هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: ماجراهاي اسنيپ و دوستان
پیام زده شده در: ۰:۱۷ شنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۳

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۲۳:۴۱ پنجشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
گروه:
مـاگـل
پیام: 633
آفلاین
آگوستوس که تو ذوقش خرده بود و از سوروس ناامید شده بود از دخمه ها اومد بیرون تا دوباره بره سر وقت لیلی... فقط موقع بیرون آمدن یادش رفت معجونشو برداره و وقتی برگشت معجونو برداره به جای اون معجون یه معجون "نامشخص" اشتباهی رو از اتاق سوروس برداشت...
و آگوستوس رفت و رفت و رفت و رفت و....
کارگردان: مرگ و رفت!کوفت و رفت! زهر تسترالو رفت! مرتیکه بوقی! می ری سر اصل مطلب یا بزنم بوقت کنم همینجا؟
راوی که بسی هوا را پس می دید وحشت زده آب دهانش را قورت داد.

اهم... و رفت... نه نرفت دیگه.... رسید به درب ورودی برج گریفندور. و همانجا بود که متوجه اشکال بسیار کوچکی شد. او اصلا گریفندوری نبود.
در حالیکه بهت زده به درب بسته یا همان تابلوی ورودی نگاه می کرد به خاطر آورد برای ورود به برج گریفندور حداقل باید واژه رمز را بداند.
با این همه ایستادن و زل زدن به رفت و آمد دانش آموزان درون راهرو دردی از او دوا نمی کرد. ناچارا دل به دریا زد.
در حالیکه شیشه معجون را به سختی در دستش می فشرد جلو آمد و مقابل تابلوی بانوی چاق ایستاد. بانوی چاق با سوظن کامل به آگوستوس نگاه کرد.
- قبلا این طرفا ندیده بودمت. شاگرد جدیدی؟ اسم رمز؟
- ریش دامبلدور؟
- نه.
-ام... کله زخم...هری پاتر؟
- نمی دونم این شاگردای جدید که رمزو نمی دونن چرا همه همین اسم خزو میارن که خیلی وقته از مد رفته! حداقل یه چیز باکلاستر بگو!
آگوستوس سرش را خاراند
- خب این چیزایی نیست که بیشتر از همه برای گریفی ها باید ارزشمند باشه مثلا؟ شجاعت احمقانه؟ حماقت درمان ناپذیر؟سفید بی اصل و نسب؟
بانوی چاق در حالیکه ناخن هایش را سوهان می کشید بی تفاوت گفت:
- همه ش غلطه. در ضمن چون بیشتر از حد مجاز اسم رمزو اشتباه وارد کردی سیستم تابلوی ورودی یعنی من، تو رو به عنوان مهاجم تشخیص میده و تا 24 ساعت دیگه هیچ اسم رمزی ازت پذیرفته نیست!
آگوستوس:



پاسخ به: ماجراهاي اسنيپ و دوستان
پیام زده شده در: ۲۲:۱۰ جمعه ۵ اردیبهشت ۱۳۹۳

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
خلاصه:
"آیلین" بسیار ناراحته که پسرش یعنی "سوروس" عاشق "لیلی" شده و ول کن ماجرا هم نیست حتی با وجود اینکه لیلی ازدواج کرده! یا حداقل قصد ازدواج داره! یا اینکه میخوان ازدواج کنه یا در هر صورت... ناراحتی های ایلین به برخورد شخصی با سوروس خلاصه نمیشه و هر صبح توی تالار داد و بیداد میکنه و همه رو و از همه مهمتر قوی ترین شخص تالار یعنی "لرد ولدمورت" رو بیدار میکنه. لرد که از این بیدار شدن های ناگهانی صبحگاهی خسته شده به اعضای تالار دستور میده یه راه حلی برای این قضیه پیدا کنن و خودش میره در اتاقش به استراحت میپردازه. البته نجینی به جای خودش بر بقیه و بخصوص "ایوان" نظارت میکنه. خلاصه... در نهایت بهترین فکر به ذهن "آنی مونی" میرسه و اون اینکه لیلی رو چیز خور و معجون خور کنن و باعث بشن فرد دست و پا چلفتی و بدردنخوری بنظر بیاد، بخصوص در کلاس های معجون سازی تا سوروس دیگه از لیلی خوشش نیاد...



وظیفه خطیر چیز خور کردن لیلی به آگوستوس پای محول شد و آگوستوس معجون "تروریوس شخصیتیوس" رو آماده کرد و خوشحال و شاد و خندان به سمت خوابگاه لیلی حرکت میکرد که در راه صدای آهنگ شنید! اونم آهنگ عاشقانه!! آهنگ عاشقانه ای که شبیه صداهای مردها و زن های خسته مشنگی بود...آگوستوس کنجکاو شد و صدا را دنبال کرد تا به قهقهرای تالار زیر زمینی اسلایترین رسید...

در زیر...زیرتر از زیرزمین...جایی درون دخمه های زیر زمینی...اتاقی را پیدا کرد که درش نیمه باز بود و پسری موچرب توش نشسته بود و با چوبدستیش بازی میکرد... تا آگوستوس رفت تو...سوروس صورتشو برگردوند() و "آگو" گرخید! و البته بسیار ترسید...

آگو، من من کنان: سووووو...روووو...س...چرا... چرا چشمـــ؟
سوروس: چته بابا! چرا تته پته میکنی؟ بنال خب درست!
آگو: اولا تو اینقدر بی ادب نبودی! بعدم کلا این تیریپی نبودی! چرا چشمات سیاه شده؟ چرا شبیه سالازار خدا بیامرز شدی...شبیه شیطان مجسم!

سوروس پشتشو به آگو کرد و در حالی که از نوک چوبدستیش دود سفیدی بیرون می آمد گفت:
_ امممم...دیگه از عشق و عاشقی کشیدم بیرون! میخوام سیاه و قوی باشم! شبیه لرد! فقط قدرت است که وجود دارد و کسانی که...کسانی که ...امممم....کسانی که چی؟

آگو کلی ذوق کرد چون بدون هیچ عمل خاصی و بدون چیز خور کردن لیلی به هدفش و ماموریتی که داشت رسیده بود و گفت:
_ کسانی که از درکش عاجزند! اوکی سوروس جون! دمت گرم! کار نداری دادا؟ من برم
سوروس: برو! تو هم برو! نبینمت دیگه!
آگو: اوکی فقط این دود سفیده چیه داری درست میکنی؟ سپر مدافع نیست احیانا؟ یه آهوئه؟ یه غزاله؟ این چیه؟ ببینم این شبیه سپر مدافع لیلی نیست؟ مگه تو نگفتی بیخیل شدی؟ بعد از اینهمه سال...هنوز هم؟
سوروس: آره بیخیل شدم...ولی خب آره هنوز هم... حافظه مو که نمیتونم پاک کنم

آگوستوس که تو ذوقش خرده بود و از سوروس ناامید شده بود از دخمه ها اومد بیرون تا دوباره بره سر وقت لیلی... فقط موقع بیرون آمدن یادش رفت معجونشو برداره و وقتی برگشت معجونو برداره به جای اون معجون یه معجون "نامشخص" اشتباهی رو از اتاق سوروس برداشت...



پاسخ به: ماجراهاي اسنيپ و دوستان
پیام زده شده در: ۲۱:۰۲ جمعه ۵ اردیبهشت ۱۳۹۳

آگوستوس پایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۱ پنجشنبه ۲۴ دی ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۰:۰۴ جمعه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 374
آفلاین
-ارباب غلط کردم...ببخشید!شما یه لحظه دست نگه دارین.خودم قضیه رو حل می کنم!اصلا آیلینو قانع می کنم بی خیال ماجرا بشه.فقط به این جونور بگین از من فاصله بگیره!

همه با قیافه هایی ژولیده و متفکر در سکوت به تقلای ایوان نگاه می کردند که با جهش های ناگهانی خود را از مار دور می کرد.

آنی مونی که هنوز از بالشش دل نکنده بود با ناراحتی سری تکان داد و گفت:
- چطوره سوروس و آیلین رو از تالار اخراج کنیم تا ما هم نفس راحتی بکشیم!

