پست اولآن روز عجیب ترین روز سپری شده در تالار عمومی اسلیترین بود. . . چراکه هیچ اتفاق خاصی نیافتاده بود. نه دعوایی! نه کشت و کشتاری! هیچی.
لرد ولدمورت: عجب روز مسخره ای!. . . ایوان وایسا جلوی من! . . . نه احمق جون بچسب به دیوار.
لرد ظاهرا یه تفریح برای خودش پیدا کرده بود. چاقو هارو دونه دونه پرت میکرد به سمت ایوان.
لرد: خورد به دستش نجینی! . . . خورد به پاش! . . . اَه، یکم بیا جلوتر . . . خورد به شیکمش. . . . بیا جلوتر. . . . خورد به قلبش. . . بلا دستت طلا! اون دیگه مرده یکم بیارش جلو . . . نگهش دار، داره میوفته! . . . داشتی حرکتو؟ داشتی دخترم؟ صاف خورد وسط دو ابروش!
چند ثانیه قبللودو وارد شد و لرد را دماغ در دماغ . . . ببخشید صورت ارباب در دماغ ایوان دید که چاقویی رو وسط پیشونیش پیاده کرده بود.
ارباب: داشتی حرکتو؟داشتی دخترم؟ خورد وسط دوتا ابروش! . . . واووووو . . . .آه لودو بیا وایسا اونجا!
ملت اسلیترین خودشون رو تو اتاقی حبس کرده بودن و در مورد این موضوع مشورت میکردن.
لوسیوس: نمیشه. باید یه بازی پیدا کنیم وگرنه تا صبح نسل همه اصیل ها منقرض میشه. این اربابی که من میبینم بعد از ما نسل هرچی جادوگر منقرض میکنه.
بارتی گفت: خب حالا میگین چیکار کنیم؟
در همین هنگام در باز شد و بلا وارد شد. رو به بارتی کرد و گفت: نوبت توئه پاشو!
بارتی با چهره ی
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil3dbd4e02c5440.gif)
از بقیه کمک می خواست و ملت با چهره ی
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil4f6cafebbb7d7.gif)
معذوریت خودشونو بیان میکردن.
از داخل تالار صدای جیغ های بارتی می اومد.
نارسیسا در حالی که داشت چندتا سنگ زمردی سبز رو می نداخت بالا و قبل از افتادنشون تو هوا می قاپید گفت: چه کنم؟ چیکار کنم؟ بازی رو از کجا پیدا کنم؟ کاشکی میدونستم! کاشکی می دونستم.
دراکو گفت: ساختن هورکراکس هم از علایق ارباب! چه طوره بگیم یه چندتا دیگه بسازه؟ جهت تفریح!
دالاهوف: نه دیگه اون خز شده. تازه هفتا از اونا ساخته. هفتا! کم نیست که هفتا!
نارسیسا با خود زمزمه میکرد: هفتا . . . سنگ
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil4f6c85fc0983d.gif)
. . . هفتا . . . سنگ
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil4f6c85fc0983d.gif)
. . . هفتا سنگ . . . هفت سنگ! :zogh: . . . یافتم، هفت سنگ!
همه جمع شدن و با هم رفتن تو سالن عمومی.
لوسیوس صداش رو صاف کرد و گفت: اوهوم . . . ارباب ما به طور کاملا اتفاقی یه بازی کشف کردیم! می خواین معرفی کنیم؟ :pretty:
لرد: نکنه برای اینکه با من چاقو بازی نکنین رفتین بازی اختراع کردین؟
جاگسن: نه ارباب همون طور که ذکر کردیم، به طور کاملا اتفاقی کشفش کردیم!
لرد: می دونین اگه بازیی باشه که خوشم نیاد چیکارتون میکنم؟
جمعیت همه با هم:صد البته!
لرد: حالا اسم بازیش چیه؟
نارسیسا:هفت سنگ ارباب!
I don't know which me that I love ... got no reflection!