درمانگر راهی امین آباد میشه و در رو باز میکنه... فووووشششششش... دوباره خیل عظیمی از بیماران و بیکاران(
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smil4b45f0db7e235.gif)
) به داخل راهرو سرازیر میشن.
- متاسفانه با درخواستتون موافقت نشد. رئیس گفت همینه که هست!
ملت امین آباد: :vay:
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil52427ab912dd5.gif)
جیمز همینطور که داشت جمعیت بیرون ریخته شده رو با زور به داخل اتاق هل میداد گفت:
- بابا لااقل یه مقدار ابزار و امکانات بهمون بدین، خودمون یه کاریش می کنیم. چارتا بیلی کلنگی.
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil4f6c87e077223.gif)
- من میگم ولی گمون نمی کنم موافقت بشه.
15 دقیقه بعد، داخل اتاقسیریوس:
- آقا داره صدای پا میاد. خواهشن از در فاصله بگیرین. آقا برو عقب، عزیز برو عقب الان میپاشیم بیرون باز!
ملت همینطور در حال فشرده شدن بودن و کم کم از حالت mp4 به divix تغییر حالت میدادن که در باز شد و درمانگر تعدادی بیل و کلنگ و مته حفاری را به روی سر جمعیت انداخت و گفت:
- همینارو تونستم واستون جور کنم. به هیچ وجه هم حق استفاده از جادو ندارین. مواظب ضلع شمالی دیوار هم باشین، جدیدا یه بیمارستان ماگلی اونجا احداث شده به دلایل نامعلومی هم نمیشه طلسم های حفاظتی رو اجرا کرد. خلاصه بگم، بفهمن که اینجا از جادو و جادوگری خبریه، هشت برابر ظرفیت این اتاق بدون مصاحبه جذب می کنیم.
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smil4b45f0db7e235.gif)
این هارو گفت و در اتاق رو بست. گیدیون در حالی که کلنگ رو از چشمش در می آورد گفت:
- خب باید دست به کار بشیم. من خودم یه دوره مسئولیت ساخت استادیوم های کوییدیچ دستم بود، اون زمان به دلیل کمبود چوبدستی از همین وسایلا استفاده می کردیم.
در همین حین دوباره درب اتاق باز شد و دو نفر دیگر به داخل شوت شدند... فرد و جرج!
- آقا این چه وضعشه؟
- من نمی خوام بمیرم!
- شصتــــــــ شصتـــــــــــ!
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil52427ab912dd5.gif)
ملت: شصت شصت شصت شصت! شلهههههههه... حالا دســــــــــــت!
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil523d8cba2622e.gif)
- نه بابااااااااا! شصتم لای در مونده!
اعضای امین اباد همگی در حال اعتراض بودند و واقعا دیگه تحمل این وضعیت رو نداشتن.
فرد و جرج از سر و کول جمعیت بالا رفتند و وقتی به بالا ترین ارتفاع اتاق رسیدند ناگهان لباس خود را در آوردند (فقط ردا و زیر ردایی
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smil4b45f0db7e235.gif)
)
فرد:
- ملت دیگه نگران نباشید. ما برای نجات شما اومدیم.
جرج:
- ما کل نقشه امین آباد و حومه رو روی بدنمون خالکوبی کردیم!
- بله! نصفش روی بدن منه نصفش روی بدن جرجه.
- وقتی من و فرد کنار هم قرار بگیریم نقشه کامل میشه و می تونیم از اینجا فرار کنیم... دیگه خفقان کافیه...
یوآن هم با صدای خفنی گفت:
- فــــرار از ... امین اباد!
Amin Abad Break ![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil523d88ab420b5.gif)