جاگسن که نفس نفس زدن های ایوان تمرکزش را به هم می زد با دادن زیر پایی بسیار تکنیکی به دوی ماراتنش خاتمه داد گفت:
- مگه فرمایشات ارباب (مُدذره) رو فراموش کردی! ما که همش خوابیم اگه این دو رو هم بیرون کنیم که فعالیت تالارمون به صفر می رسه!

مالفوی که هنوز امیدوار بود دوست و همکلاسیش به راه راست هدایت شود با ناراحتی سری تکان داد:
- باید یه چاره ای پیدا کنیم! ای کاش میشد اون دختره رو از چشمش بندازیم.... با معجونی...چیزی!
- خودشه!
- ها! حالا ما یک چیزی گفتیم. آخه مگه میشه به خدای معجون سازی معجون بخورنیم!

آنی مونی بالشش را محکمتر زیر بغلش زد و با خوشحالی ادامه داد:
- ما معجون نیاز داریم اما نه برای اسنیپ، برای اون دختره باید معجون تهیه کنیم!
- چه معجونی؟
- معجون افراط! ما باید این معجونو به دختره بدیم تا اونقدر خرابکاری به بار بیاره تا از مدرسه اخراج شه. وقتی اسنیپ ببینه اون نمی تونه جادوش رو کنترل کنه از چشمش میفته. مخصوصا اگه توی کلاس معجون سازی خرابکاری کنه! تازه اگه شانس بیاریم ممکنه اون پسره جیمز و دارو دستش هم اخراج شن.
-


When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power


پاسخ به: ماجراهاي اسنيپ و دوستان
پیام زده شده در: ۲۰:۰۲ جمعه ۲۹ فروردین ۱۳۹۳

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
جـادوگـر
اسلیترین
شـاغـل
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 6961
آفلاین
-ارباب شما سر کلاس نمیایین؟خب اینجوری که هی امتیاز از دست می دیم.

در لحظاتی که ایوان سرگرم غر زدن بود لرد سیاه روی تخت خوابش دراز کشید.ولی قبل از بستن چشمانش به نجینی اشاره کرد که ایوان را یک لقمه چپ کند.
نجینی برای یافتن ایوان به خارج از خوابگاه لرد خزید.
بقیه اسلیترینی ها سرگرم فکر کردن شدند.

-آیلینو بکشیم؟
-سوروسو بکشیم...بعد یکی دیگه رو بیاریم به جای پسر آیلین جا بزنیم؟حافظه آیلینم اصلاح کنیم!!
-لی لی رو شوهر بدیم؟
-این نجینی چرا همچین می کنه؟چرا زل زده به من؟!

آیلین با عصبانیت از خوابگاه سوروس خارج شد.
-من نمی فهمم.این همه دختر خوب و اصیل و نجیب و خانواده دار و سیاه!پسر من تو وجود این دختره چی دیده؟

ایوان همانطور که از دست نجینی فرار می کرد جواب داد:
-شاید همون چیزی رو که تو تو وجود توبیاس دیدی!اصلا شاید ژنتیکی باشه!عشق چشمان شماها رو کور می کنه.درباره مادر ارباب هم همین اتفاق...

صدای فش فشی از اتاق لرد به گوش رسید و به دنبال آن نجینی رم کرد و با سرعت بیشتری به تعقیب ایوان پرداخت.ایوان کم کم به نفس نفس زدن افتاده بود.
-ارباب غلط کردم...ببخشید!شما یه لحظه دست نگه دارین.خودم قضیه رو حل می کنم!اصلا آیلینو قانع می کنم بی خیال ماجرا بشه.فقط به این جونور بگین از من فاصله بگیره!




