سلام
این یه سوژه جدید برای شروع این تایپیک هستش.
لطفا ادامه اش بدین.
خلاصه داستان در همین رول که قسمت اول داستانه نوشته شده.
فقط تنها کاری که باید انجام داد اینه که بااستفاده از خلاقیت وقدرت ذهن مبحث افسون ها ومعجون ها(به خصوص معجون ها)رو وارد سوژه مون کنیم .
معجون سازی میتونه به هر قسمتی از داستان ربط پیدا کنه و تنها کافیه دلیلی خلاقانه برای اون داشته باشید.
درباره ورد سازی هم که هرجایی از داستان که توانش هست ورد اختراعیتون رو بنویسید.****************************************
دود سبزی تمام فضای دخمه رو پر کرده.اما ایلین دست برچانه همچنان بی حرکت روی کاناپه نشسته و در اندیشه ای دووووووووور دست غرق شده وبا نگاه عاقل اندر سفیهی زل زده به افق.
در جلوی چشم ایلین خاطرات مدت ها پیش تداعی میشه...
((... ـ نههههههههههههههه!!ایلین!منو نکش!
...ـ توبیاس اسنیپ! بمیر مشنگ زاده کثیف!بمیییییییییییر!!!
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil4f6c91016fc30.gif)
))
ایلین سرشو تکون میده و میفهمه که خاطره رو اشتباهی اومده پس میره به عقب تر...
((...ـ توبیاس؟توبیااااااس؟بدو بیا این بچه رو بگیر داره روغن موتور جارو رو میخوره!من دستم بنده!
...ـ سیوروس!اون روغن موتورو بزار زمین بچه!اَخه!میکروب داره!...
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil53cfcaaa5eebb.gif)
))
ایلین دوباره سرشو تکون میده ودوباره متوجه میشه خاطره رو اشتباهی اومده.
وباری دیگر در اندیشه فرو میره و بلاخره خاطره ای رو که میخواد پیدا میکنه...
((...ـ مادمازل ایلین...بامن ازدواج میکنید؟...
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil532067c05724d.gif)
))
که ناگهان!
ـ بووووووووووووووووووووومممممممم!!!!!!ایلین باصدای انفجار از جا میپره و تازه متوجه اطرافش میشه.
بوی گندی شبیه بوی جوراب تمام فضارو پر کرده وهمراه اون همه جارو دود فرا گرفته.
ایلین غرولند کنان
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil5320697087344.gif)
بلند میشه و به سمت جایی که پاتیل معجون تازه اختراعیشو به نام (کالبد خالی)رو بار گذاشته حرکت میکنه تاببینه چه بلایی به سر معجون اومده(البته اگه معجونی وجود داشته باشه!)
و طبق انتظاری که داره همون اتفاق 10 دفعه پیش افتاده.پس تمام اون چیزی که از (پاتیل)باقی مونده رو یعنی یه تیکه فلز کج وکوله رو برمیداره و به طرف گوشه اتاق که ده تا پاتیل منفجر شده قبلی دراونجا انبار شدن پرت میکنه.
برای ایلین هم واقعا عجیبه.تاحالا سابقه نداشت بخواد در معجون هاش انفجاری رخ بده چه برسه به ده بار انفجار به طوری که ازپاتیل حتی چیزی نمونه!
ولی میدونست فکرش مشغوله.انگار نزدیک ترین کسی که داشت درخواستشو رد کرده باشه.
خب قطعا اون کی میتونست باشه؟کی به جز سیوروس به ایلین نزدیک تر بود؟
ایلین در حالی که درتفکر بود با یک دست درحال جمع کردن خورده تیکه های پاتیل بود وبا چشمانش بی هدف دستور ساخت معجون اختراعی اش که بادست خط کشیده خودش نوشته شده بود میخوند.
((چشم خشک شده اباریمون 2 جفت
جیغ یک افسون شده طلسم اِلف کانگلاتا(جن منجمد شده) 1 یک شیشه
پوست تنه زیرین یک درخت کتک زن
سیاهرگ قلب یک سانتور
بخار تقطیر شده نفس یک دیوانه ساز
اب دریاچه سیاه یک بتری
نفرینِ نابودی(نوعی افسون سیاه) یک بار
سفیده تخم عقرب یک قاشق))
اما بااینکه این معجون خودش بود اما از چیزی که میخوند هیچی نمیفهمید.
