خلاصه: بودجه تالار کم شده و کافه راون که منبع درآمدی برای ریونیا بود، تبدیل شده به مکانی برای دانشآموزان تنبل که فقط دنبال میز و صندلیای برای نوشتن مشقاشون میگردن. بنابراین ریونیا تصمیم میگیرن که با ساخت نوشیدنیها و خوردنیهای من درآوردی، دوباره کافه رو باز کنن. از طرفی میخوان تو تمام مواد خوراکیشون ماده اعتیاد آور بریزن تا هرکس یکبار به کافه بیاد، مجبور شه بازم بیاد.
حالا برای بدست آوردن گیاه اعتیاد آوری که مورفین اونو توی تالار اسلیترین پرورش میده، نیاز به معجون مرکب پیچیده دارن. زنوفیلیوس لاوگود به اتاق استاد معجونساز هاگوارتز، یعنی هکتور رفته و با ضرب و شتم میخواد طرز ساخت معجون مرکب پیچیده رو بدست بیاره.
نکته: لطفا حتما پست قبل(باب آگدن) رو بخونین!*********************************************************************
هکتور در دوگانگی فکری قرار گرفته بود معجونش یا کمر بند زنوف؟!
بالاخره هکتور تصمیمش را میگیرد و انتخابش چیزی نیست جز "ویبره رفتن" و حمله با "معجون"!
- گووووداااا!
زمین زیر پای زنوفیلیوس شروع به ویبره رفتن میکند و کمربندی که آماده برای حمله به هکتور داشت، از دستهایش رها میشود و همچون پاپ کرن در حال پختی که مدام بالا و پایین میپرد، بپر بپر میکند.
در آن طرف هکتور همزمان با ویبره زدن، مقادیر زیادی معجون را زیر بغل زده و سخت درگیر انتخاب میان معجونهای رنگ و وارنگش است. کدامشان درس عبرتی مناسب برای گستاخی زنوفیلیوس بودند؟
در این بین در با صدای محکمی باز میشود و لونا لاوگود که برای نجات پدرش راهروها را گذرانده و پلهها را دو تا یکی طی کرده بود، در آستانهی آن ظاهر میشود. حتما انتظار دارید که توجه زنوفیلیوس و هکتور به او جلب شده و برای لحظهای سکوت در آنجا حکمفرما شود. اما اوضاع چنین نبود. زنوفیلیوس در تلاشی پایانناپذیر به هوا چنگ میزد و به دنبال کمربند نافرمانش بود. هکتور نیز بالاخره انتخابش را کرده بود و با هیجان به صورت اسلوموشن به سمت زنوفیلیوس میدوید.
لونا که انتظار چنین ورودِ بیبخاری را نداشت و در ذهنش ورودی با ابهت را به تصویر کشیده بود، ناامیدانه شروع به جیغ کشیدن میکند.
- حمله به بابای من؟
جیغ کشیدن او همانا و حملهی ملت ریونی از پشت سرش به داخل اتاق نیز همانا! هکتور و معجونش که فاصلهی چندانی با زنوفیلیوس نداشتند، با دیدن صحنهی حملهی مغولوارانهی ریونیها به درون اتاق، میان زمین و هوا متوقف شده و سرجایشان خشک میشوند.
- بکش گوششو!
- اون چوبو فرو کن تو بینیش!
- موهاشو بکن!
- گازش بگیر!
همانطور که ریونیها از گوش و حلق و بینیِ هکتور آویزان شده بودند و او را مورد حملهی خود قرار داده بودند، دو عدد ریونی خارج از این ماجراها مشغول زیر و رو کردن کاغذهای هکتور برای یافتن دستور ساخت معجون مرکب پیچیده بودند.
- پیداش کردم!
با فریاد دای، ریونیها دست از سر هکتور که کبود شده بود برمیدارند و همانطور که مشغول تکاندن گرد و خاک روی لباسشان بودند، به نوبت از آزمایشگاه خارج میشوند. لونا برای اطمینان معجونی که بر روی آن برچسب "فراموشی" خورده بود را روی سر هکتور خالی کرده و به دنبال بقیه راه میافتد.
نتیجه اخلاقی: هرگز با ریونی جماعت در نیفتید که آخر و عاقبتتان این چنین میشود!