پاسخ به: ماجراهاي اسنيپ و دوستان
پیام زده شده در: ۱۱:۰۴ پنجشنبه ۸ اسفند ۱۳۹۲

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۲۳:۴۱ پنجشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
گروه:
مـاگـل
پیام: 633
آفلاین
سوژه جدید

صبح دل انگیز سرد و سوزناک دیگری در تالار اسلیترین آغاز شده بود. با این وجود شومینه سرد و خاموش و تالار خالی از جمعیت نشان می داد که ساکنان آن هم چنان در خواب ناز به سر می برند. دوربین بعد از اندکی معطل شدن در تالار متوجه شد که اسلیترینیون به هیچ روی قصد برخاستن از خواب زمستانی شیرین صبحگاهی خود را ندارند. به همین علت بی توجه به اصل رعایت حقوق شخصی دیگران به آرامی راهش را به سمت پله های خوابگاه در طبقه بالا کج کرد.
- چند دفعه باید بگم عکس این دختره غربتی رو نذاری زیر بالشتت؟ چرا تو نمی فهمی این دختر شوهر کرده رفته؟ تازه معلوم نیست سر شوهر قبلیش چی آورده رفته زن لاری شده!
گویی انفجاری در تالار رخ داد. در عرض چند ثانیه تصویر دوربین به لرزه افتاد و صدای مهیبی تالار را لرزاند. لحظه ای بعد تصویر دوربین دچار تکان های شدیدی شد و در نهایت با پیغام no signal در افقی دور محو و ناپدید گشت!
بلافاصله در راستای حمایت از سوژه دوربین جدیدی روشن شد. سر دوربین به سمت پایین پلکان خوابگاه جاییکه جنازه له شده فیلم بردار قبلی افتاده بود چرخید. از ظاهر جسد بر می آمد زیر دست پا مانده باشد. دوربین به سرعت چرخید و صحنه روی عاملان این جنایت بزرگ متوقف ماند. ساکنان تالار که همگی لباس خواب بر تن داشتند سراسیمه در تالار گرد هم جمع شده و اطرافشان را می نگریستند. لرد درحالیکه کلاه شبش روی سرش کج شده بود نجینی را دور کمرش گره زد.
- چی شد؟کی جیغ زد؟ محفل حمله کرده؟ زود باشین برای نجات جان سرورتون آماده نبرد بشین..یکی هم مارو تا حفره همراهی کنه...
جاگسن به سرعت گفت:
- سرورم من فکر می کنم چیزی بدتر از محفل باشه... این صدای جیغ از جیغ اون بچه جیغول هم بلندتر بود!
ملت اسلی با وحشت به هم خیره شدند. یعنی چه کسی ممکن بود بلندتر از جیمز جیغ بکشد؟
پیش از آنکه لرد بتواند پاسخی برای این سوال بیابد و دستور بعدی را صادر کند مورفین که با حالت نیمه خواب به میان تالار آمده بود به طرز معجزه آسایی سرش را از روی شانه سالازار برداشت.
- بی خود هول نکنین...شیز خاشی نبود. جیغ آیلین بود که داشت اعلام می کرد ساعت هفته. باید بریم سر کلاس.
ملت اسلی:
لرد با عصبانیت کروشیویی به طرف اسلیون شلیک کرد.
- باز این آیلین رفت پسر کله چربشو از خواب بیدار کنه؟به ما نگین بازم سر این دختره محفلی داره سر اسنیپ داد و بی داد می کنه! پس نقش شما این وسط چیه؟ تا کی ارباب باید خواب صبح گاهیش به خاطر شما حیف نون ها حروم بشه؟ به چه جرئتی از کروشیو های ارباب جاخالی می دین؟ کروشیو سند تو آل!
ملت:
لرد با خشم نجینی را محکمتر دور کمرش گره زد. چشم های نجینی از کاسه بیرون زدند.
- ما که هر چقدر این آیلین رو شکنجه دادیم موفق نشدیم به این ماجرا خاتمه بدیم.ارباب دیگه از این وضعیت خسته شدن. هر چه سریعتر یه فکری به حال این ماجرا بکنین. الانم ما می ریم تا ادامه خوابمونو ببینیم. داشتیم خواب می دیدیم لیست مادرمون نابود شده. تا از خواب بیدار میشیم می خوایم این ماجرا تموم شده باشه. آیلین و کله چربشو هم نکشین در ضمن.قوانین ایفا اهمیتی ندارن برای ارباب ولی سوژه کم میاریم در اون صورت! چرا وایسادین زل زدین به ارباب؟زودتر دست به کار شین!
ملت اسلی:



پاسخ به: ماجراهاي اسنيپ و دوستان
پیام زده شده در: ۱۸:۵۷ دوشنبه ۶ آبان ۱۳۹۲

یاکسلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۳ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۱:۰۹ دوشنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۵
از دهلي نو
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 95
آفلاین
لرد به دنبال ایوان میره و اونو پیدا میکنه.
ایوان تعظیمی میکنه و لرد نگاهی سرد و بی روح به او میندازد.
-ایوان،یه سوالی از تو داشتم.
-
-کروشیو.حواست به منه ایوان؟
-بله ارباب.چه سؤالی داشتید؟
-میخوام با هم بریم ایوان.
-ایوان،ایوان که منم.
لرد گفت:میخوام برم ایوان،ایوان یه کشوره.
-اون که...
-حواست به منه؟
-...ایرانه.
-حالا هر چی.باید بریم ایران.
-برای چی؟
-میخوام ببینم پونه کیه.
-چشم،ارباب.
سپس به تهران آپارات کردند.

سوروس هم به تهران آپارات کرده بود.
سوروس میره پیش یه خانومه(از اونایی که ) و به زبان انگلیسی ازش میپرسه:از کجا میتونم پونه تهیه کنم؟
از قضا لرد هم همون موقع اونجا بوده و سوروس رو با اون زنه(تو فکرش پونه)می بینه.


آينده در دستان توست.كافيست به گذشته فكر نكني.


پاسخ به: ماجراهاي اسنيپ و دوستان
پیام زده شده در: ۱۶:۲۶ جمعه ۱۰ خرداد ۱۳۹۲

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
مـاگـل
پیام: 595
آفلاین
خلاصه:

لرد سیاه تصمیم گرفته است که سوروس اسنیپ با نجینی ازدواج کند.سوروس از این وضع راضی نیست و میخواهد به هر طریقی که شده عروسی را به هم بزند.برای این کار از ایوان کمک میخواهد.ایوان به اسنیپ میگوید که میتواند از گیاه پونه استفاده کند.
لرد به وسیله ذهن خوانی کلمه پونه را شنیده و فکر میکند که پونه اسم شخصی است که سوروس عاشقش شده.


محفل ققنوس:


سوروس:خواهش میکنم آلبوس.چرا نمیفهمی؟تو باید به من مرخصی بدی.میخوام برم ایوان دنبال پونه.
آلبوس:بری ایوان؟پونه کیه؟
سوروس به کاغذی که در دست داشت نگاه کرد و اسم کشور را دوباره خواند:ایوان نه، ایران.اسم یه کشوره.پونه هم کسی نیست.یه گیاهه که مرگ و زندگی من الان به اون بسته اس.مرخصی بده.فقط یه هفته.بابا من عجله دارم.:vay:
آلبوس که از اصرارهای سوروس کلافه شده بود برگه مرخصی را امضا کرد و بعد از کشیدن چند گل لاله و یک قناری در حاشیه آن، به سوروس داد.

خانه ریدل ها:

سوروس:خواهش میکنم ارباب.شما متوجه نیستین؟شما باید به من مرخصی بدین.میخوام برم ایوان دنبال پوره.
لرد:بری ایوان؟پوره دیگه چیه؟
سوروس به کاغذی که در دست داشت نگاه کرد و اسم کشور را سه باره خواند:ایوان نه، ایران.اسم یه کشوره.پوره هم چیزی نیست.یه غذای خاصه که مرگ و زندگی من الان به اون بسته اس.مرخصی بدین.فقط یه هفته.ارباب من عجله دارم.
لردسیاه که هم از اصرارهای سوروس کلافه شده بود و هم قصد داشت سر از کار او دربیاورد، برگه مرخصی را امضا کرد و بعد از زدن چند کروشیو به حاشیه آن که سسب سوختن نصف کاغذ شد، آن را به سوروس داد.

افکار لرد سیاه بعد از رفتن سوروس:آره جون خودت.بری دنبال پوره؟من که میدونم دنبال پونه رفتی.ولی کور خوندی.خودم دنبالت میام ایوان.حتی ایوانم با خودم میارم.مطمئنم اون کشور رو به خوبی میشناسه.و به محض دیدن پونه خودم حسابشو میرسم. .


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


Re: ماجراهاي اسنيپ و دوستان
پیام زده شده در: ۱۸:۴۹ جمعه ۲۸ مرداد ۱۳۹۰

آگوستوس پایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۱ پنجشنبه ۲۴ دی ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۰:۰۴ جمعه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 374
آفلاین
اسنیپ تمام عصر را در کتابخانه هاگوارتز صرف پیدا کردن اطلاعاتی در مورد گیاه پونه و خاستگاه آن بود، اما هرچه بیشتر می گشت کمتر نتیجه می گرفت.
- یعنی چه؟!! تا بحال پیش نیومده بود من نتونم جواب سوالی رو از اینجا بدست نیارم؟!:proctor:

با این فکر کتاب نم دار قطور را محکم بست و کتاب دیگری را جلو کشید و با ناراحتی شروع به ورق زدن آن کرد.
- نکنه این کف ساز منو دست انداخته باشه! اگه اینجور باشه یک بلایی سرش میارم که تا عمر داره یادش نره!
.
.
.
اسنیپ خسته و وامانده در حالیکه چشمانش قرمز شده بود و سرش به شدت تیر می کشید از جایش بلند شد و با عصبانیت ردایش را از پشت صندلیش برداشت.
- احمق مسخره... منو دست میندازی... پونه، هان!

اسنیپ که دیگر باورش شده بود، روزیه سرکارش گذاشته بود به سمت در خروجی به راه افتاد تا هرچه زودتر خودش را به اتاق کار ایوان برساند و حسابی خدمتش برسد که در آستانه در با کسی که اصلا انتظارش را نداشت رو به رو شد.
- پروفسور اسپروت!
- آه ... شب بخیر پروفسور اسنیپ.

اسنیپ لحظه ای مکث کرد و با خودش فکر کرد:
- ضرری نداره یه سوال هم از اسپروت بپرسم، هرچی باشه اون توی گیاهشناسی استاده! اگه ندونه مطمئن میشم که چنین گیاهی وجود نداره.

پس با سرفه ای کوتاه توجه پروفسور اسپروت رو به خودش جلب کرد و گفت:
- می بخشید پروفسور، من سوالی در مورد یک گیاه دارم... ام... شما تا به حال اسمی از گیاه پونه شنیدید؟!

- پونه... اوه بله... یک گیاه بسیار معطر و پر فایده.
- پس ... پس شما اون گیاه رو می شناسید! آخه من کتابی در مورد اون پیدا نکردم؟!
- تعجبی نداره این گیاه هنوز اونحور که باید در جامعه ما جا نیوفتاده بنابراین کتاب های کمی به زبان ما وجود داره اما... یک کتاب وجود داره که می تونید اطلاعات لازم رو توی اون پیدا کنید. اسم کتاب هم هزاران گیاه خاورمیانه ایه... اه راستی فکر کنم این کتاب توسط آقای لانگ باتوم برای کل تعطیلات به امانت گرفته شده باشه.

- پیش لانگ باتومه... چاره ای نیست تا من اون کتاب رو از آقای لانگ باتوم بگیرم ممکنه کمی اطلاعات در مورد این گیاه به من بدید مثلا چه شکلیه و کجا میشه پیداش کرد؟
- همونطور که گفتم توی کشور های خاورمیانه این گیاه بسیار محبوبه و ازش خیلی استفاده ها می کنند توی کشورهایی مثل ایران زیاد میشه پیداش کرد و.....

ساعتی بعد

اسنیپ کاغذی را که اسپیروت در آن اطلاعات مورد نیازش را نوشته بود را در جیبش گذاشت و با خوشحالی گفت:
- پس این گیاه واقعا وجود داره...خوبه، حوبه... همین امشب میرم از دامبلدور مرخصی میگرم! پس پیش به سوی آزادی!

