فردای ان روز:
اعضای تالار هریک خودکار و چندین ورق کاغذی در دست در حال نوشتن علاقیات سالازار اسلیترین بودند.انها بسیار در تلاش بودند و بسیار در تفکر بودند و در سرجای خود نشسته بودند...شاید هم نه!در حال قدم زدن بودند!شاید هم دراز کشیده بودند!
اما درباره انها مورد دوم بسیار بیشتر از بقیه موارد صدق میکرد.درواقع وقتی دقیق تر میشدی،میشد قدم زدن مرگخواران به طرز نا معلومی،دقیقا حول محور لرد(!) که روی کاناپه نشسته بود را مشاهده نمود.
و همینطور چرخش چشم مرگخواران به صورت (کاملا تصادفی)! از پشت کاناپه بر ورقه لرد از زاویه روبه روبه رو کاملا مشخص بود.
دلیلش؟کاملا مشخص بود که نواده سالازار اسلیترین از همه بیشتر درباره جد بزرگوارش میداند!
اگرچه...اینکه مرگخواران به صورت:افکت ویبره درونی: در حال کپی کردن ورقه لرد که سرگرم نوشتن بود،بودند،ابدا به خاطر این نبود که انها مثقالی هم از علایق سالازار(به جز کشتن مشنگ ها و باسیلیسک)نمیدانستند!بلکه انها مرگخوارانی بسیار خرد ورز و اندیشمند بودند و برای افزوده شدن به اطلاعات عمومیشان چهار چشمی ورقه لرد را میپاییدند.
که البته این حرکت دانش ورزانه به وسیله(کروشیو توآلی)از جانب لرد انها را بر روی زمین پخش نمود.
ـ ای بوقیان درگاه!از ورقه ما تقلب میکنید؟بدهیم ناجینی رنده تان کند؟
مرگخواران که با خجالت و لبخندی حجیم به لرد خیره شده بودند،سر به زیر انداخته و همانطور با همان لبخند حجیم هریک به سویی متواری شدند درحالی که چیز دیگری به ذهنشان نمیرسید و قصد نوش جان کردن کروشیوی مجدد را هم نداشتند.
لرد نگاه عاقل اندر صفیحی به مرگخواران خود انداخت و اندکی انها را درک نمود!و به خاطر این رفتار عجیب و نایاب لرد کل عالم زیرین و بالا به لرزه در امده،کمر فیثاغورس شکسته شد و کلیه عالمان فلسفه و (درک)سر به بیابان گذاشتند،عده ای با خوردن صابون سبز و نان سنگک خود کشی و عده ای دیگر خود را با سیم خاردار دار زدند.
ـ سرورم شما مارو درک میکنید؟
ـ به مقدار بسیاااار اندک ارسینوس!ان هم به خاطر گل روی جد بزرگوارمان که در عزای باسیلیسک از دست رفته خویش است.
انگاه به سالازار اسلیترین اشاره کرد که در کمال اباهت و متانت یقه ها میدرید و نعره ها میزد و....
ریش برمیکند و میگفت ای دریغ!
کافتاب نعمتم شد زیر میغ!
دست من بشکسته بودی ان زمان!
که بدادم وی،به دست مرگخوران
و در این زمان بود که کل ملت مرگخوار با حالت پوکر فیس دوبل به یکدیگر،سپس به لرد و سپس به نویسنده زل زدند و تمامی شاعران مرحوم در گور بندری زده و شاعران زنده نیز طی یک اقدام دسته جمعی خود را برای عملیات انهدامی به داعش معرفی کردند.
و در همینجا بود که سازمان ملل جادوگری مورد تهدید سازمان ملل مشنگی قرار گرفت و فرمان جنگ جهانی سوم به دلیل کشتن فیلسوف های مشنگی و شاعران سراسر جهان صادر گشته و جهان به نابودی کشیده شد!
که البته هنوز این اتفاقات نیفتاده بود و نویسنده بدلیل جوگیری ناشی از چنین اتفاقاتی، چنین تفکراتی انجام داد.
ـ سرورم!سرورم!یافتم!
این صدای ایلین بود که در حالی که چیزی مانند تومار در دست داشت با ویبره هکتوری وارد تالار شد.
ـ کجا بودی ایلین؟ما ندیدیم وقتی درباره علایق سالازار صحبت میکردیم تو حظور داشته باشی!
ایلین در حالی که با یک دستش و با مهارت خاصی با تیله هایش اکروبات بازی میکرد جلو امد و تومار را گشود.
بر خلاف تصور حضار،تومار تنها چندسانت بیشتر طول نداشت!
ایلین شروع به خواندن کرد:
ـ علایق سالازار اسلیترین:
الف-کشتن مشنگ ها
ب-باسیلیسک
ج-گزینه الف و ب
پایان!
ایلین اینرا گفته و سپس با لبخند ملیحی طومار را بست.
نگاه مرگخواران با حالت بی حالتی بین ایلین و لرد در نوسان بود.
ـ ولی این رو که ما خودمونم میدونستیم!
دراکو اینرا گفت و به نشانه تعصب قلم خود را بر زمین پرت کرد.
ایلین لبخند ملیحی زد،سیگار خود را که اصلا وجود نداشت را فوت کرد و کلاهی را که وجود نداشت برسر خود صاف کرد و گفت:
همه اون چیزیو که نمیدونن رو درواقع میدونن...فقط باید خودتو باور کنی...
ایلین اینرا گفت و کمر همه ی مرگخواران به جز خود لرد زیر سنگینی ان خم شد.عده ای در شفق،عده ای در افق، و گروهی دیگر در دودی خیالی محو شدند.
و از انجایی که نویسنده برای روند ظاحر شدن دوباره انها وقت اضافه نداشت،پس انها باری دیگر ظاحر شده ودر پیشگاه عالم رول حظور یافتند.
مرگخواران در فکر فرو رفتند،مرگخواران بیشتر در فکر فرو رفتند،مرگخواران میخواستند باز هم بیشتر در فکر فرو روند که روونا ریونکلا از عالم غیب ظاحر شده و ذهن انها را تحریم نموده و نگذاشت اباهت راونکلایی اش نابود شود.
اما انچه تا همان اندازه به ذهن مرگخواران قد داد ان بود که گزینه اول ممکن نبود.چرا که باعث دردسر بزرگی میشد و تنها میماند گزینه دوم...
ـ ما منتظریم!ایا قصد ندارید راه حلی ارائه دهید؟یا جد بزرگوارمان نفرین بعدی را به ما عنایت فرمایند؟
ـ راستش قربان...راه حل اول اگر هم ممکن باشه پیامد های ناگواری...
ـ منظورت چیست که ممکن نیست؟اگر ما چیزی را بخواهیم خودش ممکن میشود.
ـ درسته قربان ولی بهتر نیست اول راه اسونتر رو انتخاب کنیم؟
لرد چشمانش را ریز کرد و با لحن تفکر امیزی گفت:
منظورت پیدا کردن یک باسیلیسک جدید برای سالازار است؟
ـ عه...خب...نه...یعنی اره...یعنی...
ملت با نگاه غضب الودی به سیوروس خیره شدند.اکنون میتوانستند حدس بزنند که ماموریت جدیدشان پرورش یا پیدا کردن یک باسیلیسک جدید و سپس کادو پیچ کردن ان و سپس اهدا کردن ان به سالازار اسلیترین است.
ـ اما و اگر ندارد سیوروس!
انگاه لرد رو به ملت کرده فرمودند:
ماموریت جدیدتان پیدا کردن یک باسیلیسک برای جدمان است!بقیه اش پای خودتان!