
پس از آنکه لورا با یک بوسه از فلورین جدا شد و رفت ، در یک لحظه که کاملا حواس فلورین پرت بود ، پیوز سطل رنگ های جادویی را بلند کرد و سطل را به سمت سر او روانه کرد .

فلورین :
پیوز : لورا تا ابد ماله منه و هرگز هم اجازه نمیدم یکی مثه تو اونو ازم بگیره .

فلورین که از شدت درد ، دستش را به سرش گرفته بود ، به سختی جواب پیوز را داد ...

- حالا که میبینی عاشق من شده و از من خوشش اومده . اگه روحی کاری کن که ما دوتا از هم جدا شیم !
ـ بچرخ تا بچر...

پیوز نتوانست جمله ی خود را کامل کند زیرا پیوز با قدرت شنوایی خاص خود ، متوجه مکالمه بین دو نفر در قسمت پشتی تالار شده بود . با اشاره به فلورین او را ساکت کرد و هر دو به صورت پنهانی به قسمت پشتی تالار رفتند .


ده دقیقه بعد ...

- عزیزم ، نگران من نباش . سعی میکنم که بیشتر از یک روز کارم طول نکشه .
- پس منتظرت میمونم !

برای چند ثانیه به هم خیره شدند و باز هم دست هایشان دور کمر همدیگر حلقه شد و ...
از دیدن این صحنه ها ، فلورین و پیوز در آتش حسادت و خشم میسوختند . هر دو یک دشمن مشترک داشتند و به این نتیجه رسیدند که باید به یکدیگر کمک کنند .

- پیوز ، به نظرت باید چیکار کنیم ؟
- تنها راهی که وجود داره اینه که جک رو حذف کنیم !


خدا ایشالا به ما خدمت بده به شما توفیق کنیم ...







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.