ـ وایییییییییی.مرلینننننننن.چاییدمممممم! :worry:
ـ دراکو؟تاحالا پسری به ناشکری و ضعیفی تو ندیده بودم!
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil5241310c8cfcc.gif)
هوای به این خوبی اونوخت عین بچه گربه ها داری میلرزی!
ـ مادر؟؟مطمئنین هوا اینجوری که شما میگین خوبه؟:worry:
ـ چرا که نه سیوروس؟قطب شمال به این با صفایی!بد کردم شمارو اوردم پیک نیک؟این پیک نیک رو رسما خودم برنامه ریزی کرده بودم به مناسبت سی مین سالگرد کشته شدن توبیاس اسنیپ خون لجنی به وسیله خودم!
سیوروس درحالی که موهای ژل زده شو ((که حالا ژل ها روش تبدیل به قندیل یخ شدن))رو میتکونه و میگه: ولی مادر،فکر کنم اونروز دقیقا باید یک ماه دیگه باشه ها!
ـ حرف نباشه!حالا من خواستم براش پیشواز بگیرم!
ـ اخه ایلین جان! اینجا هوا 70 درجه زیر صفره!
ـ عه واقعا؟اصلا دقت نکرده بودم ورونیکا!
ـ راستی بقیه کجان؟لرد و بقیه ملت؟
ایلین اینو میگه و نگاهشو بادقت به اطرافش که به جز برف چیز دیگه ای دیده نمیشه متمرکز میکنه و میگه:والا من به جز سفیدی چیزی نمیبینم.فکر میکنم براحتی بشه ردای سیاهشونو تو این سفیدی تشخیص داد.
ـ میگما،خوب شد موقعی اومدیم که 6 ماه روزه.
ـ خوب شد گفتی،اتفاقا امروز اخرین روزه!
ـ چی؟
و در همین حال بود که ناگهان صدای فریادی از دور شنیده میشه.
و اولین کسی که رودولف را شناخت دراکو بود.
ـ عه!رودولف داره میاد!
سرها همه به سمت یک نفر سیاه پوش در حال دویدن میچرخه.
ورونیکا در حالی که با شک به رودولف که هر لحظه نزدیکتر میشد نگاه میکنه میگه:
انگار اتفاقی افتاده.
و باحرف ورونیکا چهره ایلین به حالت شکاکی در میاد..
تااونکه رودولف بلاخره بعد از چند بار سکندری خوردن،افتادن،معلق زدن و شکسته شدن یخ ها وافتادن در اب و سپس خود را بیرون کشیدن در حالی که به شدت نفس نفس میزد به اونجا میرسه.
ـ چی شده؟
رودولف در حالی که از شدت نفس نفس زدن دولا شده علامت میده که کمی صبر کنین.
و بعد استکان چای داغ رو از دست سیوروس میگیره و بدون توجه به داغیش اونو تا ته سر میکشه.
ـ اَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَ!!!این چرا اینقد داغ بود؟
سیو در حالی که به سختی جلوی خنده شو میگیره میگه:
خب میخواستی فوت کنی!نکنه انتظار داشتی من برات فوت کنم؟
رودولف چشم غره ای میره و میگه:
در هرصورت خیلی بوقی!
ـ رودولف!
ایلین با کمی تشویش به رودولف خیره میشه.
ـ نمیخوای بگی چی شده یا وادارت کنم که بگی؟
ـ خیلی خب بابا جوش نیار!
گویی تشویش ایلین به ورونیکا هم سرایت کرده.
ـ بنال دیگه!
ـ اولا خواهرم درست صحبت کن،دوما لرد یخ زده.
ـ چی؟
ـ لرد یخ زده!
همه به جز رودولف:
سیوروس درحالی که چشماش در حال از حدقه بیرون زدنه روبه رودولف میکنه و میگه:
ـ منظورت چیه؟
ـ دارم میگم ارباب منجمد شده!
ایلین هم با همان حالت سیوروس به رودولف خیره میشه و میگه:
ـچی؟...چطوری؟...کجا؟...
ـ نمیتونم توضیح بدم!با من بیاین!
20 دقیقه بعد-(یکی ازغار های یخی):
ملت مرگخوار:1
همه ملت با حالتی همچنان در امپاس شدید قرار گرفته به لرد خیره شدن که با حالتی کاملا ثابت و ایستاده درون یک مستطیل یخی به
این صورت ایستاده و گویی درحال اجرای یک طلسمه.
ـ چه بلایی سر لرد اومده؟ :worry:
ـ حدودا 1 ساعتی میشد که لرد پیداش نبود،و بعد ازاینکه توی همین غار پیداش کردیم به این شکل ایستاده بودن.
مورگانا اینو میگه و بعد به سمت لرد میره و دستی به یخ میکشه و میگه:
باید لرد رو ازاینجا بیاریمش بیرون...