ـ مادر؟مادرررررررررر؟؟
این صدای سیوروس بود
سیو با تعجب چشمش رو دور اتاق چرخوند تا اونکه به مادرش رسید.
ـ اژدها حمله کرده بود مادر؟
ـ نه بابا اژدها کجا بود!
ـ پس چه بلایی سر اینجا اومده؟
ـ هیچی معجونم ترکید.
سیو با شک به مادرش نگاهی انداخت و گفت:
ـ شوخی نکن.
ـ من باتو شوخی دارم؟
ـ پس مگه چن بار ترکوندی؟
ـ تعداد انفجار ها زیاد نبود.فکر کنم
فقط 10،12 بار.
ـ
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil524137e61e4f1.gif)
اممم...اهان.
ایلین سپس به تمیز کردن میز ادامه داد و درهمان حال باحالت معنا داری به سیو نگاه میکرد.
سیو:
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil4f6c85fc0983d.gif)
ایلین:
سیو که متوجه منظور مادرش شده بود به سرعت جلو رفت و در حالی که تند تند وسایل میز رو جابه جا میکرد گفت:
شما چرا مادر؟خودم مرتب میکنم.
ایلین لبخند رضایتمندانه ای زد و گفت:ای قربون پرنس خوش تیپم برم!
و در حالی که از انجا دور میشد گفت:فقط قربون دستت کارت تموم شد برو یه چن تا برام پاتیل بخر.هیچ پاتیلی دیگه تو خونه نداریم.
ـ بله مادر
و سپس از اتاق بیرون رفت.
اما دوباره در اتاق باز شد و ایلین گفت:
اصن نمیخواد تمیز کنی!بیا پیش خودم بشین میخوام باهات یه کم حرف بزنم.
سیوروس که از رفتار مادرش متعجب شده بود باحالت
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil52412e341203d.gif)
دست از مرتب کردن کشید.
ـ باشه.
ـ حالا تا من میرم واست قهوه اماده کنم بفرما یه کم بشین خستگیت در بره پسر عزیزم!
سیو اندر رفتارات متد جدید بی سابقه مادرش در هنگی عظیم فرو رفت.
ایلین چند دقیقه بعد با فنجان قهوه ای در دست و ظرف شیرینی در دست دیگر امد و انها را جلوی او گذاشت و خودش روبه روی سیو نشست و در حالی که دستاش رو نزدیک صورتش به هم قفل کرده بود کاراگاهانه به سیو زل زد.
سیو از طرز نگاه های مادرش دو سیکلی اش جا افتاد و در حالی که سعی میکرد فرار نکنه تو ذهنش گفت:
غلط نکنم اینبار میخواد جلد پونصد و سی وهفتم کتاب (فواید ازدواج در تابستان)رو برام بخونه!یا مرلین!
ـ اشتباه فکر میکنی سیوروس!
سیوروس ازجا پرید و صرف نظر از ذهن خوانی ماهرانه مادرش تازه فهمید که اصلا یادش نبود که در ذهنش رو قفل نکرده.
ایلین سرفه ای به معنای(حواست به من باشه) کرد وسپس کتاب جدیدی رو اززیر میز بیرون اورد وگفت:
از اونجایی که من ادم تنوع طلبی هستم سیوروس،پس تصمیم گرفتم برای اینبار
مطالعه تفریحی خارج از معجون سازی برای رفع خستگی کتاب جدیدی رو تهیه کنم که حتما خوشت میاد.
ـ جدی میگی مادر؟خوشحالم که موضوع رو عوض کردی!
ایلین لبخندی زد و گفت:ولی نه چندان...
کلمه (نه چندان)کمی سیو را به این فکر واداشت که احتمالا(باز هم همان لیوان خواهد بود وهمان نوشیدنی کره ای!).
ـ خوب مادر،حالا اسم کتاب چیه؟
ـ فواید ازدواج در مرداد ماه!
ـ
ـ میبینی مادرت چقدر تنوع طلبه؟
سوروس همچنان:
و پس از چند ثانیه دیگر پوکر فیس:
ـ بله...مادر... متفاوته.اصن تفاوت موج میزنه!
ایلین لبخند رضایتمندانه ای زد وشروع کرد به خواندن کتاب:
جادوگران دانشمند همواره بر این عقیده هستند که ازدواج در ماه مرداد میتواند در زندگی خوب جوانان تاثیراتی ویژه و مفید بگذارد از جمله:1-مناسب بودن اوضاع کواکب،2- افزایش تعداد دختران شایسته واصیل زاده دراین ماه،3-...
سیوروس:
3 ساعت و 33 دقیقه و 33 ثانیه بعد:
ـ ...499- فایده ضروی برای پوست،و در اخر فایده شماره500- کاهش مبلغ پیشنهادی مهریه توسط خوانواده عروس.
ایلین کتاب را بست و روی میز گذاشت و نگاهی به سیوروس انداخت.
ـ سیوروس؟
ـ
ـ تو...خوابیدی؟
سیو در همان لحظه در کسری از ثانیه:
ـ کی؟ من؟ من کی خوابیدم؟
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil52413cd727066.gif)
به به!به به!عجب کتاب زیبا و سرگرم کننده ای!چه نکاتی!چه مطلبی!
چه پری!چه نوکی!عجب بالی!ـ
ـ
سیوروس همانطور که سوت میزد برخواست و در حالی که از در بیرون میرفت گفت: من میرم پاتیل بگیرم میام.
ـ پس حالا که داری میری پاتیل بخری از مغازه اون ساحره جوون بخر که تازه باز شده.
ـ مادر؟
ـ چیه؟
ـ اون مغازه جغد فروشیه نه پاتیل فروشی!
ـ عه؟...یعنی من نمیدوم کدوم مغازه پاتیل داره؟
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil524131282ac96.gif)
ـ نه،ولی...
ـ برو بخر تا من برم ببینم چقد از مواد معجون مونده!
ـ باشه
سیو این رو گفت و از اونجا رفت.
در همین حین ایلین موند و باری دیگر با افکارش.چیزی که بیشتر ازهمه اونو نگران میکرد این بود که سیوروس هیچ عکس العملی نسبت به تلاش های اون نشون نمیده و این واقعا براش ازار دهنده بود.
اون گذشته خوبی نداشت و بعد از ماجرای ((اون دختره مشنگ موقرمز)) قسم خورده بود که این ماجرا
یکبار برای همیشه است. واز اون به بعد دیگه کسی ندید که سیو به دختری علاقه مند شده باشه.
البته ایلین این حقیقت رو هم نباید ازخودش مخفی میکرد که
تاحالا هیچ دختری به سیوروس محل نذاشته.
و دلیل این چی میتونست باشه؟
در همین فکر بود که ناخود اگاه چشمش افتاد به تنها عکسی از سوروس که روی دیواربود.
ایلین همونطور که به عکس نگاه میکرد با خودش گفت:
کی میگه سیوروس من بد قیافه است؟خب...حالا دماغش یه خورده افسایته،درست.موهاش یه کمی شبیه ماکارونی سوخته است،درست.هیکلش یه کم به باباش رفته که کج وکوله شده،درست.ولی به غیر ازاینا پسرم خیلی هم جذابه!.
ایلین این حرف هارا گفت و با حالت ازخود ناراضی به عکس خیره شد.که ناگهان ناخود اگاه ایلین از درون بهش گفت:زر اضافی نزن!خودت میدونی داری دروغ میگی!
سرانجام ایلین تسلیم شد.از جایش برخواست و درحالی که بانگرانی عرض اتاق را طی میکرد گفت:اولش باید با قیافه اش یه کاری بکنم.وگرنه با این قیافه هیچ دختری بهش نگاه هم نمیکنه!
که ناگهان چشمان ایلین از خوشحالی درخشید و چشمش به طرف اتاق معجون سازی برگشت.
ـ مشکل ما قیافه است،درسته؟...