دفتر کار لرد سیاه:


راستشو بهم بگو بلا!... پونه کیه و کجا می تونم این معشوقه اسنیپ رو پیدا کنم!


When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power


Re: ماجراهاي اسنيپ و دوستان
پیام زده شده در: ۱۹:۵۰ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۹۰



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۱۸ دوشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۱:۰۲ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۹۰
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 6
آفلاین
- پونه یه چیزیه که مشنگ ها ازش استفاده می کنن.

- خب حالا این پونه به چه درد من میخوره؟!

- ای بابا سوروس... تو برو پیداکن وقتی پیداش کردی بهت میگم.

- باشه حتما پیدا میکنم. از کمکت ممنون ایوان.

و با عجله اونجا رو ترک کرد.

در راه :

سوروس غرق در افکارش بود که با نجینی برخورد کرد.

- فس فیس سوروس فوس.

- چی؟!

- فس فیس سوروس فوس.

- ببین نجینی عزیز! من متوجه نمیشم چی میگی ، الآن یه عالمه کار دارم. معذرت میخوام.

سوروس با سرعت هر چه بیشتر از نجینی دور شد و او را با حالت
ترک کرد.

در اتاق لرد :

- ها ها ها ها! چه کادوی خوبی به پرنسسم دادم! بذار ببینم روغن جامدِ عزیزِ پرنسسِ من به چی فکر می کنه.

در فکر سوروس :

- اوه مای لرد! حالا پونه رو از کجا باید گیر بیارم...؟

خارج از فکر سوروس :

لرد با عصبانیت دست مشت شده اش را روی میز میکوبه ، به صورتی که همه ی گلدان های اون نواحی روی زمین میفتند و خورد میشند!

- اون فکر کرده کیه که میخواد به پرنسس من خیانت کنه؟؟؟ باید هر جور شده پونه رو پیدا کنم و بکشم...



Re: ماجراهاي اسنيپ و دوستان
پیام زده شده در: ۱:۴۶ جمعه ۱۴ مرداد ۱۳۹۰

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
جـادوگـر
اسلیترین
شـاغـل
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 6961
آفلاین
سوروس قدم زنان بطرف اتاقش میرفت که پایش را روی مایعی که زمین را پوشانده بود گذاشت...
-اَه..ایوان...باز که این شامپوها رو ریختی اینجا...نزدیک بود شب عروسیم ناقص بشم!

ایوان غرق در کف از لابراتوارش خارج شد.
-چی شده؟چرا اینقدر تو همی...نگران نباش.بالاخره شامپویی رو که حرف موهای تو بشه کشف میکنم.ناامید نشو...چی گفتی تو؟شب عروسیت؟

سوروس سرش را به نشانه تایید تکان داد.
-هووم...البته امروز که نه...ولی به زودی این اتفاق میفته!

ایوان خوشحال و خندان با دستهای کفی سوروس را در آغوش گرفت.
-اوه...تبریک میگم.پس بالاخره ارباب اجازه داد با لیلی...

سوروس ایوان را به سختی از خودش جدا کرد.آهی کشید.
-لی لی نه...نجینی!

ایوان برای چند ثانیه بهت زده به سوروس خیره شد...او را در ردای دامادی تصور کرد در حالیکه دم تور زده نجینی را در دست گرفته و بطرف سفره عقد میرود...
سوروس متوجه تصورات نه چندان جذاب ایوان شد.
-هی بس کن..منم نمیخوام با اون کرم بی قواره ازدواج کنم.ولی مجبورم...هیچ راهی نداره.نمیتونم از دستور ارباب سرپیچی کنم.کاش نجینی منو دوست نداشت!

ایوان کمی فکر کرد...
-شاید بشه کاری کرد...تو میدونی پونه چیه و از کجا میشه پیداش کرد؟

سوروس که ظاهرا کمی امیدوار شده بود جواب داد:
-نمیدونم...چی هست؟جادوییه؟تا حالا اسمشو نشنیدم.ولی اگه کمکی بهم میکنه هر طور شده پیداش میکنم.









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.