فلش بکشرایط جوی بسیار خوفناکه، باران، این رحمت الهی، به شدت در حال باریدنه و ابرهای سیاه رنگ همه جا رو فرا گرفته. ماه هم به خاطر کیبی (نوعی پنیر خوشمزه و لذیذ!) بودن شرایط در حالت بدر به سر میبره و همه جا تاریکه. هعععی ... جونم براتون بگه دوران سیاهی بود. مستکبران مردم بیگناه رو ...
بیدل: پژمان؟
پژمان: هوم؟
بیدل: الان جریان چیز دیگهای هست. یا درست روایت کن یا بزار من بکنم.
پژمان: چی بکنی؟
بیدل: روایت.
پژمان: آهان ... نه بزار خودم میگم. یه لحظه جو فضاسازی گرفت منو. فرق من و تو اینه که تو خیلی جزئی فضاسازی میکنی، من خیلی کلی.
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smil4b45f0db7e235.gif)
در این سیاهی شب علاءالدین سوار بر قالیچهی پرنده و در حالی که چراغ جادو رو محکم تو دستاش گرفته تو هوا همچون شوماخر ویراژ میره. صورتش کش اومده و چشماش از وحشت گرد شده.
وووویییییژژژژ
قالیچهی پرندهی دیگری با سرعت از کنارش رد میشه، یه حرکت دایرهوار در هوا انجام میده و دوباره پشت سر قالیچهی علاءالدین قرار میگیره. بر روی قالیچهی دوم بانویی کوتاه قامت، شدیدا داف، با ردایی آستین حلقهای و چسبان که تا زیر زانوش رو پوشونده و ساقهای برهنهش رو نمایان کرده، موهایی طلایی رنگ و بلند که تا یک متری پشت سرش جریان داره، به همراه یه هدبند با نشان گورکن روی اون، قسمت بالایی رداش به علت چسبون بودن باعث شده که ... اوه مای گاد من دیگه نمیتونم ادامه بدم ...
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil524139dea7dba.gif)
بیدل: اهم ... قسمت بالایی رداش فوقالعاده چسبونه و چون بالای رداش بازه باعث شده که هر دو ...
وووویییییژژژژژ
علاءالدین سرعتشو چند برابر میکنه و با سرعت دور میشه. بانوی ذکر شده بلافاصله یه گوشی از جیبش در میاره و شروع به شمارهگیری میکنه:
-الو! سلام علی بشیر. من هلگا هافلپاف هستم. این قالیچهی که بهم دادی سیستم نیتروژنش چطور فعال میشه؟
بیدل: داشتم میگفتم. قسمت بالایی رداش چون چسبانه و مقداری بازه ...
وووویییییژژژژژژ
قالیچهی هلگا سرعتش هفصد برابر میشه و با سرعت به سمت علاءالدین میره.
بیدل: یعنی واقعا که. خیلی بیشعورید ... بار چندم بود که فضاسازیهای منو قطع کردید. دیگه من باشم جز دیالوگ در این تالار چیزی بگم. طرز برخورد با یه تازه وارد رو هم بلد نیستید.
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil52413aa299175.gif)
قالیچهی هلگا پشت سر قالیچهی علائدین قرار میگیره.
هلگا: علاءالدین تسلیم شو و چراغ جادو رو بده به من.
علاءالدین که هیچ راه فراری نمیدیده میشینه کف قالیچه و میزنه تو سر خودش. هلگا برای برداشتن چراغ جادو به سمت جلو خم میشه و باعث میشه ... اوووه اصن نمیتونم توصیف کنم ...
بیدل: منم دیگه عمرا بگم.
هلگا چراغ جادو رو برمیداره و چوبدستیشو بیرون میاره. یه فنجون از تو هوا ظاهر میکنه و زیر لب زمزمه میکنه:
-ای غول چراغ جادو که قدرت و شوکت از آن توست ... ای غول که سالازار اسلیترین در مقابل تو پشمی بیش نیست ... به درون فنجان من بیا که جایی بس آرامتر، مدرنتر و شیکتر است ... بیا که جز من و نوادگانم تو را اربابی نیست ...
ددددیرررررییشش
همزمان با انتقال قدرت، چنان رعد و برقی میزنه که علاءالدین از رو قالیچه پرت میشه پایین و اینکه چه بلایی سرش میاد دیگه نه به من ربط داره نه به بیدل. به حیطهی شهرزاد مربوطه.
پایان فلشبکغول فنجان: فکرهاتون رو کردید؟
هر چهار نفر همزمان: بله.
غول: صبر کن ببینم ... چرا شما چهار نفر شدید؟
بیدل: منم هستم دیگه.
غول: تو کی هستی؟ من فقط آرزوی سه نفرو برآورده میکنم.
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil52413a50bb0ac.gif)
کینگزلی: تو هم گیر نده دیگه، این بیدل همه جا هستش. آرزوی اونم قبول کن.
غول: هووم ... خب باشه بگید.
درک: من آرزو میکنم آستوریا با من ازدواج کنه.
بلافاصله نشونههایی از عشق در چهره آستوریا نمود پیدا میکنه، حلقههایی در هوا ظاهر میشه و به انگشتان درک و آستوریا فرو میره ...آستوریا: من آرزو میکنم فنجون هلگا مال من بشه.
غول پوزخندی میزنه ... تو از نوادگان هلگا نیستی. ![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil523d417789699.gif)
کینگزلی: من آرزو میکنم برگردیم شب اون جشن تا بتونیم جلوی ورود اسلیها رو بگیریم.
تالار اسلیترین به سرعت شروع به چرخش میکنه، زمان به عقب برمیگرده. همه چیز محو میشه و بعد از چند ثانیه افرادی دیده میشن که دارن از خوابگاه مختلط هافلپاف خارج میشن تا به میدون بیناموسی برن و جشن و پایکوبی کنن. تصاویر لحظه به لحظه شفافتر و واقعیتر میشن ...غول: بیدل زمان داره به عقب برمیگرده، فرصت زیادی نمونده سریع آرزوت رو بگو.
بیدل: من آرزو میکنم پژمان به خاطر توهین چندباره به روایتهای من به سزای اعمالش برسه.
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil523d4ed2c5fa6.gif)
.
؟
.
!!
ویرایش ناظر: دوستان یه فضاسازی هم حتما باید برای آرزوی بیدل باشه، نمیدونم چرا پژمان چیزی ننوشته. گوشیشو هم جواب نمیده. هیچ اطلاعاتی ازش در دسترس نیست.
ویرایش:
جمع کثیری از دوستان از دیشب هی میپرسن الان سوژه تموم شده یا نه، باید ادامه داد یا نه. خب من رو این حساب رول رو زدم که زمان برگرده عقب و یه نفر جریانات رو عوض کنه ولی الان که فکرشو میکنم سوژه رو میشه تموم شده در نظر گرفت. پس اگه موافق باشید پایان دیگه؟ هوم؟! پایان! ![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil4f87046ed246c.gif)