ملت اسلی سخت در فکر این بودند که چگونه در آن ساعت از شب می توانند لیوان هاگرید را برای تهیه سوپ کش بروند.
- کاری نداره که... دست جمعی می ریم تو کلبه ی غوله و لیوانشو بر میداریم میایم.
- آره خیلی فکر خوبیه به جون تو. اصلا و ابدا هم لازم نیست نگران این باشیم که اگه دست جمعی نصف شب راه بیافتیم و تو راهرو یا محوطه بگیرنمون ممکنه شونصد امتیاز از دست بدیم.
- تازه اگه سگه و جک و جونورای تو کلبه اش رو قلم بگیریم. :worry:
- میشه نصفه شبی اینقدر ایده های مبتکرانه ارائه ندی؟
اسنیپ درحالیکه یک دستش روی صورتش بود از بالای بینی اش که در آن لحظه به تنها چیزی که شباهت نداشت بینی بود،نگاهی به لیست انداخت:
- من نمی دونم واسه چی دارین خودتونو به زحمت می ندازین. مواد این لیست بیشتر شبیه مواد اولیه تهیه معجونه تا سوپ. معلوم هم نیست قراره چی از آب دربیاد
به نظر من هرکی بوده با این ترکیب مرگ آور خواسته بذارتتون سر کار.
بلاتریکس که رشته افکارش پاره شده بود کروشیویی به سمت اسنیپ فرستاد. طلسم مربوطه با واکنش ماتریکسی اسنیپ به مجسمه ی نیم تنه ی سالازار که پشت سرش بر روی پایه ای سنگی قرار داشت اصابت کرد:
- کروشیو سوروس... اگه راه حلی نداری برو بذار به کارمون برسیم البته اگه دوست نداری دماغت از این که هست بیشتر شبیه گوشت کوب بشه
اسنیپ با بی اعتنایی شانه ای بالا انداخت و رفت تا با بینی از شکل افتاده اش ور برود. بلاتریکس با عصبانیت آیلین را شماتت کرد:
- همه اش تقصیر توئه با این بچه تربیت کردنت. ولش کردی به امون خدا اینم نتیجه اش!عوض همفکری کردنشه. حالا هم به جای اینکه وردل من بشینی حداقل پاشو برو یه فکری به حالش بکن تا قیافه اش از این افتضاحتر نشده. یکم از سیسی یاد بگیر خب. بی احساس
آیلین با خشم چشم غره ای به بلا رفت:
- به من چه؟ انگار سه سالشه! هرچند تو سه سالگیش هم مشکلاتش به من ربطی نداشتن. کلا من خواستم بچه امو مستقل بار بیارم
نارسیسا با چشمانی گرد شده وسط بحث پرید:
- الان داشتی به من متلک می نداختی؟
لوسیوس که اوضاع را مناسب نمی دید خود را وسط انداخت:
- بسه دیگه. الان وقت دعوا کردن نیست که. ما باید به یه راه حل مناسب برسیم تا بتونیم قبل از صبح لیوان اون غول بی شاخ و دم رو از لونه اش کش بریم و این سوپ تهوع اور رو برای ارباب درست کنیم. :vay:
دوباره همگی به فکر فرو رفتند. اسنیپ که انسوی تالار نشسته بود با صدای بلندی دومرتبه مخل افکار عمومی شد:
- آخه آی کیوها! مگه شما پست اربابو که شروع سوژه بود نخوندین؟
نقل قول:
ایوان به ساعت دیواری سبز رنگ روی دیوار اشاره کرد.
-ارباب، ساعت سه و نیم نصفه شبه...الان که نمیشه غذا گرفت.تازه خروج از تالار و همچنین ورود به آشپزخونه ممنوعه.من چطوری برم اونجا؟
لرد بدون هیچ پاسخی به حفره شرارت اشاره کرد...
آیلین: همیشه می دونستم این هوشت به من رفته نه اون پدر چلغوز بی مصرف مشنگت.
ملت:
اسنیپ:پدرمشنگ من؟
من؟ چنین کسی رو نمی شناسم... از کی حرف می زنی مادر من؟
ایوان چنان با عصبانیت خود را وسط انداخت که دنده شماره چهار و پنجش از جا در آمد:
- ول کنید دیگه نصفه شبی. حالا کیا داوطلب میشن از تو حفره برن سراغ خونه خرابه هاگرید لیوانشو بردارن؟
ملت: