لینی به قیاه های ریونیون نگاه می کنه. اونا همچنان با تعجب بهش زل زدن. لینی با خودش فکر می کنه شاید هنوز متوجه نشده باشن. اینطوری می تونه خیلی سریع جمع و جورش کنه.
- خب... من از گناه اون شخص می گذرم و..
- اوه لینی! تو به مقدسات ما توهین کردی!
- اوه لینی! تو قانون رو زیر پا گذاشتی!
- اوه لینی! تو پدر منو کشتی!
- منظورتون چیه بچه ها؟
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil532069fa3ed6c.gif)
لینی متوجه می شه که اعضا فهمیدن. پس سعی می کنه از سکو پایین بیاد و تا خوابیدن اوضاع از محل حادثه دور بشه؛ ولی می بینه که ملت دورش حلقه زدن و حالا دارن نزدیک تر هم میشن. لینی دلش نمیخواد اتفاقی براش بیفته!
- بچه ها؟! من که انقد سرپرست خوبیم؟!
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil3dbd4e02c5440.gif)
لینی آخرین تلاش هاش رو می کنه تا حداقل دل یک نفر رو به رحم بیاره. ولی موفق نمی شه!
- پنج دقیقه بهت فرصت می دیم که فکر کنی و یه دلیل قانع کننده برای این کار پیدا کنی.
- پنج دقیقه تو ریونکلا خودش بیست دقیقه ـست.
لینی با تعجب به دای نگاه می کنه و سعی می کنه به یاد بیاره این دیالوگ رو قبلا کجا شنیده، ولی قبل از اون به یاد میاره که باید از مهلتش استفاده کنه و دلیلی رو ارائه بده!